نقد و بررسی فیلم لانه | داستان نجات یا شکست یک ازدواج

فیلم لانه درامی زیبا با نقش آفرینی‌هایی قوی و بی‌نقص است که ماجرای زندگی زوجی را روایت می‌کند که در جریان مهاجرت به شهری دیگر، ازدواجشان دچار بحران می‌شود.

آیا امیدی به پایانی خوش برای زندگی روری و آلیسون وجود دارد؟ در واقع، این پرسش همان چیزی است که فیلم‌ لانه (The Nest) در پی یافتن پاسخی برای آن است. لانه درامی زیبا و پُر‌پیچ‌و‌خم است؛ این فیلم ازدواج زوجی را بررسی می‌کند که از منطقه‌ای مرفه در نیویورک آمریکا، به شهری دورافتاده و سنتی در نزدیکی لندن مهاجرت می‌کنند و در این تغییر مکان، ازدواجشان درگیر بحران می‌شود. برای نقد و بررسی فیلم لانه با فیلیمو شات همراه باشید.


لیست بهترین سریال های خارجی جهان


ازدواج روری (با بازی جود لا) و آلیسون (با بازی کری کون) از درون پوسیده و در حال فروپاشی است؛ اما زندگی روزمره خانوادگی آن‌ها آرام و راحت پیش می‌رود و هر‌یک در مشغولیات شخصی خود کاملاً غرق شده‌اند؛ روری درگیر مسائل مربوط به سرمایه‌گذاری‌های مالی و بانکی است و آلیسون هم به پرورش و تعلیم اسب‌ها علاقه دارد. زندگی پر‌مشغله آن‌ دو مجالی برای دیدن علائم و نشانه‌های از‌دست‌ رفتن ازدواجشان باقی نمی‌گذارد. مهاجرت این خانواده به لندن، به محل زندگی روری در دوران کودکی، همچون نوری است که بر صحنه جنایتی تاریک تابانده می‌شود: حالا دیگر نمی‌توان رو برگرداند و روی آن همه ویرانی و اشتباه چشم بست!
حالا دیگر حتی فرزندان آن‌ دو هم متوجه می‌شوند که در زندگی روری و آلیسون مشکلاتی وجود دارد. دختر بزرگ خانواده، سم (با بازی اونا روشه) حاصل ازدواج قبلی آلیسون با مرد دیگری است. نارضایتی عمیق او در قالب دختری نوجوان، زمانی آشکار می‌شود که افراد خانواده زندگی تازه خود را در انگلستان شروع می‌کنند. این نارضایتی کم‌کم به بدبینی و خصومت تبدیل می‌‌شود و در نهایت، سم سر به عصیان بر‌می‌دارد. چهره سم خود گویای همه‌چیز است و هروقت که پدر و مادر مشاجره می‌کنند، بی‌شک نگاه خیره او یکی از ویران ‌کننده‌ترین تصاویر آزاردهنده فیلم است. بن فرزند کوچک آلیسون و روری است و نقش او را چارلی شاتول بازی می‌کند. او پسری دوست‌داشتنی و حساس است که ناگهان به درون خود می‌خزد و این درون‌گرایی سبب می‌شود که حتی بیننده برای سلامت جسمی او نگران شود. شرایطی که بن در آن به سر می‌برد، شخصیتی را به خاطر می‌آورد که تیموتی هاتن در فیلم مردم معمولی (Ordinary People) ایفاگر آن بود.

