موج بازسازی‌های لایواکشن از انیمیشن های کلاسیک دیزنی؛ زنده یا مرده؟!

بازسازی انیمیشن های کلاسیک دیزنی به‌صورت لایو اکشن، واکنش‌های ضدونقیضی به همراه داشته است؛ موضوعی جذاب که در فیلیمو شات به آن پرداخته‌ایم.

چند روز قبل بود که کمپانی دیزنی اعلام کرد اقتباس لایو-اکشن یا همان بازسازی زنده یکی دیگر از انیمیشن های کلاسیک خود را در دستور کار قرار داده: «رابین هود» همان انیمیشن محبوب بچه‌های دهه شصت که شخصیت‌های داستان و اهالی جنگل شروود را به‌صورت حیوانات تصویر کرده بود. این در حالی است که همین الان، اکران گسترده نسخه لایواکشن «مولان» به دلیل بحران جهانی ناشی از شیوع ویروس کرونا متوقف شده است و پیش‌تر، خبر اقتباس سینمایی از «پری دریایی کوچولو» (همان « The Little Mermaid») و «کرولا» (شخصیت منفی «۱۰۱ سگ خالدار» با نقش‌آفرینی اما استون) هم اعلام شده بود. در شرایطی که دیزنی سال گذشته با تولید و پخش اکثریت فیلم‌های حاضر در جدول پرفروش‌ترین‌های سال («انتقام جویان: پایان بازی»، «یخ‌زده ۲»، «داستان اسباب‌بازی ۴»، «شیر شاه»، «کاپیتان مارول»، «اسپایدرمن: دور از خانه»، «علاالدین» و «جنگ ستارگان: ظهور اسکای‌واکر») به تمامیت‌خواهی در صنعت سینما و اصطلاحا کشیدن شیره فرنچایزها و استودیوها متهم شده، ادامه رویکرد بازسازی انیمیشن‌های کلاسیک این استودیو هم واکنش‌های ضدونقیضی به همراه داشته است؛ موضوعی جذاب و بحث‌برانگیز که در فیلیمو شات سعی داریم از زوایای مختلف به آن بپردازیم.


ساخت فیلم سه تفنگدار | ونسان کسل و اوا گرین همبازی خواهند شد
نقد و بررسی لایو اکشن تام و جری | نوستالژی مایوس‌کننده!


گنجینه‌ای در گذر زمان

آنچه که امروز به‌عنوان گنجینه انیمیشن های کلاسیک دیزنی معروف شده و منبع اقتباس‌های جدید و پرخرج بزرگترین استودیوی هالیوودی است، قدمتی بیش از هشتاد سال دارد؛ از زمانی که سال ۱۹۳۷ والت دیزنی در تجربه‌ای انقلابی و تاریخ‌ساز «سفیدبرفی و هفت کوتوله» را در قالب اولین انیمیشن بلند روانه سینماها کرد. رویکرد دیزنی در اقتباس از داستان‌های کودکانه‌ شناخته‌شده در تمام دنیا، در کنار انیمیشن‌های کوتاه با حضور کاراکترهای محبوبی چون میکی ماوس، دانلد داک و گوفی، خیلی زود باعث شد که استودیوی دیزنی از رقبایی چون فلایشر سبقت بگیرد و امپراتوری انیمیشن خود را بنا بگذارد. دیزنی خیلی زود و در کنار انیمیشن‌ به سمت فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی زنده هم رفت و تأسیس پارک‌های تفریحی دیزنی‌لند، باعث شد که دیزنی به‌عنوان قطب سرگرمی کودکان شناخته شود. «پینوکیو»، «دامبو»، «بمبی»، «سیندرلا»، «آلیس در سرزمین عجایب»، «پیتر پن»، «لیدی و ترمپ»، «زیبای خفته»، «۱۰۱ سگ خالدار»، «شمشیر در سنگ»، «گربه‌های اشرافی»، «کتاب جنگل» و «رابین هود» محصول دوران طلایی این کمپانی طی کمتر از چهار دهه تا سال‌های ابتدایی پس از مرگ شخص دیزنی است که برای مدتی اداره استودیو را با سردرگمی مواجه کرد.

دیزنی در دهه‌ هفتاد و هشتاد میلادی با افول مواجه شد و محصولاتی (چه انیمیشن و چه لایواکشن) را روانه سینماها کرد که کمتر در حافظه‌ تاریخی سینما ماندگار شده است. بخشی از آن برمی‌گردد به بحران داخلی در مدیریت کمپانی و بخش دیگر به تغییر زمانه و سلیقه‌ مخاطبان نوجوان با اوج گرفتن جو داستان‌های علمی-تخیلی و قدرت گرفتن جریان نوظهور انیمه‌های ژاپنی. اما شرایط خیلی زود عوض شد و دوران دیگری فرارسید.

