گفت‌وگوی مت دیمن با جرج کلونی به بهانه فیلم کافه امید

از بن افلک دعوت کردیم چون ارزان‌تر از تو بود!

جرج کلونی در کارنامه بیش از ۴ دهه‌ای خود بارها و بارها جذابیت را تعریف و بازتعریف کرده است؛ آن‌قدر که حالا نامش باید مترادف آن قرار بگیرد. این شمایل شصت‌ساله از همان نقش بازیگر مهمان در سریال کمدی موقعیت (سیت‌کام) «واقعیت‌های زندگی» (The Facts of Life) تا مجموعه جوایز اسکاری که به عنوان بازیگر و تهیه‌کننده برنده شد، و هویت‌های چندگانه‌اش به عنوان بشردوست و سرگرمی‌ساز و فعال، ثابت کرده است که مردینگی همیشه سمی نیست.
با این حساب، چه کسی بهتر از او برای کارگردانی اقتباسی از «کافه امید» (The Tender Bar) که قصیده‌ی پرفروش جی.آر. مورینگر بر «علوم مردانه» به شمار می‌رود؛ فیلمی که در آن بن افلک در یک بازی تمام‌عیار به تای شریدن چشم‌بازشده – و در داستانی از دهه ۱۹۸۰ – سرنخ‌ها و کیفیت‌های «مرد بودن» را نشان می‌دهد؛ و چه کسی بهتر از دوست قدیمی‌اش مت دیمن را می‌توان برای گفت‌وگو درباره ساخت این فیلم با جرج کلونی در نظر گرفت که نه همکاری با افلک برایش موضوع غریبی است و نه کار کردن در صنعت دیوانه‌وار فیلمسازی؟ همان طور که در گفت‌وگوی پیش رو خواهید دید، هیچ‌کس را نمی‌توانید بهتر از مت دیمن پیدا کنید. 

  • مت دیمن: سلام، جرج.

جرج کلونی: سلام، متی پسر. کجایی؟

  • دیمن: در نیویورک. تو کجایی؟

کلونی: لندن. پس‌فردا به استرالیا می‌روم تا فیلمی را با جولیا (رابرتز) کار کنم.

  • دیمن: وقتی آن‌جا بودم حسابی درباره این پروژه شنیدم. همه هیجان‌زده‌اند و منتظر دیدن تو.

کلونی: تجربه خوشایندی خواهد بود. من از زمان «خارج از دید» (Out of Sight) که به سال ۱۹۹۸ برمی‌گردد تا امروز، کمدی رمانتیک بازی نکرده بودم. این یکی هم فیلمی شبیه «لات‌های کثیف فاسد» (Dirty Rotten Scoundrels) است. جولیا و من حسابی با هم حال می‌کنیم.

  • دیمن: در گولد کوست فیلم‌برداری می‌کنید یا سیدنی؟

کلونی: از جزایر ویت‌ساندی شروع می‌کنیم و بعدش به شهر بریزبن می‌رویم و همه این لوکیشن‌ها قرارست به جای جزیره بالی (در اندونزی) جا زده شوند.

  • دیمن: تا کی آن‌جا کار می‌کنید؟

کلونی: تا پایان ماه ژانویه ۲۰۲۲ (یازدهم بهمن ۱۴۰۰)؛ و بعدش به لندن برمی‌گردم و بلافاصله «پسران در قایق» (The Boys in the Boat) را فیلم‌برداری خواهیم کرد. خب، تو چه‌طوری؟ خوبی؟

  • دیمن: آره، فکر کنم.

کلونی: گوش کن برادر، روزی باید تو و من بشینیم و از کار این صنعت سر دربیاریم.

