فیلم پازولینی نگاهی دارد به ساعتهای آخر زندگی این کارگردان مطرح ایتالیایی و قصد دارد مخاطب را به شکلی خاص تخت تاثیر قرار دهد.
پازولینی، به کارگردانی «آبل فرارا» (Abel Ferrara) محصول ایتالیا و آمریکا، توزیعشده توسط «کینو لوربر». پیر پائولو پازولینی اکنون بیش از چهل سال است که از دنیا رفته اما هنوز هم یاد و آثارش در میان ما است. «پازولینی در جان من است و تو یک گدا خواهی بود» اینها جملاتی هستند که در ابتدای تک آهنگ «تو مرا کشتهای»، منتشر شده در سال ۲۰۰۶ توسط «موریسی» (خواننده بریتانیایی) به گوش میرسند.
در جولای امسال انتشارات «ورسو بوکز» ترجمه انگلیسی یکی از فیلمنامههای هرگز ساخته نشده پازولینی را با نام St.Paul منتشر کرد و اکنون هم شاهد فیلم «پازولینی» ساخته ابل فرارا هستیم که شامل صحنههایی از دو پروژه ناتمام دیگر پازولینی است؛ یکی رمانی با نام «نفت خام» (Petrolio) و دیگری فیلمنامهای با عنوان Porno-Teo-Kolossal.
نقد فیلم سلا و گروه اسپیدز | ملکه در نبرد قدرت
«پازولینی» کموبیش بیستوچهار ساعت پایانی زندگی شاعر، مقالهنویس، بازیگر و کارگردان شهیر ایتالیایی یعنی پیر پائولو پازولینی را به تصویر میکشد. فیلم با نمایش اثر تازه این کارگردان در سال ۱۹۷۵ در استکهلم آغاز میشود و با صحنه بازسازیشده آخرین مصاحبه او با خبرنگار فرانسوی، «فیلیپ بوارد» (Philippe Bouvard) ادامه مییابد. درنهایت نیز به مرگ او در قطعهای دورافتاده از ساحل اوسیتا در سن پنجاهوسه سالگی ختم میشود و لحظاتی پس از واقعه را نیز روایت میکند.

نقش اصلی فیلم را «ویلم دفو» بر عهده دارد که در زمان ساخت پروژه پنج سال از پازولینی در هنگام مرگ بزرگتر بوده و ازنظر ظاهری نیز شباهت بسیاری با این کارگردان دارد. او همچنین به خوبی توانسته تا روح آزرده پازولینی را برای مخاطب به تصویر بکشد و اندوه نهفته او را به نمایش بگذارد. اما با توجه به اینکه نقش یکی از بزرگترین شخصیتهای فرهنگی دوران پس از جنگ ایتالیا به او واگذارشده، چالش بزرگ ویلم دفو که اهل ویسکانسین ایالاتمتحده است دانش اندک او درزمینه زبان ایتالیایی است که فرارا و دفو با زیرکی از پس حل آن برآمدهاند. با این رویکرد که پازولینی در هنگام مصاحبههایش به انگلیسی صحبت میکند و تنها قسمتی از فیلم که ما شاهد مکالمه طولانی ویلم دفو به ایتالیایی هستیم، سی دقیقه پایانی فیلم است. جایی که پازولینی مشغول کنار آمدن با «جوزپه پلوسی» (Giuseppi Pelosi) با بازی «دایمیانو تامیلیا» (Damiano Tamilia) است. پسری که به «Pino the Frog» معروف است و تا به امروز بهعنوان تنها شخصی شناخته میشود که زمان مرگ پازولینی همراهش بوده و البته شهادت داده که افراد دیگری نیز در این ماجرا درگیر بودهاند. شاید این رویکرد عجیب به نظر برسد اما درنهایت موثر واقعشده است. از آنجایی که خود پازولینی نیز علاقه داشت یک چهره چند زبانی و بینالمللی از او دیده شود و تنها در هنگام معامله با «ان جوانک» است که چهره بومی و ایتالیایی او به نمایش درمیآید. شاید بتوان گفت شیوه استفاده شده در فیلم چنین پیامی را در بر دارد، «پازولینی متعلق به تمام دنیاست اما این رم بود که او را به قتل رساند.» (برای اینکه ابهام بیشتری به ماجرا تزریق شود زیرنویس انگلیسی این صحنهها در نسخهای که در جشنواره نیویورک به نمایش درآمد کمی غیرمعمول ترجمه شده بود)