نمایی از فیلم لانه

کارگردان و نویسنده فیلم شین دورکین است که پیش‌تر ساخت فیلم مارتا مارسی می مارلین (Martha Marcy May Marlene) را در کارنامه خود داشت. او در فیلم لانه به شیوه‌ای نمایشی تعادل را میان همه عناصر داستان برقرار کرده است. قصه فیلم، داستان کوتاهی است که کمی بیشتر از آنچه باید طول می‌کشد. در عین حال که فیلم همه جزئیات را درباره موضوع توضیح می‌دهد، از ارائه دقیق همه نکات خودداری می‌کند. شاید هم باید به شکلی دیگر به داستان نگاه کرد؛ مانند شعر یا ترانه‌ای که شنونده با شنیدنش، رابطه‌ای جذاب و اجتناب‌ناپذیر، اما ویرانگر را به خاطر می‌آورد. ترانه Sorry Grateful در فیلم کمپانی (Company) که با اجرای استیون سوندهایم یا ترانه Lily, Rosemary and the JCK OF Hearts اثر باب دیلن از آلبوم Blood the Tracks از جمله آهنگ‌هایی هستند که چنین تأثیری بر شنونده می‌گذارند.

فیلم‌نامه دورکین و شیوه کارگردانی او بسیار بی‌حاشیه و دقیق است و به همین دلیل، با وجود حسی مهربانانه، کاملاً ملموس است که بی‌رحمی، مولفه غالب شخصیت‌ها باشد. فیلم همواره اصرار دارد که شخصیت‌های داستان دوست‌داشتنی‌اند، اما دلایل این ادعا مخاطب را چندان راضی نمی‌کند. فیلم‌برداری بر عهده ماتیاس اردلی بوده و تدوین آن را ماتیو هنم انجام داده است. حاصل کار این دو تن همچون موسیقی متن ساخته ریچارد رید پری، همه متوسط و محافظه‌کارانه‌اند و گویی هیچ‌کس تمایلی نداشته است با کاری خلاقانه‌تر خود را در معرض انتقاد قرار دهد.

فیلم لانه از اساس فیلمی ناراحت‌کننده و تأثیرگذار به شمار می‌رود. با وجود این، در برخی صحنه‌ها نمی‌توان از زیبایی بی‌نظیر آن چشم‌پوشی کرد. این زیبایی محض در میان سادگی و حقیقتی که فیلم‌ساز قصد به‌تصویرکشیدن آن را داشته، به خوبی جای گرفته است. یکی از این صحنه‌ها، لحظه‌ای است که صدای نفس کشیدن پراضطراب روری با صدای قدم‌هایش روی سنگ‌های ریز و درشت جاده به هم آمیخته شده‌اند. در این صحنه، روری پس از شبی که به‌تنهایی در شهر به صبح رسانده است، در تاریک‌روشن سحر، همچون شبحی به‌سوی خانه می‌رود. در جایی دیگر، حرکت خزنده دوربین و نماهای دور آن، این احساس را به مخاطب القا می‌کند که موجودی نادیدنی و مرموز، مخفیانه این خانواده را زیر نظر دارد؛ اما در صحنه‌ای دیگر نمای باز دوربین، آلیسون را نشان می‌دهد که مست و بی‌پروا در کلوب شبانه در میان جمعی غریبه می‌رقصد. یکی دیگر از این صحنه‌های ناب، تصویر لانگ‌شات بن است که در اتاقی درهم‌ریخته مخفی شده است تا از مهمانی ناخوشایند خواهرش در امان بماند. از سوی دیگر، تمام صحنه‌هایی که آلیسون با اسب‌هایش دیده می‌شود را می‌توان در این دسته‌بندی قرار داد.


