آنچه در ادامه میخوانید مقالهای از برتران تاورنیه درباره زندگی و آثار ژان پیر ملویل است که به مناسبت صدسالگی این فیلمساز فرانسوی در فیلیمو شات منتشر میشود.
آنچه در ادامه میخوانید مقالهای از برتران تاورنیه درباره زندگی و آثار ژان پیر ملویل است که به مناسبت صدسالگی این فیلمساز فرانسوی در فیلیمو شات منتشر میشود.
شاید در نگاه اول به نظر برسد که پیکره آثار ژان پیر ملویل یک شکاف اسکیزوفرنیک بین دو جریان یا گرایش را به نمایش میگذارد: اولی، همزیستی کامل با تاریخ فرانسه است که در زندگی شخصی خود فیلمساز ریشه دارد؛ مخصوصا به خاطر شرکت داشتنش در جبهه مقاومت از همان ابتدای تسخیر فرانسه توسط ارتش آلمان نازی و فعالیتهای مخفیانهاش با هویتهای مختلف (با اسامی مستعاری مانند کارتیه و نونو). او پس از تحمل سختیهای بسیار، مانند از دست دادن برادرش در پیرنه (راهنمایش او را رها کرده بود و در برف و بوران مرده بود)، به ارتش ملحق شد و در پیکارهای ایتالیا و فرانسه جنگید. ژان پیر ملویل همیشه میگفت: «حضور در ارتش و جنگ بهترین دوران زندگی من بودند.» و از سختیهایی که در آن مدت تحمل کرد و مرگ برادرش، چشمپوشی میکرد. او همیشه به شوخی میگفت به انگلستان رفته تا فیلم «زندگی و مرگ کلنل بلیمپ» از مایکل پاول و امریک پرسبرگر را تماشا کند و از نظر او، صحنه ابتدایی فیلم و آن فلشبک اول در حمام ترکی، یکی از زیباترین فلشبکهای تاریخ سینما بوده است؛ البته در کنار «دوازده ساعت پرواز» هنری کینگ.
پیشنهاد فیلیمو شات: سامورایی در برلین
زندگی ملویل در دوران مقاومت، منبع الهام سه تا از شاهکارهای او بود: «سکوت دریا»، «لئون-مورن-کشیش» و «ارتش سایهها» که در آمریکا، اغلب به طرز غیرمنصفانهای زیر سایه فیلمهای گنگستری او قرار میگیرند. فیلم «کودکان وحشتناک» هم که از رمانی از ژان کوکتو (که خود در این فیلم، نقش راوی را ایفا میکند و ملویل از او بهعنوان سفیر فرانسوی فرانسه یاد کرده) اقتباس شده است، با وجود یک سری نواقص و بازی بد ادوارد درمیت میتواند به این لیست افزوده شود. البته باید افزود که ملویل افرادی مانند کلوزو و بکر را هم تحسین میکرد و مدت کوتاهی بعد از مرگ بکر، مقالهای فوقالعاده درباره فیلم «حفره» نوشت.
جریان دوم، ظاهرا درست برعکس جریان اول است و از تحسین فرهنگ آمریکایی شکل میگیرد. فراموش نکنید که ژان پیر گرومباخ، نام ملویل را بعد از خواندن رمان «پیِر» از هرمان ملویل برای خود انتخاب کرد تا به نویسنده «موبی دیک» ادای احترام کند. البته میتوان به علاقه او به فرهنگ انگلوساکسون هم اشاره کرد، چرا که ملویل افرادی مانند آلدوس هاکسلی، اسکار وایلد، گراهام گرین، دیوید لین و کارول رید (مخصوصا فیلم «مرد سوم» او) را تحسین میکرد. اما آمریکا و سینمای آمریکایی، نقش عمدهای در شکلگیری دیدگاه او داشتند. سینمای آمریکا، سینمایی بود که ملویل علاقه خود به آن را نه در مدرسه، بلکه با تماشای فیلمها در سالن سینما و در کنار جمعیت کشف کرد؛ آن هم در دوران جوانی و به لطف برنامههای دوگانه سالن آپولو که در سال ۱۹۳۲ با «فرانکنشتاین» جیمز ویل افتتاح شد و سقفی جمع شدنی داشت. روزی که برنامه عوض