نقد فیلم زمان شکار| چهار سارق جوان، یک قاتل بیرحم و بیشمار گلوله
آبل فرارا همیشه تمایل بیشتری برای بازی کردن نقش آدمهای بیارزش داشته تا افراد خردمند (بیشتر ترجیح داده جوزپه پلوسی باشد تا پازولینی) بااینوجود اینکه چه مقدار از این نقش یک حقهبازی فریبکارانه است موضوعی است که هیچکس نمیتواند درباره آن بهطورقطعی اظهارنظر کند. اما بههرحال گفتههای عجیب او مبنی بر سفر به سراسر اروپا برای جمعکردن بودجه موردنیاز «پازولینی» مشخصا اثرگذار واقع شده است. فیلمی که توسط خود او به همراه «ماریزیو براچی» (Maurizio Braucci) نوشته شده و درنهایت از سبک مشخص ابل فرارا پیروی میکند. فیلمنامه نیز مخاطب را تشنه نگه میدارد برای یک قضاوت نهایی و سفری که پایان آن به مرگ ختم میشود. شگردی که فرارا بارها از آن در فیلمهای پیشینش از جمله «ستوان بد» و ۴:۴۴ Last Day on Earth استفاده کرده است. نسبت دادن این مسائل به عقاید کاتولیک فرارا خیالی وسوسه کننده است. عقایدی که هر انسانی را بهواسطه آنچه در انتهای زندگیاش رخ میدهد تعریف میکنند که مثالی از آن نوعی باور در مسیحیت است مبنی بر جایگاههایی که عیسی (ع) صلیب را به دوش کشید. درهرصورت فرارا توانسته در موازات بینش خلاق خود به دیدگاهی شبیه به تفکرات خود پازولینی دست یابد همانگونه در آخرین یادداشتهای کتاب «Observations on the Sequence Shot» نوشته پازولینی نیز این جمله به چشم میآید:
تنها قدردانی که میتوانیم از مرگان بکنیم این است که حیاتمان وقف بروز خود واقعیمان شود.
برای نمایش ساعات پایانی زندگی پازولینی، فرارا تاکید زیادی بر محیط آرام و ساکتی که سوژهاش در آن مشغول است دارد تا به ما اثبات کند زندگی آرام و خانگیای که او را بهسختی مهار کرده درنهایت نمیتواند از او محافظت کند.
در فیلم، پازولینی پس از یک پرواز مسکوت و کوتاه از استکهلم به حاشیه رم به خانهاش میرود. جایی که مادرش با بازی «آدریانا استی» (Adriana Asti) حضور دارد. بازیگری که یکی از نزدیکان پازولینی واقعی در زمان حیاتش بوده است. پسرعمو و دستیار شخصی او، «گرازیلا» (Graziella) با نقشآفرینی «جادا کولاگرانده» (Giada Colagrand) نیز در این صحنه حضور دارد. در این قسمت از فیلم، پازولینی در حین کار کردن با ماشین تایپ خود یک بازیگر زن به نام «لائورا بتی» (Laura Betti) را به ملاقات میپذیرد که «ماریا دی میدیروش» (Maria de Medeiros) نقش او را ایفا کرده و پس از آن در هنگام نهار نیز برنامههایش را برای انتشار فیلم جدیدش، «سالو» با ناشر خود، «نیکو نالدینی» (Nico Naldini) در میان میگذارد که نقش او را «والریو ماستاندرئا» (Valerio Mastandrea) به عهده دارد.