جشنواره فیلم ساندنس ۲۰۲۰؛ بیست فیلمی که مشتاق دیدنشان هستیم


جود لا به‌جز بازیگری در فیلم لانه ، تهیه‌کنندگی اثر و حمایت مالی از آن را نیز بر عهده داشته  و در نقش روری یکی از بهترین اجراهایش را به نمایش گذاشته است. می‌توان گفت شخصیت روری چکیده و مجموعه‌ای از تمام شخصیت‌هایی است که تاکنون جود لا در زندگی حرفه‌ای‌اش در قالب بازیگر ایفاگر آن‌ها بوده است. از پسر طلایی در فیلم آقای ریپلی بااستعداد (The Talented Mr. Ripley) که به گتسبی فیلم گتسبی بزرگ (The Great Gatsby) شباهت داشت، تا شخصیت اصلی فیلم الفی (Alfie) یا شخصیت پاپ پیوس سیزدهم در سریال پاپ جوان (The Young Pope) که از شبکه HBO پخش می‌شود، همه در شخصیت روری حضور دارند؛ حتی می‌توان تأثیری از دن دراپر، قهرمان فیلم مردان دیوانه (Mad Men) را در او مشاهده کرد. روری در خانواده‌ای کارگر و فقیر بزرگ شده است. او در استفاده از نگاه و جذبه شخصی‌اش برای تحت تأثیر قراردادن مشتریانش عالی عمل می‌کند. اما وقتی ‌که کار به جزئیات و محاسبات می‌رسد اصلاً موفق نیست. از سوی دیگر، او به‌قدری نگران داشتن چهره‌ای موفق و کامل است که بسیاری از مستندات را درباره ارزش معاملات نادیده می‌گیرد و همسر و فرزندانش را وارد قماری می‌کند که عاقبت نافرجام آن از پیش کاملاً معلوم است.

جود لا در نمایی از فیلم لانه

دوستداران برت لنکستر با تماشای فیلم لانه احتمالاً فیلم کلاسیک شناگر (Swimmer) را به‌خاطر خواهند آورد. در سریال مردان دیوانه، نیز نویسنده هر‌از‌گاهی به تخیلات جان چیور (نویسنده فیلم شناگر) گریزی می‌زند تا به ایده‌های جدیدی دست پیدا کند؛ اما این تشابه فقط به دلیل ارتباط مفهومی اثر با سریال مردان دیوانه (Mad Men) نیست. بلکه دلیل اصلی آن تمایل فیلم به ایجاد تعادل میان حقایق قابل ‌مشاهده و اشارات و کنایه‌ها با افسانه‌ها، قهرمانان و البته کتاب مقدس است. در فیلم ‌لانه ، این حقایق عینی شامل رفتارهای شخصیت‌ها و اتفاقات زنجیر‌واری است که پشت سر هم پیش می‌روند. در نتیجه، بدون اینکه در فیلم یا حتی داستان هریک از آن‌ها، کوچک‌ترین اشاره‌ خاصی وجود داشته باشد، بیننده به این می‌اندیشد که هریک از این اتفاقات در مقیاسی بزرگ‌تر به چه مفهومی می‌تواند دلالت کند.

اجرای جود لا در فیلم لانه ، به سبک بازیگری لنکستر بسیار نزدیک است و بازی او در فیلم شناگر را در ذهن تداعی می‌کند. در شخصیت روری، فقط انتخاب‌ها مهم نیستند؛ بلکه فلسفه پنهان در آن‌ها و نگاه او به زندگی نیز به‌وضوح دیده می‌شود؛ همچنین نوعی آگاهی از خویشتن در او به چشم می‌خورد که او را به خصوصیات شخصی جود لا پیوند می‌دهد؛ همانند واقعیت‌های نتیجه‌بخشی که در نهایت اتفاق می‌افتند و البته گاه چاپلوسانه هستند. کری کون نیز در ایفای نقش خود همپای جود لا پیش می‌رود و گاه از او پیشی می‌گیرد. در مقایسه با جود لا، او سابقه کمتری در هنرپیشگی دارد. شاید شهرت کمتر او دلیلی باشد تا بازی زیبایی که ارائه می‌دهد در مجموع بیشتر از لا ستایش شود. در واقع، کری کون پس از بازی در مجموعه تلویزیونی بازماندگان (The Leftovers) از شبکه HBO و فصل سوم سریال فارگو (Fargo) از شبکه FX، به چهره‌ای شناخته‌شده تبدیل شده است. کون در نقش آلیسون تصویری از زنی منطقی و خوددار و در عین حال عصبی و آسیب‌پذیر به نمایش می‌گذارد. به لحاظ بازیگری، بی‌شک او کاری بی‌عیب‌ونقص و سازماندهی‌شده را به‌نسبت بسیاری از هنرپیشگان زن مطرح دیگر به اجرا گذاشته است. کون با آرامش و تمرکز کافی به ایفای نقش آلیسون می‌پردازد؛ درحالی‌که به خوبی می‌داند نقشی که بازی می‌کند، او را در مرکز توجه مخاطبان و نیز هدف انتقاد منتقدان قرار خواهد داد.