میشد، میتوانستید ببینید که دو فیلم جدید به بلیط پخش آخر اضافه شدهاند، این یعنی چهار فیلم در یک روز. لینو ونتورا، ستاره «نفس دوباره» و «ارتش سایهها»ی ملویل هم بارها در مورد خاطرهانگیز بودن سالن سینمای آپولو صحبت کرد؛ سینمایی که درنهایت، به خاطر پخش کردن فیلم «اعترافات یک جاسوس نازی» از لیتواک، توسط آلمانیها بسته شد. ژان پیر ملویل در سینماهای پیش و پس از جنگ، عشق و علاقه خود به هیوستون، استیونز، رابرت وایز، فورد، کاپرا و مخصوصا ویلیام وایلر را توسعه داد؛ هم این افراد، فیلمسازانی بودند که گاهی اوقات توسط همان منتقدانی که آثار ملویل را تحسین میکردند، تحقیر میشدند. البته باید گفت که زمان ثابت کرد حق با ملویل بود که آنها را تحسین میکرد. ملویل در هنگام رد کردن بعضی از فیلمهای خاص خیلی خشن برخورد میکرد؛ بهعنوانمثال، او هرگز من را بابت اینکه او را برای تماشای فیلمهای «مونفلیت» فریتس لانگ و «جانی گیتار» نیکلاس ری بردم، نبخشید. از طرف دیگر، او عاشق فیلم «چهرهای در جمعیت» کازان و تقریبا بیحرکت بودن دوربین در آن بود.
هرکسی میتواند نشانههای سینمای آمریکایی را در فیلمهای ژان پیر ملویل پیدا کند. بهعنوان مثال، فیلم «باب قمارباز» اثری مشابه فیلم «جنگل آسفالت» است، بدون تراژدی اخلاقی. همچنین، داستان «سامورایی» از «این اسلحه کرایهای است» الهام گرفته شده است (در «سامورایی»، قناری را جایگزین گربه کردهاند). ملویل عاشق فیلم «به فردا امیدی نیست» بود و این فیلم، بهصورت مداوم در استودیوی او نمایش داده میشد؛ من بهشخصه این فیلم را یازده بار با او دیدم. ژان پیر ملویل ترتیبی داد تا کاغذدیواری اتاقهای هتل آن فیلم در «لئون-مورین-کشیش» و «کلاه» مورداستفاده قرار گیرد و مجموعه برداشتها و حرکات دوربین را در یک صحنه انتظار کاملا تقلید میکند. وقتی ملویل فیلم «شهر تاریک است» یا «موج جنایت» از آندره ده توت را در سینما کشف کرد، من همراه او بودم؛ آن فیلم را دو بار دیدیم. ملویل با خلالدندانی که کارآگاه در «کلاه» به دهان داشت و سیگار شکستهای که پل موریس در انتهای «نفس دوباره» از جیب خود بیرون آورد، به آن فیلم، دو برابر ادای احترام کرد.
شاید وزن سیاسی زندگی او و هیجان فیلمسازی ژانر آمریکایی در ظاهر تاثیر متناقضی داشته باشند، اما آنها تنها ظاهر و پیرامون کار هستند و بههیچوجه نمیتوانند بدنه یک اثر را تشکیل دهند که نیاز به انسجام، سازگاری، وحدت لحن و سبک دارد. به نظر میرسد که ملویل توانسته است منابع الهام خود را یکی کند تا آنها را از طریق دقت بصری، هوشیاری دراماتیک و اقتصاد روایی، از شر هر عنصر اضافی در امان نگه دارد. خبری از سخنرانی و شعارهای میهنپرستانه و بیانیههای متظاهرانه نیست، بلکه فقط داستان محدود و عریانی در کار است که از تعریف ژان پیر ملویل از صرفه اقتصادی تولید فیلم بهره برده است. او اولین فیلمهای خود را با بودجه خیلی کمی تولید کرد. فیلم «سکوت دریا» در عمل فقط یک ست داشت و در استودیو ژنر (استودیویی که ملویل در سال ۱۹۴۷ تاسیس کرد)، و فضای باز و اماکن واقعی، با استفاده از عوامل خیلی ساده و حداقلی، فیلمبرداری شد که خشم اتحادیههای همدوره را برانگیخت.