در این سکانسها تصویری که از پازولینی به نمایش گذاشته میشود مانند یک ربات جدی و عصا قورت داده است که دستیارش گرازیلا را برای رفتار نامناسب با «ساندرو پنا» (Sandro Penna) که شاعری ناخوشاحوال است سرزنش میکند. هرچند مشخص نیست که آیا علت این فضای شومی که آپارتمان او را فرا گرفته، نزدیک شدن او به مرگ است یا چیز دیگر. جو سنگین، خاموش و پر از حرفهای ناگفته. این سکانسها بیش از هر چیز برای ما یادآور صحنههایی از فیلم دیگر این کارگردان به نام «بازی خطرناک» (Dangerous Game) هستند که در سال ۱۹۹۳ در خانهای در برون استون بروکلین توسط «هاروی کایتل» (Harvey Keitel) اجرا شدند. فرارا همیشه علاقه داشته تا زندگی دوگانه این هنرمند را به تصویر بکشد. (زمانی او قصد داشته تا فیلمی درباره پازولینی در شهر نیویورک بسازد که بازیگر «میس ۴۵» و نویسنده فیلم «ستوان بد» یعنی «زوئی لوند» در آن بازی کند، آنهم بهعنوان یک نسخه تغییر جنسیت یافته از پازولینی! که البته این بازیگر در سال ۱۹۹۹ و پیش از آغاز این پروژه از دنیا رفت.)
تصویری که از پازولینی به ما ارائه میشود فردیست که در تلاش است زندگیاش را بر پایه جملهای از نویسندهای فرانسوی به نام «گوستاو فلوبر » (Gustave Flaubert) بنا نهد.
در زندگی شخصیات مانند یک آدم عادی، فرمانبردار و معمولی رفتار کن تا بتوانی در حرفهات رام نشده و بدیع عمل کنی.
این حرفه و شغل، جنبه و روی دیگری از فیلم پازولینی است. آنچنانکه در قسمتی از فیلم میبینیم که پازولینی مشغول کار روی رمان نیمهتمامش یعنی Petrolio است و کارگردان صحنههایی از این رمان را به تصویر میکشد. (البته کتاب Petrolio در آن زمان بیشتر مجموعهای از یادداشتهای در هم و بر هم بوده تا یک رمان، تا اینکه در سال ۱۹۹۷ توسط انتشارات Pantheon به زبان انگلیسی منتشر شد.)
شخصیت اصلی رمان که کارلو نام دارد و در فیلم توسط «روبرتو زیبتی» (Roberto Zibetti) بازی شده است. درواقع یک کاتولیک چپگراست که عضو حزب دموکرات مسیحی است که یک پست اجرایی در یکی از شرکتهای نفتی دولتی دارد. کارلو اغلب زمانش را با کارگزاران دولتی و افراد پرنفوذ سیاسی میگذراند اما در اوقات بیکاری میتوان او را در محوطههای دورافتاده شهر پیدا کرد. در قسمت دیگری از فیلم صدای ویلم دفو را میشنویم که در حال خواندن نامهایست که پازولینی در آخرین روز زندگیاش برای نویسنده ایتالیایی، «آلبرتو موراویا» (Alberto Moravia) نوشته است. نامهای که هرگز فرستاده نشد:
شخصیت اصلی این رمان (Petrolio) همانی است که هست و باوجود همه شباهتهایی که با هم داریم او نسبت به من زننده و متناقض است.
با توجه به آنچه از رمان در فیلم به ما نشان داده میشود میتوان گفت واژه «شباهتها» بیدلیل آورده نشده و اشاره دارد به علاقه پازولینی. از سوی دیگر شخصیت کارلو با توجه به برخورداریاش از قدرت سیاسی شباهت زیادی دارد با یکی دیگر از شخصیتهایی که آبل فرارا در فیلم دیگرش او را سوژه خود قرار داده است. رییس سابق صندوق جهانی پول یعنی «دومینیک استروس-کان» (Dominique Strauss Kahn) در فیلم به «نیویورک خوشآمدید» (Welcome to New York) محصول ۲۰۱۴ که «ژرار دوپاردیو» (Gerard Depardieu) در آن به ایفای نقشی متفاوت پرداخته است. پروژهای که شاید بتوان آن را دوقلوی فیلم اخیر فرارا یعنی پازولینی نامید. البته از شباهت شخصیت کارلو با خود پیر پائولو پازولینی نیز نمیتوان چشمپوشی کرد.
