فیلم «نقاش و دزد» با عنوان اصلی «The Painter and the Thief» اثری در ژانر مستند است که توانسته توجه منتقدان را به خود جلب کند.
در فیلم «نقاش و دزد» (با عنوان اصلی The Painter and the Thief) سکانسهایی وجود دارد که تا مدتها ذهن بیننده را به خود مشغول میکنند. اولین آنها صحنهای است که تمام بینندگان فیلم، آن را بهخوبی به خاطر میآورند؛ در این صحنه، مرد جوانی به نام کارل برتیل تصویر خودش را میبیند که دختری بااستعداد به نام باربورا، آن را نقاشی کرده است. تأثیر دیدن زیبایی این نقاشی در چهرۀ کارل بهوضوح ویرانکننده است! این نقاشی یکی از معدود دفعاتی است که وجود او به منبع الهامی برای خلق زیبایی تبدیل شده است و او از این احساس که در چشم دیگری زیبا به نظر آمده چنان از خود بیخود میشود که به لرزه میافتد. او اشک میریزد و نمیتواند از آن تابلوی نقاشی چشم بردارد. در نقد و بررسی فیلم «نقاش و دزد» با فیلیمو شات همراه باشید.
تا اینجای فیلم دربارۀ نقاش، کارل و گذشتۀ تاریک او چیز زیادی گفته نشده است. اما مسئله اصلی فیلم که باید توجه مخاطب را جلب کند، بهدرستی منتقل شده است؛ درواقع دیدهشدن توسط دیگران و در چشم دیگران درخشیدن، سوژۀ اصلی فیلم مستند «نقاش و دزد» است.
این فیلم مفاهیم فراوانی دربارۀ شرایط و روابط انسانها ارائه میدهد. دو سکانس دیگر نیز با همین مضمون در فیلم وجود دارند که میتوان گفت بسیار خیرهکنندهاند. در این سکانسها، در موقعیتهای جداگانه، برتیل و باربورا شخصیت یکدیگر را توصیف میکنند. شنیدن این توصیفات شخصیتی از زبان افرادی که از اساس با یکدیگر غریبهاند بهخودیخود جالبتوجه است اما با درنظرگیری سلیقۀ کارگردان برای بهتصویرکشیدن این توصیفات بر پردۀ سینما بسیار جذابتر نیز خواهد بود. برای نمونه، برتیل به اهمیت زمانی در کودکی باربورا اشاره میکند که وی شاهد مرگ مردی بوده است و بنجامین ری در مقام کارگردان، برای نمایش این صحنه، جنازهای را در خیابان نشان میدهد که با پارچه پوشانده شده است. بهعبارتدیگر، خاطرات باربورا از زبان برتیل روایت میشوند و ری آنها را به نمایش درمیآورد.
این سبکِ جالب در روایت داستان را میتوان ساعتها دنبال کرد و از تلفیق کلام و تصویر لذت برد. فیلم «نقاش و دزد»، درواقع مفهوم تعبیر و تفسیر را میکاود و به این موضوع اشاره میکند که چگونه نظر دیگران دربارۀ ما، بر تصویری که از خودمان در ذهن میسازیم، تأثیرگذار است.
نگاهی به مستند فرمول یک | بران تا بمانی
فیلم «نقاش و دزد»، با سرقتی بیپروا در روز روشن شروع میشود. دو مرد که تصویرشان را دوربینهای امنیتی ضبط کرده است، بدون هیچ پوششی وارد یک گالری میشوند و دو تابلوی نقاشی از آثار باربورا کشیلکوا را به سرقت میبرند. یکی از آنها، با نام کارل برتیل، دستگیر و محاکمه میشود. باربورا با شنیدن ماجرا علاقهمند میشود که با او صحبت کند. او درخواست میکند که به دور از روند محاکمه و دادگاه با کارل ملاقاتی داشته باشد و در ادامه اجازه میخواهد که پرترهای از او بکشد. بهاینترتیب، کارل به آپارتمان باربورا میرود تا مدل نقاشی او شود.
آنها دربارۀ زندگی خود با دیگری صحبت میکنند و درنهایت، بین آنها رابطهای دوستانه شکل میگیرد. کارل ادعا میکند که دربارۀ روز سرقت چیزی به یاد نمیآورد؛ او فقط به خاطر دارد که یکی از تابلوها را برداشته و همدستش نیز یکی دیگر را با خود برده است. کارل اعتیاد شدید دارد و چهار شبانهروز تمام بیدار بوده است. او حتی به خاطر نمیآورد که با آن تابلوها چه کردهاند!
