فیلم بچه خور ساخته کوتاه محمد کارت، یکی از تاثیرگذارترین و کوبندهترین آثار دراماتیک چند سال اخیر سینمای ایران است که بیشترین اعتبارش را مدیون ایجاز در فیلمنامه و فضاسازی مناسب در کارگردانی است. شاید کمتر فیلمی در سینمای ایران را بتوان سراغ گرفت که همانند بچه خور، سایه نبوغ کارگردانش را در پشت نماها و صحنههای خود به همراه داشته باشد.
در سینمایی که تمام سازوکار تولید آن به یک ایده جذاب اولیه ختم شده و آثار بلند ۹۰ دقیقهایاش بعد از گذشت ۲۰ دقیقه، توانایی همراه کردن تماشاگر را با خود نداشته و برای رسیدن به مدت زمان مناسب جهت اکران، ایده مرکزی خود را مدام تکرار میکند، مواجهه با فیلمی همانند بچه خور (که با مختصات حال حاضر سینمای ایران، میتوانست کارگردانش را به وسوسه تولید یک فیلم بلند از روی چنین ایدهای بکشاند) که در مدت زمانی کوتاه، تاثیر کوبندهای بر ذهن و عاطفه تماشاگر بر جا میگذارد، تحسینبرانگیز است. فیلمی که بیشتر از هر اثر بلند و پرسروصدای دیگری، تماشاگرش را با خود همراه کرده و او را به دنیایی پرتاب میکند که گویی در آن فضای تنگ و تاریک و پر از دود قمارخانه، تجربهای جدید را از سر گذرانده است.
بررسی فیلم شنای پروانه اثر محمد کارت
شاید هیچ فیلم دیگری در این سالها به اندازه فیلم بچه خور نتوانسته اصطلاح فضاسازی در سینما را معنا نماید. محمد کارت با همین فیلم کوتاهش انگار که یک کلاس درس تمامعیار برای درک مفهوم کارگردانی برای علاقهمندان جدی سینما ترتیب داده که میتواند راهنمای خوبی برای جوانان و علاقهمندان فیلمسازی باشد. کافی است کمی دقیقتر به شروع، میانه و پایان بچه خور نگاهی بیندازیم.
وقتی از کارگردانی حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
فیلم با یک شرطبندی کودکانه آغاز میشود که بچههای دستفروش و خیابانگرد میدان شوش را به مسابقهای میکشاند که در آن، تحمل و استقامت شرکتکنندگان در رویارویی با مرگ است که برنده را تعیین میکند. در دنیای پر از خشونت کودکان کار، شرطبندی و تفریح همرنگ و بویی غیر از دنیای خشن اطراف آنها نمیتواند داشته باشد. ایده هوشمندانه حبس کردن نفس در حوضچه پر از آب میدان شوش، که در انتهای فیلم قرار است تبدیل به میعادگاه عاشقانه دختر و پسر حاضر در فیلم بشود، در همان ابتدا ما را با دنیایی آشنا میسازد که در آنجا خبری از لطافت و سرزندگی همیشگی دنیای کودکان نیست.
محمد کارت با انتخاب یک زاویه دید مناسب و قرار دادن دوربینش در زیر آب و نمایش کاراکتر ایستاده در لب حوض (که یکبار در ابتدای فیلم و با نمایش پسربچه و بار دوم در انتهای فیلم و با حضور دختربچه منتظر و چشمبهراه، در فیلم امتداد مییابد) گویی با زبانی از جنس تصویر نقش برآب بودن زندگی و سرنوشت هر دوی آنها را برای ما تعریف میکند.
بعد از اتمام این سکانس و قطع تصویر به فید و سیاهی تیتراژ ابتدایی، این صدای پر از خشونت دعوا در قمارخانه است که ما را با سویه دیگری از خشونت در این دنیای کودکانه آشنا میسازد. چشمان پر از اضطراب پسربچه که از پلههای آن خانه قدیمی بالا میرود و پاهای سستی که او را از میان دود و فحش و دعوا در دنیای مردانه به آشپزخانه کوچکی که دختربچه مشغول کار است، میرساند، در همان ابتدا و بهراحتی ما را با فضای هولناک پیش رو آشنا میسازد.
نمایش مردی معتاد که هیچ نشانی از مهر پدری را در برخورد با دختر کوچکش با خود به همراه ندارد، در کنار قماربازهایی که بر روی تمام هست و نیست خود شرطبندی میکنند، فضایی را به وجود آورده که قربانیانش بیش از هر کس دیگری کودکانند.
فیلمساز در همان ابتدا شرایط هولناک و مسموم قمارخانه را با دستدرازی شوخ طبعانه یکی از معتادین، به دختر که سینی به دست وارد معرکه مردانه شده است به نمایش میگذارد تا این صحنه گذرا، مقدمهای باشد بر اتفاق رعبآوری که در شرف وقوع است.
جایی که عشق قربانی قمار میشود
ترسیم عشقی کودکانه در دنیای زمخت و پر از سنگلاخ بچههای کار که نشانهاش را میتوان در آن گلِ سر زیبایی که پسر به دختر هدیه میدهد ردیابی کرد، چنان جلوه دراماتیکی در اثر به خود میگیرد که در آن صحنه پر از استرس حمام و بر زمین افتادن گل سر، این موهای مشکی دختر است که با تیغ قیچی بر زمین ریخته و تمام سفیدی و درخشندگی آن گل سر اهدایی پسر را در خود مدفون میسازد. گویی که در این دنیای تیرهوتار، هیچ عشقی نه امکان رشد که حتی توانایی جوانه زدن هم نمییابد.
شاید تنها راه وصال در این فضای آلوده، همان صحنه جادویی آخر فیلم بچه خور باشد که پسر را همچون برهنهای معصوم و تازه متولد شده در جهتی خلاف رفتوآمد ماشینهای اطرافش بهسوی معشوق روانه میکند. معشوقی که در جایی منتظر ایستاده که سرنوشت محتوم پسر درست از همانجا رقم خورده است؛ حوض بزرگ میدان شوش که نقش بر آب بودن زندگی عابرانش را به خوبی برای ما منعکس میکند.
به گمانم هیچ فیلمسازی در این سالها به اندازه نگاه گزنده محمد کارت در این فیلم کوتاه، به روح و روان ما در مواجهه با زندگی کودکان کار، تلنگر نزده است. تلنگری که برای مخاطب، چارهای جز احترام به فیلمساز برایش باقی نمیگذارد.