این دوگانه آفرینیها و شبیهسازیها جزئی از روح آثار پازولینی هستند. همانگونه که ویلم دفو نیز که نقش او را به عهده دارد در قسمتی از فیلم درباره کتاب پترولیو میگوید: «این یک افسانه یا قصهای تخیلی نیست بلکه یک داستان تمثیلی است. تمثیلی از رابطه هنرمند خالق اثر و آنچه که میآفریند.» کارلو در رمان پترولیو یک روان گسیخته دوشخصیتی است که در قصه از دونیمه شخصیتی او بهعنوان کارلو شماره یک و کارلو شماره دو یاد میشود و یا درجایی از کتاب نیز این دو نیمه با نامهای Carlo و Karl از یکدیگر متمایز میگردند. همانگونه که پازولینی پیش از آن نیز در نمایشنامه St. Paul خود از این شیوه کمک گرفته بود و دو شخصیت را با نامهای Saul و Paul از هم جدا کرده بود.
علاوه بر اینها یک شخصیت بهعنوان جایگزین پازولینی در قسمتهایی که از پترولیو که در فیلم به نمایش درمیآیند، حضور دارد. او برخی از دیالوگهای خود پازولینی را اجرا میکند و درنهایت نیز با یک سقوط هواپیمای ایتالیایی در کویر سودان درصحنهای مبهم نقشش بهپایان میرسد.
پازولینی همانند شخصیتهایی که میآفریند خود نیز محصول ترکیب تناقضات بود. همانگونه که «دنیس لیم» خبرنگار و منتقد نیویورکتایمز نیز دریکی از گزارشهای خود حول نمایشگاه سیار اثار پازولینی که در سال ۲۰۱۲ در موزه هنرهای مدرن توقفی داشت گفته بود: «پازولینی هنرمندی بود که تصمیم گرفت دست از اصلاح تناقضات شخصیتیاش بردارد و برعکس آنها را کاملا بروز دهد.»
درباره پارادوکسهای شخصیتی پازولینی میتوان گفت که او یک کافر دیندار بود و همچنین یک کمونیست طرفدار مارکسیسم! مردی بود که در آرمانشهر ذهنی خود برای آینده یک آخرالزمان فرهنگی و عقیدتی را پیشبینی میکرد. و این تناقض نهایی جایی در ذهن ما شکل میگیرد که پازولینی دریکی از مصاحبههایش با یک خبرنگار، دیدگاه بدبینانه خود نسبت به آینده را اینگونه بیان میکند: «ما همگی درخطریم!» (متن مصاحبه از ملاقات او با فوریو کلومبو روزنامهنگار La Stampa گرفته شده است. این مصاحبه، آخرین مصاحبه او پیش از مرگش بهحساب میآید.) و این حرفهای او درست پیش از صحنهای در فیلم اتفاق میافتد که پازولینی در الفا رومئو خود مشغول پیمایش خیابانهای رم است و در همین حین نیز ترانه «I’ll Take You There» از گروه «Staple Singers» در حال اجرا است.
