در مورد فیلم شنای پروانه اثر جسورانه و خوشساخت محمد کارت زیاد گفته شده و هدف از این نوشته هم توضیحات تکراری در مورد نقاط قوت پرشمار و نقاط ضعف اندک فیلم نیست، بلکه سعی کردهام از منظری به فیلم بپردازم که شاید تابهحال به آن پرداخته نشده است.پس از نمایشهای اولیه فیلم، زمزمههای زیادی در مورد شباهت فیلم با آثار سعید روستایی شنیده شد و محمد کارت را تاثیرپذیرفته از فضا و مضمون فیلمهای روستایی، معرفی کردند.
اما آنچه بعد از تماشای فیلم برای اولینبار در جشنواره فجر به چشم نگارنده آمد، تاثیرپذیری مضمونی و احتمالا ناخودآگاه فیلم از یکی از بهترین و اصیلترین آثار تاریخ سینمای ایران بود: فیلم کندو ساخته جاودانه مرحوم فریدون گله. آنهایی که فیلم شنای پروانه را متاثر از سینمای روستایی میدانند، احتمالا چشمشان به فضای جنوبشهری، دیالوگهای مسلسلوار و کاراکترهای باورپذیر و حرافِ پایین شهر بوده؛ در حالیکه اگر قرار باشد از منظر تاثیرپذیری یا ارجاعات سینمایی به فیلم نگاه کنیم، شنای پروانه آدرس کندو را به بیننده میدهد.
اما چه چیزی باعث شده تا فیلم کارت را شبیه به فیلم گله تلقی کنم؟ تم اصلی فیلم!
فیلم درباره چیست؟ درباره خیانت؟ درباره خشونت و تعصب؟ شاید فیلم از این دو مضمون جانبی بهره گرفته باشد و حتی پایانبندیاش را حول مضمون خیانت، شکل داده باشد، اما به نظرم فیلم در لایهای عمیقتر درباره بلوغ، است یا درباره سفری که به بلوغ منجر میشود.
اجازه بدهید موضوع را بیشتر باز کنیم. تم اصلی کندو هم همین بود. ابی آدم آسوپاس و آسمانجلی بود که گاهی میدوید، اما هیچوقت نمیرسید. در سرنوشتسازترین مسابقه کشتی عمرش بازی را باخته بود، لافزنی ابتدای فیلمش برای چتر شدن در کافه و حضورش در محله بدنام شهر توام با ناکامی بود و خلاصه اینکه او را متهم میکردند که فقط لبودهن است و جز حرف زدن جربزه انجام کاری را ندارد.
شخصیت مقابل ابی، آقاحسینی است. آقاحسینی خلافش سنگینتر از ابی است. دستبهبازی است، کنترل اوضاع دوروبرش را در اختیار دارد، دیگران را به سرعت تحتتاثیر قرار میهد و انگار حتی افسار ابی هم دست اوست و میتواند با تحریک ابی و دست گذاشتن روی نقطه ضعف بزرگ او (مردِ کارهای ناتمام)، او را وادار به انجام مهمترین سفر زندگیاش (ادای شرطِ باخته در قهوهخانه و حرکت از جنوب شهر به شمال شهر با تم انتحار) کند.
ابی که مانند بقیه ساکنان قهوهخانه ته دلش میداند عاقبت این سفر پوچ چیزی جز انتحار و نابودی نیست، هدف والاتری در سر دارد؛ او میخواهد به خودش و بقیه اثبات کند که میتواند مرد عمل باشد. و در نهایت با بدنی لتوپار و رو به مرگ، پیروزیاش در این بازی مرگبار و پوچ را فریاد میزند.
همه چیز درباره فیلم شنای پروانه
در فیلم شنای پروانه هم حجت را داریم که برخلاف برادر بزرگترش هاشم که گندهلات محله است، سرش را به مکانیکی گرم کرده و از همان ابتدای فیلم میفهمیم که از تنش و چالش بیزار است. او از آن قماش انسانهایی است که دوست دارند نان و ماستشان را بخورند و سرشان به کار خودشان گرم باشد. اما ناخواسته با حضور زنِ برادرش در مغازه و ظرف مدت یک ساعت، زندگی آرامش در لحظه به جهنم تبدیل میشود و در شرایطی قرار میگیرد که احتمالا از آن متنفر است. حجت (ابی) حالا باید وارد بازیای شود که هاشم (آقاحسینی) کارگردان آن است؛ پیدا کردن مسبب پخش شدن فیلم خصوصی همسر هاشم برای نجات دادن هاشم از طناب دار و قصاص.
این سفر، سفری است برای اعاده حیثیت حجت. چشم همه به اوست و او باید به همه و البته به خودش ثابت کند که این بار مرد عمل است و در صورت لزوم، میتواند یکتنه وارد میدان جنگ شود. حجت هم موفق میشود، ولی از قضا فرجام سفر او هم چیزی جز انتحار نیست. نتیجه پایان سفر نه نجات جان هاشم، که رقم خوردن مرگی سه جانبه برای هاشم، مصیب و حجت است.
البته مرگ حجت نه مرگ فیزیکی، که مرگ شخصیت آرام و نجیب سابق اوست. گوسفند (حجت) در پایان این سفر خشونتبار پوست انداخته و به گرگ تبدیل شده. گوسفندی که روزگاری ناخواسته آلت دست برادرش و نوچههای برادرش برای قاچاق مواد مخدر بوده، حالا گرگوار مصیب را با جاسازی مواد مخدر به کام اعدام و هاشم را با لو ندادن عمدی هویت پخشکننده فیلم، به کام قصاص میکشاند.
در پایان سفر حجت و در آن سکانس درخشان سر سفره شام، شاید خانواده احساس کنند که حجت کماکان بازندهای ناکام است، اما خود او به آرامشی درونی رسیده و وجه انسانی دیگری از خودش را به بلوغ و تکامل رسانده. انسان برای بقا به خشم و خشونت نیز نیاز دارد و قهرمان فیلمِ محمد کارت با بیدار کردن این غریزه انسانی-حیوانی در خودش، رستگار میشود.