نقد و بررسی فصل چهارم سریال فارگو


کری کون در نقش آلیسون در فیلم لانه، در چهار یا پنج صحنه بسیار با تمرکز و در عین حال ساده ظاهر شده است. سادگی این صحنه‌ها به دلیل سهولت نقش یا ناپختگی اجرای آن‌ها نیست؛ بلکه او موفق شده است نقشش را کاملاً مستقیم و بی‌پیرایه و بدون حواشی اضافی بازی کند. این صحنه‌ها چنان خوب هستند که به‌تنهایی برای ارزش بخشیدن به کل فیلم کفایت می‌کنند. بهترین این سکانس‌ها در اواخر فیلم و بر سر میز شام اتفاق می‌افتد: روری و همکارش استیو تلاش می‌کنند با مشتری‌ای به توافق برسند که از قرار معلوم پول فراوانی را با خود به شرکت آن‌ها خواهد آورد. در این بین، روری با رندی و فریبکاری، آلیسون را مجبور کرده تا او را همراهی کند. نقش استیو را عدیل اختر بازی کرده که در قالب هنرپیشه نقش مکمل بسیار محکم و تأثیرگذار ظاهر شده است. شرایط اقتصادی روری کاملاً ناامیدکننده است و در این زمان، ازدواجش نیز به بن‌بست رسیده. روری تقلا می‌کند و همین باعث می‌شود هر بار اوضاع خود را بدتر و بدتر کند. او می‌خواهد خود را مردی بافرهنگ و خوش‌سلیقه نشان دهد که همه چیز را در بهترین شکل آن می‌پسندد؛ اما تصویری که از خود به نمایش می‌گذارد مرد رذلی است که ظاهری فریبنده و جعلی برای خود ساخته است. تاکنون نیز آلیسون بیش از توانش چرندیات روری را تحمل کرده است. به همین دلیل، دیگر نمی‌تواند با او همراهی کند. خشمی که از چشمان آلیسون بر روری می‌بارد همچون ظرف دربسته پر از آب جوشی است که روی حرارت آتش با فشار بخار، در آستانه انفجار است.

مخاطب فیلم لانه باید فکر کند که آیا اصولاً ازدواج را می‌توان با نصیحت و توصیه نجات داد یا بهبود بخشید؟ یا اینکه باید شکست را پذیرفت و به زندگی پس از پایان ازدواج ادامه داد؟

شیوه بازیگری کری کون در نقش آلیسون، یادآور بازی‌های جنا رولندز در فیلم‌های جان کاساوتس در سال‌های دهه ۱۹۷۰ است. این شباهت فقط در نمای بسته هنرپیشه‌ها یا سیگار کشیدن‌های ناشی از استیصال آن‌ها یا حتی موهای بلوند و نرم آن‌ها نیست؛ بلکه در روش بازیگری آن‌هاست که در نتیجه آن، مخاطب نه‌تنها احساسات آلیسون را می‌فهمد، بلکه کاملاً او را درک می‌کند. در عین حال، بازی او نمایشی و اغراق‌آمیز نیست. او بر هیچ بخشی از بازی‌اش در نقش آلیسون تأکید ندارد و آن را برجسته نمی‌کند؛ حتی به نظر می‌رسد که توجهی به برداشت مخاطب ندارد و چنین می‌نماید که حضور بیننده را از یاد برده است. در کل، باید اذعان داشت که بازی کون در نقش آلیسون چنان واقعی و ملموس است که بیننده او را همچون دوستی صمیمی می‌یابد که در کنار او و در همان اتاق حضور دارد.اجرای نقش آلیسون هم‌زمان دلنشین، سبک‌بالانه و درجه‌یک است. این نقش در زمره‌ شخصیت‌های بسیار پیچیده و پر از جزئیات قرار می‌گیرد. او به فرزندانش عشق می‌ورزد و به نظر می‌رسد زنی با اصالت است. آلیسون تمایلات مادی و مالی بلندپروازانه خودش را انکار می‌کند و تقصیر آن را بر گردن روری و رفتارهای ناهنجار و جاه‌طلبانه او می‌اندازد. او آن‌قدر درگیر ازدواج ازهم‌پاشیده‌اش و در عین حال، وابستگی‌اش به این ازدواج است که نمی‌تواند در نقش مادر، متوجه رنج کشیدن فرزندانش شود.