همه چیز درباره فیلم کافه امید

  • دیمن: به این زودی‌ها ممکن نیست. بیست سال پیش درباره این صحبت می‌کردیم که چه‌طور «نپستر» (خدمات اشتراک‌گذاری آنلاین موسیقی) قرارست در خدمت فیلم‌ها قرار بگیرد؛ اما موضوعی که انتظارش را نداشتم شیوه‌ای بود که چنین خدماتی ممکن است باعث تغییر شرایط شود چون ناگهان فیلم‌ها که وسیله امرار معاش ما بودند دیگر پس از اکران، نسخه دی‌وی‌دی نداشتند که ما بتوانیم به فروش و درآمدش اتکا کنیم.

کلونی: بخشی از دلیل این‌که (استیون) سودربرگ و من انرژی گذاشتیم تا «وارنر ایندپندنت» کارش را آغاز کند به این خاطر بود که مکانی را لازم داشتیم که برویم و بتوانیم فیلم‌هایی را بسازیم که دوست داریم. شما اگر به سراغ کمپانی بزرگ «برادران وارنر» بروید و بگویید: «می‌خواهم «شب به‌خیر و موفق باشید» (Good Night, and Good Luck) را با بودجه‌ای هفت میلیون دلاری بسازم.» آن‌ها واقعاً نمی‌توانند این موضوع را درک کنند چون بعد از آن باید چهل میلیون دلار صرف کمپین بازاریابی فیلم کنند. پس ما واقعاً باید جایی را داشته باشیم. پخش‌کننده‌های مجازی و آنلاین (مثل «نتفلیکس» و «آمازون») هم به‌نوعی این امکان را فراهم کرده‌اند. مسئولیت اصلی ما نیز اطمینان از این موضوع است که در همکاری با پخش‌کننده‌های مجازی یک روزنه اکران خوب و معقول برای فیلم وجود داشته باشد. این موضوع باعث می‌شود که سینماها از چرخه صنعت خارج نشوند، حتی اگر بعضی از آن‌ها حاضر نباشند چنین فیلم‌هایی را اکران کنند. با وجود این، همیشه پیچیدگی خاصی وجود دارد. وقتی ما «کافه پرمهر» را با بن (افلک) ساختیم، قرار نبود اکران گستره‌ای شود. اصلاً فیلم مناسب چنین اکرانی نبود. بودجه‌اش هم واقعاً کم بود. بن تخفیف اساسی داد. اصلاً از بن دعوت کردیم چون خیلی ارزان‌تر از تو بود.

  • دیمن: (با خنده) اتفاقاً برام سوال شده بود و حتی به این فکر کردم که از بازی‌ام در «سابربیکن» (Suburbicon) ناراحت باشی.

کلونی: ما واقعاً از مدیر برنامه‌هات درخواست کردیم که مدیر برنامه‌های بن هم هست؛ و او پاسخ داد: «چه‌طوره بن را به‌تون بدم تا چند دلار به نفع‌تون بشه؟» من هم دیدم پیشنهاد خیلی خوبی‌ست.

  • دیمن: همکاری با او چه‌طور بود؟ بن واقعاً شیفته فیلم‌نامه‌ی (ویلیام) مانِهِن شده اما گفت که بعضی از بهترین نکته‌های مربوط به کارگردانی را از تو در این فیلم شنیده است. من هم داشتم به این فکر می‌کردم که چه‌طور به این نکته‌های لعنتی می‌رسی؟ من با تو سه فیلم کار کرده‌ام (می‌خندد).  