در پروژههای بعدی، او توانست دو ست زیبا بسازد و ابزار نورپردازی بهتری دستوپا کند. در مستند من با نام «سفر شخصی من در سینمای فرانسه» که در آن اولین برخورد خود با ملویل در طی یک مصاحبه را شرح دادهام که منجر به دوستی ما شد، نشان دادهام که چگونه هرکدام از فیلمهای ملویل بهگونهای هستند که درنهایت باز هم در آنها از در استودیوی خود استفاده میکند؛ چه بهعنوان ورودی یک کلاب شبانه در «سامورایی» و «نفس دوباره» یا بهعنوان در یک ساختمان در نیویورک در فیلم «دو مرد در منهتن». همچنین میتوانید راهپله پشتصحنه استودیو ژنر را تقریبا در تمام فیلمهایی که کارگردانی کرده است ببینید. او کار خود را با یک قمار دیوانهوار آغاز کرد. ملویل که قادر نبود حق اقتباس از رمان «خاموشی دریا» از ورکور (نام مستعار ژان بروله) را که در سال ۱۹۴۲ نوشته شده بود بهدست آورد، توانست قدمی به جلو بردارد و فیلم تکمیلشده را به هیئتی از اعضای مقاومت نشان داد و گفت اگر با فیلم موافق نبودند، میتوانند نگاتیو آن را بسوزانند. این جسارت سرکشانه، واقعا قابل تحسین است که همین مسئله را هم میتوان نمایانگر اعتماد و باور بیشازحد ملویل به تواناییهای هنری خودش دانست.
جسارتی که به این فیلم باشکوه، زندگی میبخشد و به ژان پیر ملویل اجازه میدهد آن را بهعنوان یک مونولوگ طولانی بسازد. مونولوگی که توسط یک افسر آلمانی بیان میشود که هرگز نمیتواند از پیرمرد و دختر جوانی که خطاب قرار میدهد، واکنشی دریافت کند. سکوت شنوندگان، تبدیل به شکلی از مقاومت میشود؛ امتناع از سازش با دشمن، هرچقدر هم که فریبنده باشد. یک تم باشکوه برای فیلمی که به طرزی باورنکردنی جاهطلبانه است. این فیلم، به همراه «اعترافات یک متقلب» از ساشا گیتری، از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که جرئت داشته از چنین سبک روایتی استفاده کند. شاید چنین چیزی را بتوان در «لئون-مورین-کشیش» هم دید که شاهکار دیگری است و در آن از طریق شخصیت یک زن کمونیست، با مسئله اشغال فرانسه مواجه میشویم. در جهان سینمایی ژان پیر ملویل ، خیلی کم با زنها مواجه میشویم؛ اما بارنی در «لئون-مورین-کشیش»، زنی مستقل و قوی است. او عاشق کشیشی میشود که عضو مقاومت است. فیلم، که تعمقی روی مفهوم ایمان انجام میدهد، شرحی از دورانی تاریک و یکی از معدود فیلمهایی است که بخشهای مختلف فراموش شدهای از تاریخ را به تصویر میکشد؛ بخشهایی مانند آمدن سربازهای آلمانی بهجای نیروهای ایتالیایی که بخش خاصی از فرانسه را اشغال کرده بودند. «ارتش سایهها» که فیلمی دیگر با محوریت جنبش مقاومت فرانسه است، شامل یک سری جزئیات است که در رمان خود کسل هم یافت نمیشوند. این فیلم از جهتی، دو گرایش را با هم آشتی میدهد. این انعکاس از تعهد و شهامت (شهامتی که در شخصیت اصلی «لئون-مورین،-کشیش» و پدربزرگ و نوه «خاموشی دریا» هم دیده میشود) درست مانند یک فیلم ژانر وحشت فیلمبرداری شده و تصویربرداری پیر لومه فقید هم بسیار فوقالعاده است و چیزی از کار آنری دوکایی در «باب قمارباز» و نیکولاس هیر در «کلاه» کم ندارد.