چیزی نمیگذرد که باربورا از تلاش برای فهمیدن سرنوشت تابلوهایش دست میکشد. نمیتوان بهطور دقیق گفت که این خصیصهای شخصیتی در شخصیت اوست که باعث این رفتار میشود یا تدوین فیلم، باربورا را به این کار واداشته است. باید توجه داشت که در حقیقت، موضوع فیلم «نقاش و دزد» دربارۀ سرنوشت این تابلوها نیست؛ بلکه دغدغۀ اصلی فیلم روحهای زخمخورده و آسیبدیده، یافتن کسی برای درددلکردن و درنهایت، شکلدادن دوستی بین آنهاست.
پس از گذشت چند سال از این اتفاق، بنجامین ری دوباره این دو دوست را نشان میدهد و اتفاقات عمدۀ زندگی آنها را بازگو میکند: برتیل از تصادفی خطرناک جان سالم به در برده است. همسر باربورا معتقد است که او موقعیتهای خطرناک را دوست دارد و این نشانهای از آثار آزارهایی است که در گذشته متحمل شده است. فردی معتاد، که خالکوبی تمام بدنش را پوشانده است، نیز در زندگی باربورا حضور دارد و او را مجذوب خود کرده است. در رابطه با این شخص، باربورا مانند کودکی است که با آتش بازی میکند.
بسیاری از بینندگان فیلم «نقاش و دزد» ادعا میکنند تا پایان فیلم متوجه نشدهاند که در حال تماشای فیلمی مستند هستند. این ادعا اگرچه مضحک به نظر میرسد، تا حدودی قابل درک است. در طول مدت فیلم، هیچ مکالمۀ مستقیمی رو به دوربین انجام نمیشود و کارگردان نیز حضور یا دخالتی در صحنههای فیلم ندارد. ری در روایت این فیلم از زبانی سینمایی بهره برده است؛ او از لانگشاتهایی از میان راهروها و سالنها بهره میگیرد و مانند سینماگران موج نوی فرانسه سوژههای خود را در پیادهروها دنبال میکند. کارگردان بار دراماتیک و داستانی ماجرا را بهخوبی تشخیص داده و به شیوۀ خود و اغلب، عامدانه آن را به کار گرفته است.
پس از گذشت حدود یک ساعت از زمان فیلم، به نظر میرسد که فیلم «نقاش و دزد» تمام آنچه را میخواسته به مخاطب منتقل کرده است. اگرچه این یک ساعت از فیلم با حضور باربورا، برتیل و تعامل آنها با یکدیگر شگفتانگیز است، اما باز هم فیلم به چیزی بیشتر نیاز دارد تا آن را در بخش دوم به پیش ببرد. درعینحال، متأسفانه اتفاق خاصی در این قسمت رخ نمیدهد؛ گویا سؤالی که باید مدتها قبل مطرح میشد حالا در نقطۀ اوج فیلم مطرح میشود و ساختار فیلم را به چالش میکشد! باوجود اینها، برخی از دقایق فیلم «نقاش و دزد» چنان بهخوبی ساخته شده است که نمیتوان قدرت تأثیرگذاری آن را انکار کرد. با توجه به مدتزمان طولانی فیلم، میتوان ساختار روایی داستان را قابلقبول دانست، که این خصیصه در میان فیلمهای مستند کمنظیر است.
در این فیلم، میا واشیکوفسکا در نقش باربورا ظاهر شده است و کلب لندری جونز نیز ایفای نقش برتیل را به عهده دارد. شاید بتوان پایانبندی بهتری برای فیلم «نقاش و دزد» متصور شد، اما قطعاً جایگزینکردن صحنهای که در آن فردی سرگردان، روح و جانش را در یک تصویر نقاشی مییابد و تلاش نقاش را برای درک خود لمس میکند، هرگز بهسادگی ممکن نخواهد بود.
منبع: Roger Ebert
ای کاش در ترجمه متن دقت بیشتری میکردید. در متن اصلی گفته نشده که “در این فیلم، میا واشیکوفسکا در نقش باربورا ظاهر شده است و کلب لندری جونز نیز ایفای نقش برتیل را به عهده دارد.”
بلکه گفته شده که میشه فیلمی داستانی از روی این فیلم ساخت و پیشنهاد نویسنده هم بازی این دو بازیگر در این نقشها هست.