کلونی: «بدترین کارگردانی که باهاش کار کرده‌ام!» (می‌خندد) وقتی شما با «ویل هانتینگ خوب» (Good Will Hunting) درخشیدید و یک‌شبه ستاره شدید، فرصت‌های خودتان را به دست آوردید؛ اما تو و بن در مسیرهای متفاوتی پیش رفتید. بن در فیلم‌هایی (استودیویی و عظیم) مثل «آرماگدون» (Armageddon) بازی کرد و در نتیجه، اعتبار کافی برای استعدادش در بازیگری را دریافت نکرد و نقش‌هایی را به دست نیاورد که می‌توانست از عهده‌شان برآید. البته چندتا از این نقش‌ها در کارنامه‌اش دارد ولی زیاد نیستند. او با شروع کارگردانی این مشکل را حل کرد و فعالیت‌هایش در عرصه فیلم‌سازی را تغییر اساسی داد. من فیلم‌نامه «کافه پرمهر» را برایش فرستادم و نظرش را جویا شدم. او هم ایمیلی سه‌صفحه‌ای برایم نوشت درباره هر چیزی که در خصوص این شخصیت می‌دانست. به نظرم بخش‌هایی از پدرش را در این شخصیت دیده بود. فقط احساس کردم بن واقعاً می‌خواهد این نقش را بازی کند و برای آن کاملاً آماده است. بعداً هم این موضوع را ثابت کرد چون اولین نفر سر صحنه حاضر می‌شد و دیالوگ‌های همه را بلد بود. او یک حرفه‌ای تمام‌عیار است. بنابراین کارگردانی او واقعاً بهترین هدایتی نبود که او در کارنامه‌اش گرفته باشد. منظورم این است که من هیچ چیزی به او نگفتم و شاید این همان چیزی بود که در طول فیلم می‌خواست.

جرج کلونی

  • دیمن: فروتنی می‌کنی. گفت که زیاد حرف نمی‌زدی اما همیشه به نکته درستی اشاره می‌کردی. به یاد دارم که شان پن در برنامه «داخل استودیوی بازیگران» با این سؤال مواجه شد که کدام خصوصیت را در یک کارگردان دوست ندارد که گفت: «زیادی صحبت بکند.» این واقعاً حرف دل همه ماست.

کلونی: اولین همکاری‌ام با برادران کوئن در «ای برادر، کجایی؟» (O Brother, Where Art Thou?) بود. خیلی دستپاچه بودم. نقش فوق‌العاده‌ای داشتم، شخصیت احمقی به نام اِوِرِت، و کوئن‌ها در آن زمان هم خدایان سینما بودند. اولین روز صحنه‌ای را گرفتیم که جان گودمن با شاخه به سرم ضربه می‌زند. من این صحنه را در یک برداشت بازی کردم و اورت را یک احمق تصویر کردم چون احمق هم هست. جوئل آمد و گفت: «فقط این را به خاطر داشته باش که پا به هر اتاقی که می‌گذاری، تو باهوش‌ترین شخصیت هستی.» این به‌نوعی آخرین نکته‌ای بود که در کل فیلم با من در میان گذاشت. او به نکته بسیار درستی اشاره کرده بود و با این برخورد و شروع، من از هر فشاری راحت شدم. بیش‌تر وقت‌ها، کارگردانان چنین نکته‌هایی را با بازیگران در میان نمی‌گذارند چون به نتیجه فکر می‌کنند و نه فرایند؛ اما بن، این شخصیت را از همان اولین برخوردش درک کرده بود.

  • دیمن: کمی به عقب برگردیم. من چیزی درباره علاقه‌مند شدن تو به این پروژه نشنیدم. اول کتاب را خواندی و بعدش مانهن را مأمور نگارش فیلم‌نامه کردی یا همان ابتدا فیلم‌نامه‌اش را خواندی؟

کلونی: گرنت (هسلو، همکار تهیه‌کننده کلونی) و من، پیگیر کتاب بودیم ولی زمانی که منتشر شد نبرد خرید حقوق اقتباس سینمایی را به اسکات رودین باختیم. سال گذشته بود که تازه کار ساخت «آسمان نیمه‌شب» (The Midnight Sky) را به پایان رسانده بودیم که «آمازون» فیلم‌نامه را برایم فرستاد و گفت: «می‌خواهیم این فیلم را با بودجه‌ای اندک کار کنیم و گفتیم شاید علاقه‌مند باشید.» فیلم‌نامه را خواندم و با فیلم آرامی روبه‌رو شدم. این احساس را داشتم که شش سال بوده، مشت‌ها و فک‌ام گره شده‌اند؛ و همه به این اندازه خشمگین بودند. بنابراین امکان ساخت فیلمی که فقط درباره مهربانی و عشق و حمایت است، به‌نوعی همان چیزی بود که لازم داشتم.