سبک ملویل از بعضی جهات از فیلمهای آمریکایی موردعلاقه او مشتق شده است. ملویل از آثار آمریکایی، نه اشتیاق و تحرکی که از فیلمهای والش حس میکنیم، نه گرمای فیلمهای فورد و کاپرا را حفظ نمیکند؛ او از سبک پاک و مینیمال وایلر و رویکرد سادهسازی ولمن الهام میگیرد. ژان پیر ملویل، ساختار دراماتیک خود را روی چند عقده مانند خیانت (در فیلمهای مقاومتی)، تعهد آشکار به قولی که داده میشود و تنهایی، بنا میکند. قهرمانان فیلمهای ملویل هم درست مانند خود فیلمساز، در اتاقی بدون پنجره زندگی میکنند (یا اگر هم پنجرهای در کار باشد، منظرهای بسته دارد، درست مانند اتاق دلون در «سامورایی»). ملویل اغلب برخلاف اصول هالیوود عمل میکند و در فیلمهای او شاهد طولانی بودن برداشتها، اهمیت سکوت و اجتناب از پخش موسیقی بهصورت مداوم هستیم. او اغلب با موسیقی سازان فیلمهای خود مشکل داشت و بهعنوان مثال، موسیقی میشل لوگران برای «دایره سرخ» و موسیقی جان لوییس برای «نفس دوباره» را کاملا بهحق رد کرد. چیزی که من آن زمان از لوییس شنیدم نشان میداد که او حاضر نبود از کاری که در فیلم «امیدی به فردا نیست» پیروی کند. نکتهای که در تمام فیلمهای ملویل باعث حیرت بینندگان میشود این است که چگونه با خساستی هوشمندانه، بهدرستی از موسیقی مناسب در جای مناسب استفاده میکند.
یکی دیگر از تخطیهای او از قوانین هالیوود، این است که فیلمش شامل صحنههایی برای توضیح داستان نیست. در «کلاه»، سرژ رجیانی در حال دفن کردن چیزی در نزدیکی یک تیر چراغبرق است. او صدای پایی میشنود و دست از کار میکشد. صدای پا کمکم محو میشود. اگر این فیلم، یک فیلم آمریکایی بود، استودیو فیلمساز را مجبور میکرد تا این رهگذر را نشان دهد. اما ملویل دوربین را روی رجیانی نگه میدارد و با توضیح ندادن، تنشی فوقالعاده را ایجاد میکند. او از سینمایی نیرومند و پر هیاهو که سرشار از صدا و خشم است، جهانهایی عبوس و تیره را خلق کرده است؛ به همراه شخصیتهایی که ظاهرا دیگر رمقی برایشان باقی نمانده است و لحنی مشابه روبر برسون دارند.
«کلاه»، «نفس دوباره» و «سامورایی» بیشک فیلمهای موفقی هستند. با وجود اینکه روش هوشمندانه ژان پیر ملویل را در اقتباس از رمانهایی که انتخاب کرده بود تحسین میکنم، به نظرم متنهای خود او مانند «دو مرد در منهتن»، «دایره قرمز» و «یک پلیس» بیشتر بر اساس قاعده و سنت و شاید حتی سادهتر هستند. بین اقتباسهای او، یک شکست تمامعیار وجود دارد به نام «ارشد خانواده فرشو» که در آن ملویل به رمان ژرژ سیمنون خیانت میکند و کل بخش آمریکایی آن را از خود سرهمبندی میکند. شاید بهتر بود رویای آمریکایی ببیند تا اینکه بخواهد آن را به فیلم تبدیل کند. ملویل روی صحنه شخص بسیار مستبدی بود و خود من را در هنگام فیلمبرداری «لئون-مورین-کشیش» حسابی میترساند. اما در زندگی روزمره، شخصی خونگرم بود که تو را در پاریس به دنبال خود میکشاند و هزاران خاطره را یادآوری میکرد. من از سیزدهسالگی میخواستم کارگردان شوم و هم ملویل، هم کلود سوته، به دیدن والدین من که میخواستند قانون و سیاست بخوانم رفتند تا به آنها بگویند که باید اجازه دهند در صنعت فیلم کار کنم. ژان پیر ملویل میتوانست برای هرکسی نقش پدری جایگزین را ایفا کند؛ خوشا به حال کسانی که توانستند با استودیو ژنر آشنا شوند.
منبع: Criterion
درود به جناب رضا سلطانی گرامی
در عالم سینما ، ملویل برای من شماره یکه .
مطرح ترین و برگزیده ترین اثرش به نظر من ، سامورایی ، و سپس دایره سرخ ، کلاه ، ارتش سایه ها است.
در دنیای ملویل با آدمهای تنها و تک افتاده و گنگسترهایی سامورایی وار روبرو هستیم.
استاد مسلم در ژانر نوآر و غمخوار گنگسترها
ضمناً از عنوان مطلب (پدر من در دنیای هنر ) بسیار لذت بردم.
پایدار باشید و برقرار
سپاس بیکران