بدون شک وقتی از سینمای معناگرا حرف میزنیم یا پای سینمای اندیشمند و روشنفکرانه به میان میآید نام «کریشتف کیشلوفسکی» فیلمساز شهیر لهستانی میدرخشد. اگر به دنبال سینمای فلسفی یا فلسفه در سینما هستید، فیلمهای کیشلوفسکی میتواند رضایت شما را جلب کند. فارغ از مضمون و درون مایههای فلسفی و الهیاتی، کیشلوفسکی آنها را در فرمی خلاقانه به موقعیتی زیبایی شناختی هم بدل میکند و از این حیث فیلمهای او از منظر سینمایی و ساختار روایی و در واقع سویههای هنری هم قابل تامل است و رد پای موقعیتها و لحظههای اثرگذار که در حافظه سینمایی مخاطب ثبت شود در آثار او زیاد است. او فیلمساز خردگرایی است که آن را در فرمهای جزیی نگرانه صورتبندی میکند چنانکه به سادگی نمیتوان از یک عنصر کوچک یا شیای در گوشهای از قاب در سینمایش گذشت. او به همان اندازه که به شخصیتهای اصلی قصهاش میپردازد شخصیتهای فردی و مکمل را به شکل هویتمند و قوام یافته به تصویر میکشد. عقبه و تجربه مستندسازی را هم باید در تحلیل فیلمهای او لحاظ کرد که به باورمندی آثارش کمک میکند.
فیلمهای کیشلوفسکی با اینکه در ژانر پلیسی و جنایی نبود اما سویههای معمایی پررنگی داشت و نیازمند به رمزگشایی. البته این رمز و راز بودگی نه به واسطه کارکرد سرگرمی که در مسیر آگاهی بخشی و تفکر مخاطب طراحی شده بود. خودش در این باره گفته: «شما فیلم میسازید تا به مردم چیزی را نشان دهید، آنها را از جایی به جایی دیگر ببرید و این به هیچ وجه اشکال ندارد که آنها را به دنیای کشف و شهود، به دنیای تفکر ببرید»
«کریشتوف کیشلوفسکی» ۲۶ ژوئن ۱۹۴۱ در ورشو لهستان به دنیا آمد. تمام دوران کودکی او در شهرهای کوچک لهستان سپری شد؛ زیرا همراه با پدرش که مبتلا به بیماری سل بود در پی بهبودی به شهرهای مختلفی میرفت. در ۱۶ سالگی در یک دوره آموزش آتشنشانی شرکت کرد؛ اما پس از ۳ ماه آن را رها کرد. در ۱۹۵۷ بدون آنکه هدف شغلی خاصی را مدنظر داشته باشد، وارد دانشکده فنی تئاتر ورشو شد. سپس تصمیم گرفت، کارگردان تئاتر شود اما چون مدرک لیسانس لازم برای تحصیل در دوره کارگردانی را نداشت، تحصیل در سینما را به عنوان قدم میانی انتخاب کرد. کیشلوفسکی علاقهمند بود در مدرسه فیلم لودز به تحصیل بپردازد که پیش از آن، ۲ کارگردان مطرح لهستانی رومن پولانسکی و آندره وایدا از آنجا فارغالتحصیل شده بودند. او در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ در مدرسه لودز مشغول به تحصیل بود. در دورهای با درجه نسبتاً بالایی از آزادی هنری. پس از این دوران، کیشلوفسکی علاقهاش را به تئاتر از دست داد و تصمیم گرفت، فیلم مستند بسازد.
نخستین فیلم غیرمستند کیشلوفسکی «کارکنان»، فیلمی تلویزیونی بود و او اولین جایزهاش را از جشنواره مانهایم به دست آورد. این فیلم و فیلم بعدی او «اثر زخم» هر ۲ درباره واقعیتهای اجتماعی بودند. با این حال او را در جهان بیشتر با فیلمهای سهرنگ، زندگی دوگانه ورونیک و دهفرمان میشناسند. دهفرمان (۱۹۸۸) مجموعهای است از ۱۰ فیلم کوتاه که در مجموعهای آپارتمانی در ورشو فیلمبرداری شد. این مجموعه، یکی از بهترین مجموعه فیلمهای تحسین شده توسط منتقدان در همه دورانها است که هر یک بر پایه یکی از فرمانهای «دهفرمان» موسی، برای تلویزیون لهستان و با سرمایهگذاری آلمان غربی ساخته شد. کیشلوفسکی و کریستف پیسیویچ فیلمنامهنویسان مجموعه بودند و قرار بود، ۱۰ کارگردان مختلف این قسمتها را بسازند اما کیشلوفسکی متوجه شد که نمیتواند از کنترل کردن این پروژه دست بکشد و آن را به دیگران بسپارد. سرانجام تمام قسمتها را او کارگردانی کرد و تنها مدیران فیلمبرداری متفاوت بودند. اپیزود پنجم و ششم به صورت جداگانه و با مدت زمان بیشتر با نامهای «فیلمی کوتاه درباره کشتن» و «فیلمی کوتاه درباره عشق» ساخته شدند. «زندگی دوگانه ورونیک» (۱۹۹۰) با بازی ایرن ژاکوب ساخته شد. موفقیت تجاری این فیلم به کیشلوفسکی اجازه داد تا سرمایه لازم برای ساخت آرزوی خودش (ساخت سهگانه سهرنگ) را فراهم سازد.