  • دیمن: فیلم از بسیاری جهات می‌تواند به زندگی خودت اشاره داشته باشد؛ آیا تو هم «دایی چارلی» خودت را داشتی؟

کلونی: من عمو جرج داشتم که اسمم را هم از روی او گذاشتند. او فقط چند سال بزرگ‌تر از پدرم بود. در تابستان‌ها وقتی تقریباً هم‌سن‌وسال جی.آر. پنج‌ساله بودم و دوره و زمانه هم همان سال‌هایی بود که داستان فیلم در آن‌ها می‌گذرد، به‌نوعی در مسیر مسابقه‌ی «ریور داونز» در سینسیناتی کار می‌کردم و با عمو جرج بالای کافه‌ای زندگی می‌کردم که دقیقاً نمونه‌اش را در فیلم می‌بینید.

  • دیمن: چه‌قدر خوب. این‌ها را درباره عمویت نمی‌دانستم؛ اما جالب است چون خودت برای خیلی‌ها حکم چنین فردی را داری، به‌خصوص بازیگرانی که از خودت جوان‌ترند. خیلی‌ها برای مشورت پیش تو می‌آیند.

کلونی: داستان زندگی عمو جرج من، از بسیاری جهات هشدارآمیز است. او در جنگ جهانی دوم قهرمان بود و خلبان بمب‌افکن بی-هفده. او با دختر شایسته امریکا آشنا شد و مدیر گروه موسیقی عمه رُزمری من بود. در کل زندگی آشفته‌ای داشت و دائم‌الخمر هم بود. او یکی از بامزه‌ترین آدم‌هایی بود که در زندگی شناختم اما بدمست بود و اغلب وحشتناک. او شرور و آب‌زیرکاه بود و هیچ‌یک از ویژگی‌های شخصیت عمو چارلی را نداشت؛ اما تو نویسنده‌ای و می‌دانی که وقتی برای شخصیت‌هایت مابه‌ازاهای تمام‌وکمال داشته باشی، روایت یک داستان از جنبه‌های مختلف چه‌قدر آسان‌تر می‌شود. «کافه پرمهر» داستانی نیست که اتفاق‌های چندان زیادی داشته باشد و این بخشی از جذابیت آن به شمار می‌رود؛ این‌که درباره آدم‌هایی است که مطمئن می‌شوند یکی از جمع‌شان به دنیایی بهتر و موفق‌تر راه پیدا کند؛ و از این بابت مثل «جادوگر شهر آز» (The Wizard of Oz) است که درباره مردی جوان است که به دنبال آن چیزی که دارد می‌گردد، یعنی در جست‌وجوی پدر است در حالی که دایی چارلی دارد؛ کسی که به‌مراتب بهتر از پدری است که او فکر می‌کند لازم دارد. به نظرم همه‌ی ما، مقداری از این را در خودمان داریم و چنین درسی را در گذر زمان می‌آموزیم. به‌علاوه، این را دوست داشتم که داستان بخشی از زندگی را روایت می‌کرد؛ و ما آن را با این همه آدم فوق‌العاده پر کردیم؛ مثلاً به گرنت زنگ زدم و گفتم: «دوست دارم کریستوفر لوید نقش پدربزرگ را بازی کند.» چون آن قدر او را دوست دارم و ازش تأثیر گرفته‌ام که تمام زندگی‌ام ادای او را درآورده‌ام. او حالا به سنی رسیده که چهل سال است آن را بازی می‌کند! با وجود این، شوکه شدم که قبول کرد چون نقش خاصی نبود و او به‌مراتب بزرگ‌تر از آن است؛ اما نقش باحالی است و او به‌زیبایی آن را ایفا کرد. بریانا (میدلتن) هم در نقش سیدنی، دوست و همکلاسی جی.آر.، اولین نقش سینمایی خود را چنین نظرگیر بازی کرده است.