نمایی از فیلم لانه

با وجود این‌ها، باید گفت که آلیسون در مقام مادر، والد بسیار بهتری است تا روری در قالب پدر. آیا به‌طور کلی، می‌توان گفت چنین چیزی در فیلم‌ها نتیجه فرهنگ غالب جامعه است؟ یا اینکه به‌طور ناخودآگاه در داستان‌هایی با موضوع شکست عشقی، که یک سوی آن مردی با ظاهری جذاب و کاریزماتیک قرار دارد، احساس همدردی سمت‌وسویی جنسیتی می‌گیرد؟ دورکین فقط در یک سکانس شیوه تفکر غالب بر فیلم لانه را مشخص می‌کند. روری در تاکسی با خودش حرف می‌زند و درحالی‌که از فرط مستی نمی‌تواند به‌درستی صحبت کند، از خودش تعریف می‌کند. راننده تاکسی به او گوش می‌دهد که می‌گوید: من پدر خوبی هستم. سپس روری توضیح می‌دهد که غذای فرزندانش را تأمین می‌کند و سقفی هم بالای سرشان فراهم کرده است. راننده تاکسی می‌گوید: اما این کمترین کاری است که باید انجام بدی رفیق! سپس صحنه‌ای اتفاق می‌افتد که بسیار غیرمنتظره و در عین حال کامل و عالی است. راننده چشم در چشم مخاطب می‌دوزد و با لحنی تأثیرگذار، انگار به‌جای همه افرادی که در زندگی روری حضور دارند، می‌گوید: دیگر کافی است. اینجا آخر خط است! این صحنه را شاید بتوان یکی از درخشان‌ترین سکانس‌های پرمعنی و تفسیر شدنی در فیلم‌های درام دانست.

فیلم لانه را باید فیلمی با ضرب‌آهنگ تند دانست که در مدت‌زمان یک ساعت و چهل‌وپنج دقیقه ساخته شده است؛ اما بیننده به‌قدری از تماشای فیلم لذت می‌برد که احساس می‌کند مدت بیشتری در حال تماشای آن بوده است؛ زیرا هر صحنه، هر دقیقه و هر اتفاقی که رخ می‌دهد معنایی چندگانه دارد و در چندین لایه می‌توان آن را تفسیر کرد یا درباره‌اش بحث نمود. علاوه بر آن، در هر سکانس، اطلاعات و مفاهیم فراوانی هم به مخاطب منتقل می‌شود. داستان فیلم در دوران موسیقیِ برابری‌طلب سیاهان و اقتدار سیاستمدارانی چون رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلستان اتفاق می‌افتد و مخاطب را برای شنیدن خطابه‌ای در باب سقوط کاپیتالیسم آماده می‌کند؛ سقوطی که البته هرگز تا این زمان اتفاق نیفتاده است. فیلم لانه در حقیقت داستانی از زمانه‌ای خاص را روایت می‌کند و ادعایی بر درستی یا غلط بودن آن ندارد. به این دلیل، فیلم لانه را می‌توان با برخی آثار برجسته چون به ماه شلیک کن (Shoot The Moon) هم‌ردیف دانست که در برهه اتحاد یانکی‌ها و بریتانیایی‌ها ساخته شده است. 