رنسانس دیزنی

سال‌های پایانی دهه هشتاد میلادی همزمان است با انتخاب جفری کاتزنبرگ برای مدیریت دیزنی و سپرده شدن سکان بخش انیمیشن‌ استودیو به گلن کین و استخدام نسل تازه‌ای از انیماتورهای خلاق. اما پیش از آن، یک اتفاق دیگر بازی را به نفع دیزنی تغییر داد؛ انتشار مجدد فیلم‌های قدیمی بر روی نوارهای وی‌اچ‌اس. دیزنی با اعتنا به گنجینه‌ای ارزشمند از صدها اثر خاطره‌انگیز و کلاسیک، دوباره راه خود را به خانه‌های مردم باز کرد. احتمالا بچه‌های متولد دهه‌ هشتاد و سال‌های ابتدایی دهه‌ نود در همه جای دنیا از جمله ایران، انیمیشن‌های کلاسیک دیزنی را بارها و بارها بر روی ویدیو و تلویزیون تماشا کرده‌اند. همین رویکرد، توجهات را دوباره به سمت انیمیشن‌های کلاسیک جلب کرد و موفقیت غافلگیرکننده «چه کسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟» نیز عاملی است که از آن به‌عنوان آغازگر و زمینه‌ساز رنسانس انیمیشن‌های دوبعدی و اصطلاحا کلاسیک‌های جدید یاد می‌شود.

استودیوی دیزنی تصمیم گرفت مسیری را از سر بگیرد که دو دهه قبل متوقف شده بود: اقتباس از داستان‌های محبوب کودکان در سراسر دنیا. حاصل این نگاه تازه، ‌ساخت و پخش موفقیت‌آمیز انیمیشن‌هایی چون «پری دریایی کوچولو»، «دیو و دلبر»، «علاالدین»، «شیر شاه»، «پوکوهانتس»، «گوژپشت نتردام»، «هرکول»، «مولان» و «تارزان» طی فاصله سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹ بود. علاوه بر طراحی شگفت‌انگیز کاراکترها توسط گلن کین، همکاری با استعدادهای برتر از موزیکال‌های برادوی هم برای نوشتن قطعات موسیقی این انیمیشن‌ها، رویاهای تازه‌ای را برای بچه‌ها خلق کرد و متعاقبا استقبال منتقدان و فروش فوق‌العاده در گیشه را هم به دنبال داشت؛ تا جایی که این انیمیشن‌ها تا نامزدی در رشته‌های مختلف جوایز اسکار هم پیش رفتند. در عصر جدید، موفقیت هر انیمیشن با سریال تلویزیونی، بازی کامپیوتری و انواع اسباب‌بازی‌ها همراه می‌شد و دیزنی با اتکا به کلاسیک‌های جدید، امپراتوری‌اش را احیا کرد و به همان نسبت بازار انیمیشن‌های دوبعدی در استودیوهای رقیب هم داغ شد.
مسیر موفقیت دیزنی ادامه داشت اما فناوری انیمیشن‌های سه‌بعدی با عرضه‌ «داستان اسباب‌بازی» در میانه‌ دهه نود، قاعده بازی را تغییر داد. محصولات پیکسار و دریم ورکز در سال‌های پایانی دهه‌ نود و در ابتدای هزاره‌ جدید به‌اندازه‌ای هیجان‌انگیز بودند که انیمیشن‌های دوبعدی مانند «آتلانتیس» و «سیاره گنج» دیگر چندان به چشم کودکان نسل جدید (که مشتریان اصلی انیمیشن‌ها به شمار می‌رفتند) نیاید. درنتیجه، خیلی زود دیزنی هم تصمیم گرفت تا علاوه بر پخش انیمیشن‌های پیکسار، به سمت تصویرسازی سه‌بعدی حرکت کند و این پایان راه برای تصویرسازی‌های قدیمی بود.