جرج کلونی

  • دیمن: از کجا پیدایش کردید؟

کلونی: آزمون داد. از خیلی‌ها آزمون گرفتیم اما کسی را می‌خواستیم که هر کاری ازش بربیاد ولی کاملاً تنفرانگیز نشود! خب، بازی در چنین نقشی سخت است؛ اما او واقعاً کیفیتی دوست‌داشتنی دارد. بعدش تای (شریدن) آمد و آزمون داد. بازی او در فیلم واقعاً شگفت‌انگیز است. او پسری جنوبی است از ایالت تگزاس که حرف‌هایش را هم می‌کشد. پس باید سخت‌تر کار می‌کرد چون لهجه داشت.

  • دیمن: خیلی خوب است. اصلاً متوجه نشده بودم.

کلونی: بله، واقعاً خوب است. اگر تماشاگران با او همدلی نمی‌کردند بازی را باخته بودیم.

  • دیمن: و ویژگی تو و خیلی از کارگردانانی که با آن‌ها کار کرده‌ایم، خلق شور و حال و تحرک بالایی است که نمی‌گذارد شما از دوربین و سر صحنه دور شوید؛ و به جای این‌که به اتاق یا تریلرتان بروید ترجیح می‌دهید دائم سر صحنه حضور فعال داشته باشید.

کلونی: استیون سودربرگ که به‌نوعی در چه‌گونه فیلم ساختن و روایت داستان، معلم من بود، می‌گوید: «همیشه با زاویه دید فیلم‌برداری کن.» که بخشی از آن یعنی این‌که شما فقط صحنه‌هایی را فیلم‌برداری کنید که می‌دانید از آن‌ها استفاده خواهید کرد. در این صورت است که چهار ماه بعد، به اتاق تدوین نمی‌روید تا تلاش کنید داستانی را جمع‌وجور کنید. شما داستان را انتخاب کرده‌اید، قلم‌تان را زمین گذاشته‌اید و می‌توانید مشق‌تان را تحویل دهید.

جرج کلونی

  • دیمن: اگر همین الان سر صحنه‌ای بروی و پس از یک روز متوجه شوی که همه کارگردانی، در نماهای مادر، دونفره، روی دوش، روی دوش، یک‌نفره، یک‌نفره خلاصه می‌شود، با این همه برداشت چه می‌کنی؟ من که دیگر صبر و تحمل این جور کار کردن را ندارم. اصلاً اسم این کار، کارگردانی نیست. احتمال دارد در چنین موقعیتی قرار بگیری؟

کلونی: امیدوارم قرار نگیرم. بهترین کاری که شما به عنوان کارگردان می‌توانید انجام دهید، این است که احساس راحتی و امنیت را برای بازیگران به وجود آورید؛ و در نتیجه‌اش خواهید دید چه اتفاق‌های جالبی می‌افتد. شما می‌توانید ۵۵ برداشت داشته باشید و شاید آن‌چه می‌خواهید را پیدا کنید اما برای من معنی‌اش این نیست که دارید کارتان را انجام می‌دهید. شما دارید آدم‌ها را فرسوده می‌کنید. به عنوان بازیگر که متنفرم در چنین فیلمی بازی کنم. البته این را هم بگویم که وقتی با سودربرگ سر صحنه «خارج از دید» بودیم، صحنه‌ای بود بین من و جنیفر (لوپز) در پشت خودرویی که می‌خواستیم آن را در یک نما بگیریم؛ اما تمام روز زمان برد و نتوانستیم آن را بگیریم. چیزی حدود چهل برداشت شد اما تلاشی بود برای انجام کاری واقعاً بزرگ.

  • دیمن: ویژگی‌ای که در مورد استیون دوست دارم همین است که پس از این همه تلاش، می‌تواند قید این صحنه را بزند.

