فیلم پدر بودن براساس یک داستان واقعی ساخته شده و ماجرای یک مرد ناشی در پذیرش مسئولیت فرزند را بهنمایش میگذارد. برای نقد این فیلم با فیلیمو شات همراه باشید.
فیلم پدر بودن یا Fatherhood بر اساس رمان Two Kisses for Maddy: A Memoir of Loss and Love نوشتۀ متیو لوجلین ساخته شده است. من این کتاب را نخواندهام و نام نویسندهاش را هم تابهحال نشنیده بودم. اما اگر نام لوجلین به نظرتان آشنا میآید، به خاطر این است که او در سال ۲۰۰۸ وبلاگ معروفی داشت که در آن در مورد مرگ ناگهانی همسرش لیز و داستان پدری کردن برای دختری که هیچوقت مادرش را ندید مطالبی مینوشت. داستان لوجلین درنهایت از برنامۀ اپرا وینفری و مجلۀ پیپل سر درآورد و حالا هم آن را در نتفلیکس میبینیم. به تصور من خیلی عجیب است که داستان زندگیات تبدیل به یک فیلم شود، اما عجیبتر از آن این است که بفهمی نقش تو را که یک مرد سفیدپوست هستی قرار است کوین هارت بازی کند. برای نقد و بررسی فیلم پدر بودن با فیلیمو شات همراه باشد.
قصد من این نیست که فیلم پدر بودن را با فیلم مرد هندوانه (Watermelon Man) به کارگردانی ملویل ون پیبلز مقایسه کنم، چون انتخاب هارت تغییر چندانی در خط اصلی داستان ایجاد نمیکند. در فرایند انتخاب بازیگران (بدون در نظر گرفتن سفید/رنگینپوست بودنشان) اغلب به این موضوع توجهی نمیشود که این انتخاب چقدر میتواند بر کلیت داستان یا باورپذیری شخصیت موثر باشد. گاهی این موضوع پتانسیلی برای جذابتر شدن قصه فراهم میکند، البته این مورد بهندرت اتفاق میافتد، چون فیلمنامه بر اساس قانون معمول انتخاب بازیگر نوشته میشود، نه استثناءها. فیلم پدر بودن بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، بنابراین نمیتوان خیلی از خط اصلی و اتفاقات آن منحرف شد. اما ازآنجاییکه تعداد انگشتشماری فیلم در مورد پدران سیاهپوست و دخترانشان ساخته شده، این فیلم فرصت این را داشت که بدرخشد، اما چنین نشد، چون فیلمی معمولی است و خلاقیت چندانی در آن دیده نمیشود. من کاملاً مطمئنم که نقش مت (با بازی هارت) از سرنوشتی که روزگار برایش رقمزده، احساس درماندگی میکند، اما این را هم میدانم که لونجلین بسیاری از اتفاقاتی را که همتای سینماییاش از سر میگذراند، تجربه نکرده است. اگر فکر میکنید که چنین قضاوتی از سوی من غیرمنصفانه است، یاد بحثهایی بیفتید که سر شایعۀ بازی ادریس البا در نقش جیمز باند به پا شده بود.
با همۀ این حرفها، هارت نقشآفرینی درخشانی دارد. حضور او در این فیلم به کارگردانی پال وایتز و نویسندگی مشترک وایتز و دانا استیونز، فیلم پدر بودن را ازآنچه که انتظار داشتیم دیدنیتر کرده است. تبدیلشدن به یک پدر تنها سختیهای خودش را دارد و هارت در نشان دادن این سختیها عالی عمل کرده است. او در اکثر سکانسها تنها شخصیت فیلم است، اما هنگام بازی در کنار ستارگانی مثل الفری وودارد در نقش ماریان (مادر همسرش) نیز میدرخشد و کشش عاشقانۀ جذابی میان او و سوان (با بازی دواندا وایز) وجود دارد. از همه مهمتر، ارتباط عاطفی میان هارت و ملودی هرد بااستعداد که نقش دختر او را بازی میکند، بسیار ملموس است.