البته نباید از این موضوع غافل شد که خود آبل فرارا نیز تناقضاتی در شخصیت و حرفه خود دارد. بهعنوانمثال آثار این کارگردان غالبا دارای ظرافتی سخت و خشن است و یا فیلمبرداری آثارش عموما روان کارشدهاند اما تدوین آنها به شکلی سخت و کلی صورت میگیرد. هر دو مواردی که به آنها اشاره شد در نیمه نخست فیلم به نیویورک خوشآمدید به خوبی به چشم میآیند. درست مانند یک مراسم جسورانه و خشن و البته طولانی که همخوانی زیادی نیز با یکی از قسمتهای فیلم موردبحث ما که مربوط به یک مراسم خاص است دارد. جایی که پازولینی «نینتو داولی» (Ninetto Davoli بازیگر کهنهکار سینمای ایتالیا) را میبینید که نقش او را «ریکاردو اسکامارچو» بازی کرده و اکنون همراه همسر و نوزاد پسرش به رستوران آمده است. پازولینی در این صحنهها در حال قربان صدقه رفتن نوزاد و بازی کردن با اوست. اینجا شاهد صحنههایی هستیم که فرارا بر اساس این فیلمنامه هرگز ساخته نشده به نمایش میگذارد. در این فیلمی که در فیلم اصلی به نمایش درمیآید اسکامارچو (که در فیلم اصلی شخصیت نینتو را بازی میکند) بهعنوان بازیگر مکمل در نقش «نانزیو» از فیلمنامه ظاهر میشود و نقش شخصیت اصلی یعنی «اپیفانیو» که آدمی خیالباف است به عهده کسی نیست بهجز «نینتو داولی » واقعی! که هنوز لبخند زیبا و دلنشین سالهای جوانیاش را گوشه لب دارد اما اکنون دیگر موهای فرفریاش بهکلی سفید شدهاند و ظاهرش تا حدودی شبیه شده به چارلی چاپلین در دوران میانسالیاش.

اپیفانیو ستارهای را در آسمان میبیند که نشانه تولد حضرت مسیح (ع) است. در اینجا دوباره داستان از رستوران در فیلم اصلی ادامه میابد و ما بازمیگردیم به گفتگوی پازولینی با نینتو که اکنون مشغول ستایش کار دوست قدیمیاش است.
کسانی که حافظه قوی دارند و دورانی را به یاد میآورند که در روزنامهها ستونی بود برای ثبت نظرات افراد، احتمالا هنوز اظهارات فرارا را در خاطر دارند؛ زمانی که «ورنر هرتسوک» (Werner Herzog) کارگردان آلمانی تصمیم داشت تا تحت حمایت تهیهکنندهاش «ادوارد آر. پرسمن» (Edward Pressman) ادامهای بر فیلم «ستوان بد» فرارا بسازد؛ او اظهاراتی بیان کرد درباره آنکه چنین مطلبی ممکن است باعث شود تا او نیز دست به اقتباس از اثر یک کارگردان دیگر بزند. اتفاقی که اکنون با بازسازی فیلمنامههای ناقص پیر پائولو پازولینی در فیلم «پازولینی» رخ داده است. البته نکته مهمی که در اینجا باید به خوبی به آن توجه کرد این است که فرارا هرگز تلاش نکرده در ساخت این قسمتها از متد و روش خود پازولینی استفاده کند. بهعنوان مثال سکانسهای مراسم باستانی سدوم، بیشتر شباهت دارد به فیلمهای مبتذلی که در اوایل دهه هفتاد میلادی با تقلید از «سهگانه زندگی» پازولینی ساخته شدند. هرچند باید اشاره کرد که در کل اقتباس یکی از هنرهای اصلی خود پازولینی بوده است. همانگونه که «الیزابت کاستلی» (Elizabeth A. Castelli در مقدمه ترجمه انگلیسی فیلمنامه St. Paul پازولینی که توسط انتشارات ورسو به چاپ رسید به نقل از منتقد سینما «جان ول» (John Welle) میگوید: «از ابتدای دهه شصت اکثریت آثار اصلی پازولینی اعم از فیلمها اشعار نمایشنامهها و تراژدیهای منظومش تا حدودی تلویحا و یا بهطور آشکار، بازسازی، دستکاری در آثار دیگر، الگوبرداری از آثار دیگر و یا بهطورکلی اقتباس بهحساب میآیند. میتوان بهطور خلاصه آن را دوبارهنویسی تلویحی نوشتههای دیگر نامید که برخی از این نوشتهها آثار کلاسیک و دینی و برخی دیگر نوشتههای پیشین خود پازولینی هستند.