کلونی: خب، مجبور شدیم برگردیم و دوباره آن را فیلم‌برداری کنیم. وقتی پیش من آمد و گفت: «باید دوباره آن صحنه را بگیریم.» گفتم: «حتماً داری شوخی می‌کنی؟ پس از آن همه تقلا؟» و او پاسخ داد: «بله، مجبوریم.» اولین فیلمی که کارگردانی کردم «اعترافات یک ذهن خطرناک» (Confessions of a Dangerous Mind) بود. وقتی تمام شد ۱۵۵ دقیقه بود و می‌دانستم که باید کوتاهش کنم. صحنه پیچیده‌ای داشتم که خیلی به آن می‌بالیدم. فیلم را اولین نفر به سودربرگ نشان دادم که گفت: «باید آن صحنه را حذف کنی.» منم گفتم: «عقلت را از دست دادی. بهترین صحنه کل فیلم است.» و دوباره گفت: «آن را حذف خواهی کرد.» و من باز تأکید کردم: «نه، این کار را نمی‌کنم.» دو ماه بعد که در اتاق تدوین نشسته بودم با خودم گفتم: «لعنتی، حق با اوست.»

  • دیمن: این همان چیزی است که والتر مرچ همیشه از آن با عنوان «حفظ تازگی‌تان» (Preserving Your Virginity) یاد می‌کند. برای همین اصلاً سر صحنه نمی‌رود و نمی‌خواهد طول نمایی را بداند چون آن وقت، ممکن است روی آن حساب کند. شما باید در فضایی دور از سر صحنه، نماها را ببینید.

کلونی: عقیده درخشانی است.

  • دیمن: استیون همیشه از «فیلم، صحنه، لحظه» می‌گوید و این سلسله مراتب مورد نظر اوست. البته که بازیگران آن را برعکس انجام می‌دهند و تأکیدشان بر لحظه‌هاست؛ اما کارگردان از لحظه‌ها استفاده می‌کند تا صحنه‌ای را بهتر کند و از صحنه‌ها برای بهبود فیلم استفاده می‌کند.

کلونی: به خاطر دارم در صحنه‌ای از «ای برادر، کجایی؟» که می‌خواستند ما را دار بزنند، زانو زدیم و گریه کردیم. من واقعاً اشک می‌ریختم و با خودم گفتم: «واقعاً دارم درست‌وحسابی بازی می‌کنم و رقیب ندارم و…» سپس موقع نمایش فیلم دیدم که از این صحنه استفاده نشده و در عوض، از برداشتی احمقانه استفاده شده است. وقتی دلیلش را جویا شدم، شنیدم که «بله، ولی آن برداشت واقعاً به صحنه کمکی نمی‌کرد.» واقعیت این است که بازیگران تلاش می‌کنند گریه کنند و آدم‌ها می‌کوشند گریه نکنند. پس دیدن فردی که می‌کوشد دوباره آرامش خود را به دست آورد به‌مراتب جالب‌تر است؛ اما گفتن این واقعیت به بازیگران سخت است. این در حالی است که من ده سال به کلاس بازیگری می‌رفتم تا یاد بگیرم گریه کنم و از هر راهی استفاده می‌کردم از جمله کندن موهای درون بینی.

جرج کلونی

  • دیمن: (با خنده) دقیقاً همین طور است.

کلونی: از بقیه کارهات بگو و این‌که زندگی‌ات چه‌طورست؟

  • دیمن: دارم به این فکر می‌کنم که دوباره باید فیلم‌نامه‌ای بنویسم یا نه. فعلاً در نیویورک مستقر شدیم و با دوستان رفت‌وآمد می‌کنیم.

کلونی: پس از فیلم‌برداری در استرالیا و لندن، به ایتالیا می‌روم. باید بیای آن‌جا.

  • دیمن: تابستان ۲۰۲۲؟

کلونی: بله.

  • دیمن: هر کسی که این گفت‌وگو را می‌خواند دعوت است.

کلونی: همه می‌توانند بیایند. برای همه نوشیدنی می‌ریزم. این به‌نوعی شغل واقعی من است.

تماشای آنلاین فیلم کافه امید

منبع: مجله «مصاحبه»، جسی دوریس

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil