وقتی با فیلمی طرفی که به لحاظ حسی کاملا تو را درگیر کرده و در یک هفته چند بار سراغش رفتهای و سکانسها و صحنههای درخشانش را مرور کردهای، نوشتن دربارهاش از سختترین کارهای دنیا میشود. چون دیگر با فیلمی معمولی طرف نیستی که به عنوان یک سینهفیل میان برنامههای عادی زندگی سراغش رفتهای تا کنجکاویات را در موردش برطرف کنی. در عوض، با اثری مواجهی که در زمانه سطحینگری و سِریکاری، تو را در جهان پر افت و خیزش غرق کرده و پرتابت کرده به جایی که بهترین فیلمهای این چند سال تو را با خود به آنجا بردهاند. در مواجهه با چنین فیلمی ناخواسته کمی هیجانزده میشوی و در استفاده از صفتهای تفضیلی دست و دلبازی به خرج میدهی. فیلم بدترین آدم دنیا دقیقا چنین فیلمی است و به همین دلیل یکی از دوستداشتنیترین آثار سینمایی امسال، و یک حسن ختام دلپذیر برای سپریکردن آخرین روزهای سال ۲۰۲۱ از کار درآمده است.
با اثری مواجهی که در زمانه سطحینگری و سِریکاری، تو را در جهان پر افت و خیزش غرق کرده و پرتابت کرده به جایی که بهترین فیلمهای این چند سال تو را با خود به آنجا بردهاند. در مواجهه با چنین فیلمی ناخواسته کمی هیجانزده میشوی و در استفاده از صفتهای تفضیلی دست و دلبازی به خرج میدهی. فیلم بدترین آدم دنیا دقیقا چنین فیلمی است و به همین دلیل یکی از دوستداشتنیترین آثار سینمایی امسال
بخش زیادی از جذابیتهای «بدترین آدم دنیا» وامدار بهرهگیری هوشمندانه یواکین تریر از سینمای فیلمسازان محبوبش است. از نگاه بیرحمانه وودی آلن به روابط زوجهای جوان و میانسال و استفاده از نریشن در روایت گرفته، تا نگاه تلخ و البته صادقانه اینگمار برگمان به بحرانهای عاطفی. همینطور از رویکرد شیطنتآمیز اریک رومر به چالشهای اخلاقی میان زنها و مردها گرفته تا نگاه طنازانه و اندکی سرخوشانه جرج کیوکر نسبت به مشکلات زندگی و البته همینطور از نسبت مارتین اسکورسیزی با نیویورک در فیلمهایش که در اینجا جای خود را به اسلو در نروژ داده است. در سالهای اخیر نوا بامبک با الهامپذیری از سینماگران موج نوی سینمای فرانسه توانست به دستاوردهای ماندگاری مثل «فرانسس ها» برسد و به یکی از مهمترین سینماگران آمریکایی نسل جدید تبدیل شود. حالا هم نوبت به یواکین تریر چهل و هفت ساله است که بعد از چندین و چند فیلم متنوع، هر چه در چنته داشته رو کند فیلمی بسازد که در عین وامداری زیاد به تاریخ سینما، اثری کاملا امروزی هم به نظر میرسد.
«بدترین آدم دنیا» فیلمی است در ۱۲ فصل، یک مقدمه و یک پایان درباره چند سال از زندگی دختری جوان در حوالی ۳۰ سالگی. فیلم با یک رویکرد ادبی و رمانگونه هم قصه عاشقیهای یولیا (با بازی فوقالعاده رناته رینزو) را تعریف میکند، هم ماجرای شلنگتختهانداختنهای او در رابطه با آدمهایی که سر راهش قرار میگیرند. هم به رابطه او با خانواده و پدر حرصدرآورش گریز میزند و هم به چالشهایی که یولیا برای پیدا کردن خودِ واقعیاش باید با آنها دست و پنجه نرم بکند. فیلم از این نظر در فاصله فیلمهای زیرگونه «سن بلوغ» و فیلمهایی قرار میگیرد که بحرانهای میانسالی را دستمایه خودشان قرار میدهند. نمونه قابل توجه دسته اول آثاریاند مانند «جونو» به کارگردانی جیسون رایتمن و «لیدی برد» به کارگردانی گرتا گرویگ. در میان آثار متأخر و دوستداشتنی دسته دوم هم میشود به «گمشده در ترجمه» سوفیا کاپولا و «یک دور دیگر» توماس وینتربرگ اشاره کرد. «بدترین آدم دنیا» اما در ادامه همان مسیری ساخته شده که ریچارد لینکلیتر با «پیش از طلوع» یکی از بهترین نمونههایش را ساخته است. فیلمی که در واقع سومین قسمت از یک سهگانه است که یواکین تریر با محوریت شهر اسلو ساخته و قسمتهای قبلیاش «تکرار» و «اسلو، سی و یکم اوت» بودهاند و در یک فاصله زمانی ۱۵ ساله ساخته شدهاند.
نمیشود «بدترین آدم دنیا» را دید و دلسپرده شخصیت پر از تناقض یولیا نشد. او آینهای مقابل ما میگیرد و به همه تواناییها و ضعفهایمان جسمیت میدهد. فیلم اصراری ندارد در روایت چند پردهاش از او شخصیتی بیعیب و نقص نشان دهد. او پزشکی است که به جای جسم به روح و روان علاقهمند شده. فیلم همین رویکرد را در مورد شخصیت او در پیش میگیرد و ما را به سفری در اعماق ذهن او میبرد؛ ذهنی که گاهی جسور است و گاهی نامتعادل؛ گاهی هم عاشقپیشه و گاهی هم بلاتکلیف. تمام تلاش او در زندگی، یافتن گمشدهای است که تصور دقیقی از آن ندارد. در یکی از مهمترین بخشهای فیلم و وقتی رابطهاش با اکسل دچار دستانداز شده خودش هم به این وضعیت اعتراف میکند. او درگیر وضعیتی است که نه عشق حالش را خوب میکند و نه جدایی و تنهایی. نه خانواده برایش آرامش مستمر دارد و نه همصحبتی با دوستان انگشتشمارش. به همین دلیل در زندگی از این شاخه به آن میپرد تا شاید در یکی از بزنگاههایی که پیش رویش قرار میگیرد (یا از آنها میگریزد!) به آرامش برسد. مهمترین برگ برنده فیلم در تمام این فراز و نشیبها، شیفتگی به خود این شخصیت با همه نقاط تاریک و روشنش است. به همین دلیل موقع تماشای «بدترین آدم دنیا» با فیلمی طرفیم که در ابراز عشق به شخصیت اصلیاش کاملا دست و دلباز است. از آنجایی که چنین عشقی یک موهبت مسری است ما هم موقع تماشای فیلم ترجیح میدهیم نسبت به نقاط ضعف انگشتشمار آن سختگیر نباشیم و خودمان را در دنیای بهشدت آشنا و ملموس آن غرق کنیم. و کیست که نداند این همواره یکی از ویژگیهای فیلمهای خوبِ تاریخ سینما بوده است.