«سه رنگ»، مجموعه سه فیلم از کریستوف کیشلوفسکی است که عبارتاند از: آبی (۱۹۹۳)، سفید (۱۹۹۴) و قرمز (۱۹۹۴) که به اعتقاد برخی «سهرنگ» اشارهای به سه رنگ پرچم فرانسه (اشارهای به برابری، برادری، آزادی) دارد. هر سه فیلم با موسیقی متن ساخته آهنگساز سرشناس لهستانی، زبیگنف پرایزنر تولید شدهاند و برای وی شهرت جهانی را به ارمغان آوردند. از جمله شیر طلایی بهترین فیلم و شیر نقرهای بهترین کارگردان از جشنواره ونیز و خرس طلایی بهترین کارگردان از جشنواره برلین همراه با سه بار نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی. سهگانهای که دستاوردی مهم در سینمای مدرن به حساب میآیند. او در سال ۱۹۹۴ در حالی بازنشستگی خود را از فیلمسازی اعلام کرد که بعد از سهگانه موفق (آبی، سفید، قرمز) خبر از ساخت سهگانه دیگری (جهنم، برزخ، بهشت) داده بود.
جالب اینکه فیلمهای کیشلوفسکی با اینکه در ژانر پلیسی و جنایی نبود اما سویههای معمایی پررنگی داشت و نیازمند به رمزگشایی. البته این رمز و راز بودگی نه به واسطه کارکرد سرگرمی که در مسیر آگاهی بخشی و تفکر مخاطب طراحی شده بود. خودش در این باره گفته: «شما فیلم میسازید تا به مردم چیزی را نشان دهید، آنها را از جایی به جایی دیگر ببرید و این به هیچ وجه اشکال ندارد که آنها را به دنیای کشف و شهود، به دنیای تفکر ببرید.» موضع کیشلوفسکی مقابل خبرنگاران و مخاطبانی که از او درباره ماهیت مجهول فیلمهایش سئوال میکنند مانند خود فیلمهایش پیچیده و معماگونه است. او میگوید در این کار هنگام بازگو کردن واقعیت، عشق همیشه در تقابل با سایر عناصر است. عشق ما را سر دوراهی مینشاند و رنج را به ارمغان میآورد. ما نمیتوانیم با آن زندگی کنیم و بدون آن هم حتی قادر به ادامه زندگی نخواهیم بود. در واقع در کار ما به ندرت میتوان به یک پایان خوش دست یافت.
کیشلوفسکی: «همیشه تلاش کردم، پایان فیلم را به طریقی خلق کنم که قهرمانان با پایان داستان باهوشتر و داناتر شده باشند. چیزکی فهمیده باشند یا با دیگری انسانیتر برخورد کنند. احساس میکنم این واقعیت که ما نسبت به دیگران به شدت بیتفاوت هستیم، معضل اساسی پایان قرن بیستم است»
وقتی با فیلمسازی فیلسوف مواجه هستیم قطعا پایانبندیهای او از اهمیت بالایی برخوردار است. نقطهای که قرار است تداوم یک تفکر را بعد از تماشای فیلم رقم بزند. خودش در باره پایان فیلمهایش میگوید: «همیشه تلاش کردم، پایان فیلم را به طریقی خلق کنم که قهرمانان با پایان داستان باهوشتر و داناتر شده باشند. چیزکی فهمیده باشند یا با دیگری انسانیتر برخورد کنند. احساس میکنم این واقعیت که ما نسبت به دیگران به شدت بیتفاوت هستیم، معضل اساسی پایان قرن بیستم است. برای فیلم ساختن نیاز به دلیل دارم. شاید پول داشتن یا فرصت داشتن دلیل بسندهای نباشد. باید یک نیروی درونی حقیقی داشته باشم. باید چیزی باشد که به نظرم مهم جلوه کند.»
سینمای کیشلوفسکی را میتوان یکی از مهمترین مصادیق سینمای اگزیستانسیالیستی دانست که در آن مفاهیم وجودی مثل تنهایی و دیگری، آزادی و انتخاب، مسئولیت، خداوند و دین، مرگ و بیهودگی عالم، محور معنایی درام است. اگر به سینمای فلسفی و انسان گرایانه علاقه دارد فیلمهای کیشلوفسکی را از دست ندهید. فیلمساز مهمی در تاریخ سینما که خیلی زود از دنیا رفت. او در سال ۱۹۹۶ در سن ۵۴ سالگی درگذشت. مزار کیشلوفسکی در قطعهای مخصوص قرار دارد و روی آن مجسمهای از انگشتان شست و اشاره هر دو دست او که همان شکل معروف کادر دوربین فیلمبرداری را تشکیل میدهند، دیده میشود.