تبدیل آثار پازولینی به فیلمی با سبک فرارا به خوبی انجام شده همانگونه که پازولینی نیز آثار متفکران و نویسندگانی ازجمله سوفوکل، متی، اوریپید، بوکاچیو، جفری چاسر و همچنین داستان هایی از هزار و یک شب را به سبک خود اقتباس و از آن خود کرده بود. از دیدگاهی میتوان گفت فرارا توانسته تا حدودی استایل خاص خود پازولینی را اقتباس کند. ویلم دفو در این فیلم لباس یک مرد مرده را به تن میکند. این ایده ما را به یاد کارگردان آمریکایی «فیل کارلسون» (Phil Karlson) میاندازد که در فیلمش به نام «داستان شهر فینیکس» (The Phenix City Story) «جان مکاینتایر» (John McIntire) را مجبور کرده بود تا لباس نماینده مقتول آلاباما یعنی «البرت پترسون» را برای بازی در نقش او به تن کند و فیلم فرارا نیز لااقل بهنوعی خشم همراه با اندوه را با سبک کارلسون به اشتراک گذاشته است.
از مرگ پازولینی تاکنون بارها بهعنوان یک عروج ملکوتی یاد شده است. واقعهای که پیش از آن در تخیل خود پازولینی نقش بسته بود و درنهایت به واقعیت بدل شد. میتوان گفت او نیز همانند «یوکیو میشیما» (متفکر و نویسنده ژاپنی) صحنه مرگش را خود بهشخصه کارگردانی کرده است؛ اما از دیدگاه فرارا این واقعه تنها یک تراژدی احمقانه و حتی زننده و کثیف است. مردی ناامید و عاجز از دشواریها در کرانه دریا، طغیان کرده و سرکوب شده است. از دیدگاه فرارا هیچ همسازی زیبایی از هنر و زندگی در این واقعه به چشم نمیآید، همانگونه که در فیلم «پل شریدر» درباره میشیما نیز پایان کار تنها یک خودکشی خونین است. یک نفر تقریبا قصد دارد تا پادرمیانی کند و با گریه کمک بخواهد. مانند تمامی موضوعات دیگر در این خصوص نیز شیوه فرارا سادهترین و واقعگرایانهترین حالت ممکن است؛ اگر مرگ پازولینی به یکی از داستانهایش شباهت دارد به نظر میرسد نظر فرارا اینگونه باشد: «داستان و تخیل پازولینی تاثیر گرفته از آن چیزی است که در زندگی روزمره و بهاصطلاح در کف خیابان با آن روبرو بوده است. باید گفت این اولین باری نیست که یک فیلمساز در میان ماسههای ساحل اوسیتا به دنبال پاسخ میگردد. به استناد وبسایت IMDb از زمان مرگ پازولینی تاکنون یازده بار از او بهعنوان شخصیت در فیلمهای مختلف استفاده شده و سه فیلم نیز بهطور مشخص درباره کم و کیف به قتل رسیدن او ساخته شدهاند. (البته در روایت فرارا او عقیده دارد پازولینی و پینو توسط سه نفر گردنکلفت موردحمله واقع شدهاند که ممکن است پینو با آنها همدست بوده و یا نقشی در ماجرا نداشته باشد.)
رخدادها و وقایع همانطور که در دو نوامبر سال ۱۹۷۵ اتفاق افتادهاند در فیلم به نمایش درمیآیند و این بدان معناست که اثر فرارا یک سال زودتر از چهلمین سالگرد مرگ سوژهاش ساخته شده و به نمایش درآمده است. این تاریخهای اتفاقی که همراه شده با تکریم یاد پازولینی تبدیل شدهاند به تنها بهانه ممکن برای درافتادن با تاریخ فرهنگی جامعه. وگرنه فرارا مسلما میتوانست اهمیت و توجه کمتری نشان دهد به زمانبندی و یا نمایش فیلمش برای مخاطبی که چیز زیادی از پازولینی نمیداند و یا حتی هیچ اطلاعاتی درباره او ندارد. در اینجا باید با دیده تحسین بهکار فرارا نگریست و باید گفت که این عمل او خالصانهترین ادای احترام به پازولینی است.
منبع: ReverseShot