البته همانطور که شاید حدس بزنید، این فیلم هم مثل خیلی از فیلمهای مشابه، ناشیگریهای یک پدر تنها را نشان میدهد؛ مثل وقتهایی که نوزاد همزمان خودش را خیس میکند و شیرش را بالا میآورد، و پدرش هنوز بلد نیست پوشکش را عوض کند یا گریهاش را بند بیاورد. درواقع مت آنقدر در این چیزها خام و بیتجربه است که ماریان (مادر همسرش) بلافاصله بعد از مرگ لیز از مت میخواهد مدی را به او بسپارد تا خودش از او نگهداری کند، و حتی مادر خود مت هم از او میخواهد که به مینسوتا نقلمکان کند تا نزدیک آنها باشد و بتواند به مت کمک کند. اما مت باید شغلش را حفظ کند و از طرفی هم میخواهد در همان خانهای زندگی کند که او را به یاد لیز میاندازد و همچنان با دوستان قدیمیاش جوردن (با بازی لیل رل هاوری) و اسکار (با بازی آنتونی کریگان) در ارتباط باشد.
جوردن و اسکار دوشخصیتی هستند که از همان ابتدا ما را به یاد سیتکامهای دهۀ ۸۰ میاندازند. این دو نفر حسابی خلوچل هستند و مدام حرف میزنند. آنها حتی در مراسم ختم لیز هم دست از شوخی و زدن حرفهای بیربط برنمیدارند. اسکار در نقش کاتالیزور سعی میکند که رابطۀ بین مت و سوان را جوش بدهد، و در کل این دو نفر بیشتر بار طنز فیلم را به دوش میکشند.
علاوه بر فراز و نشیبهای پدر بودن، این فیلم قصد دارد که به موضوعات دیگری نیز بپردازد. مسائلی مثل نبودن گروههای حمایتی برای پشتیبانی از پدرهای مجرد، یا زندگی تقسیمشده بین محل کار و خانه، که البته به نظر میرسد این سکانسها کمی عجولانه گرفته شده و عمق پیدا نکردهاند. سکانسهایی که مت در محل کارش است، مثل سکانس جلسۀ مهم که گریۀ بچه یکمرتبه آن را به هم میزند تعلیق یا جذابیت خاصی ندارد، چون یکجورهایی مصنوعی است. یا مثلاً سکانس مدرسۀ کاتولیک که راهبه از دست مت عصبانی است، چون او قانون آنجا را که پوشاندن دامن به دختران است زیر پا گذاشته؛ مدی میخواهد شلوار بپوشد، اما شلوار یونیفرم پسرانه است. چنین سکانسی که به مسئلۀ جنسیتزدگی میپردازد میتوانست بهتر و عمیقتر ساختهوپرداخته شود.
از نقش سوان هم البته نباید بگذریم. دواندا وایز حضور جذابی در فیلم پیدا کرده و شوخطبعیهای خاص خودش را دارد. رابطۀ او با مدی نیز گرم و صمیمی است؛ حتی زمانی که ارتباط او و مت بهجایی نمیرسد، مت و مدی همچنان او را دوست دارند و این موضوع احساسات ما را هم برمیانگیزد. وایز در همۀ سکانسهایی که بازی کرده بسیار درخشان ظاهر شده و از ستارگان این فیلم چیزی کم ندارد.
سکانسهایی که کوین هارت و ملودی هرد هردو در آن حضور دارند از همه دیدنیتر و زیباتر هستند. عشق متقابل و غیرقابل انکار میان مت و مدی در تمام مدت فیلم بین آنها حس میشود، حتی در سکانسهای خندهدار و غیراحساسی. هارت بازیگر خوبی است و استعداد بالایی در برقرار کردن تعادل میان کمدی و درام دارد (بازی خوب او را در About Last Night به یاد بیاورید.) وقتی فکر او درگیر این است که آیا میتواند پدر خوبی باشد یا نه، ما هم نگرانیهای او را درک میکنیم. انرژی و بازی خوب او یکی از چیزهایی است که ریتم فیلم را باوجود نقطهضعفهای آن حفظ میکند. بااینحال، بازهم فکر میکنم که بهتر بود هارت در فیلمی بازی میکرد که نقشش را برای او نوشته باشند، نه اینکه جایگزین بازیگر دیگری شود.
منبع: RogerEbert