صحنه پایانی فیلم لانه بسیار بجا طراحی شده است. این صحنه مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های درجه‌یک، بر سر میز صبحانه و درباره پیچیدگی روابط خانوادگی است و با نگاهی بر پایان‌بندی‌های ممکن و بدون هیچ‌گونه نتیجه‌ای به پایان می‌رسد. این پایان‌بندی باز به مخاطب امکان می‌دهد تا درباره احتمالات ممکن یا ناممکن در ادامه داستان زندگی این زوج بیندیشد. مخاطب باید فکر کند که آیا اصولاً ازدواج را می‌توان با نصیحت و توصیه نجات داد یا بهبود بخشید؟ یا اینکه باید شکست را پذیرفت و به زندگی پس از پایان ازدواج ادامه داد؟ در انتهای فیلم، والدین و فرزندانشان و حتی بینندگان فیلم در قبال همه چیز شرایطی یکسان دارند. واقعیت تلخ فیلم اگرچه با آرامش و به نرمی روایت می‌شود، چنان ناراحت‌کننده و آزاردهنده است که عملاً هرگونه امید به وجود پایانی خوش را ناممکن می‌کند. پذیرش واقعیت در فیلم لانه به خوبی و آرام آرام اتفاق می‌افتد. قصه فیلم لانه مانند رانندگی با اتومبیلی است که ماه‌ها یا سال‌ها بدون رسیدگی و تعمیر رها شده باشد. حالا این اتومبیل کاملاً معیوب است و اگر بالاخره در شبی بارانی و تاریک، در جاده‌ای دورافتاده از کار بیفتد، هیچ‌کس به‌جز راننده مقصر نیست؛ زیرا تمام نشانه‌های اخطاردهنده را نادیده گرفته و حالا تنها کسی که برای اتفاقات پیش‌آمده شایسته سرزنش است، خود اوست.

فیلم ‌لانه به دنبال ریشه‌یابی نیست و توجیه رفتار شخصیت‌های داستان، دغدغه فیلم به شمار نمی‌رود. در حقیقت، تنها چیزی که در این میان اهمیت دارد این است که مخاطبان شخصیت‌ها را درک‌ کنند و آن‌ها را بفهمند.
آیا شما از تماشای درام‌های خانوادگی لذت می‌برید؟ به عقیده شما شخصیت‌های فیلم لانه در زندگی واقعی هم وجود دارند یا صرفاً کاراکترهای تخیلی فیلم‌ها می‌توانند مثل آن‌ها باشند؟

تماشای فیلم لانه در فیلیمو

منبع: RogerEbert

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

4 نظر
  1. امیر عسگرزاده می‌نویسد

    درود فراوان
    این قدر اطلاعات جامع و کاملی ارائه شد که تصورم این بود که مقاله حاضر، ترجمه باشد نه تألیف. سپاس

  2. امیر عسگرزاده می‌نویسد

    درود فراوان
    این قدر اطلاعات جامع و کاملی ارائه شد که تصورم این بود که مقاله حاضر، ترجمه باشد نه تألیف. سپاسگزارم.

  3. نیکو خردمند می‌نویسد

    سلام سهیل عزیز، خیلی خوشحالم که نقد مورد پسند شما بوده و خیلی ممنونم که زحمت کشیدید و نظرتون رو نوشتید. امیدوارم همیشه خواننده ما باشید و نقدها دیدن فیلم ها رو براتون دلپذیرتر کرده باشه.

  4. سهیل می‌نویسد

    .. همچون نوری است که بر صحنه جنایتی تاریک تابانده می‌شود ..
    تعبیر قشنگ.
    شاید دیدن فیلمها اینقدر لذت بخش نیست، که خوندن نقدهای شما.
    قلم خانم خردمند عالی و مسحور کننده ست. گستردگی آگاهی و مطالعات ایشون در زمینه های مختلف، موسیقی فلسفه و درام کاملا احساس میشه.

fosil