انیمیشن های دیزنی در مسیر آینده

حدود یک دهه بعد و دوران مدیریت باب آیگر، دیزنی به این نتیجه رسید که علاوه بر تملک استودیوهای بزرگ و ارزشمندی چون مارول، پیکسار و لوکاس‌فیلمز، صاحب گنجینه‌ای است که می‌تواند دوباره به سراغ آن برود: انیمیشن های کلاسیک. همان‌طور که در دهه نود، رنسانس دیزنی موجب خلق انیمیشن‌های تازه شده بود، این بار نوبت به بازسازی انیمیشن‌های کلاسیک به‌صورت زنده رسید. اما دقیقا چه عاملی موجب این تصمیم هنری و تجاری بوده؟ قبل از هر چیز باید گفت قصه‌ها.
نمی‌شود قصه‌ها را از عالم کودکی جدا کرد و تقریبا بهترین و شنیدنی‌ترین قصه‌های کودکان را دیزنی یک‌بار به شیرین‌ترین شکل ممکن و در قالب انیمیشن روایت کرده است. اقتباس سینمایی زنده از این قصه‌ها، ایده‌ای نیست که در انحصار دیزنی بوده باشد، همان‌طور که الزاما حقوق قصه‌های فولکلور و افسانه‌های برادران گریم هم در تملک دیزنی نیست. مثلا در دهه‌ نود میلادی شاهد اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی متعددی از قصه‌های «سفیدبرفی و هفت کوتوله»، «پینوکیو»، «سیندرلا» و… هستیم. اما نکته اینجاست که خوانش و روایت‌های دیزنی با وجود تغییر و دخل و تصرف‌ها گاه چنان محبوب و فراگیر شده‌اند که چند نسل از کودکان سابق شنیدن و دیدن آن‌ها را به اصل قصه‌ها ترجیح می‌دهند.

بیش از یک دهه‌ قبل، اقتباس سینمایی سه‌بعدی و موفق تیم برتون از «آلیس در سرزمین عجایب»، موج تازه‌ای را از بازخوانی افسانه‌های کلاسیک در هالیوود به راه انداخت؛ تا جایی که در یک سال شاهد دو اقتباس متفاوت از یک قصه بودیم: «سفیدبرفی و شکارچی» و «آینه، آینه». قصه در این فیلم‌ها به‌روز شده بود و مایه‌های فمنیستی و ارجاعات روز را هم می‌شد در آن‌ها دید. موج، دیزنی را هم دنبال خود برد: «ملفیسنت» و «سیندرلا» اقتباس‌هایی تازه از قصه‌هایی بودند که پیش‌تر در قالب انیمیشن های دیزنی نیز روایت شده بود و حالا تماشای آن برای مخاطبان قدیمی و جدید جذاب و لذت‌بخش به نظر می‌آمد.
همزمان با تب استفاده از فناوری سی‌جی‌آی و موشن کپچر که در سال‌های گذشته به دستاوردهایی چون «کینگ‌کونگ»، «آواتار»، «هابیت»، «تن تن» و «سیاره میمون‌ها» منجر شده بود، دیزنی فرمان یکی از پروژه‌های پرریسک خود را به جان فاورو سپرد: بازسازی «کتاب جنگل» به‌صورت لایواکشن با حضور لشگری از ستارگان در مقام صداپیشه.

«کتاب جنگل» تجربه‌ای برگرفته از تقریبا تمام دستاوردهای فنی و آزمایشگاهی جدید کمپانی‌های زیرمجموعه دیزنی بود که در صورت موفقیت، حکم چراغ سبز برای چندین پروژه جاه‌طلبانه دیگر را داشت. نمایش فیلم در سال ۲۰۱۶ موفقیت‌آمیز بود و علاوه بر رضایت تماشاگران از دیدار دوباره با شخصیت‌های کارتونی و محبوب قدیمی در هیئت حیواناتی واقعی، جنبه‌های فنی فیلم هم چشمگیر بود. اما این تنها پروژه دیزنی در مسیر احیای گنجینه‌اش نبود و فیلم دیگری هم در مراحل تولید قرار داشت.
در گام بعدی، شرایط تا حدود زیادی تغییر کرد. «دیو و دلبر»، برخلاف فیلم‌های قبلی، بازسازی نعل به نعلی از نسخه انیمیشن بود؛ طوری که می‌توانستید نماها و صحنه‌های دو اثر را برای مقایسه کنار هم بگذارید. درحالی‌که تنها کمی قبل‌تر، نسخه‌ سینمایی همین قصه با حضور ستارگان فرانسوی همچون لئا سیدیو و ونسان کسل و البته با وجود قرائتی متفاوت از داستان اصلی، واکنش‌های چندان گرمی را به همراه نداشت، فروش فیلم دیزنی از مرز یک میلیارد دلار گذشت و ثابت کرد که ترکیب نوستالژی و تکنولوژی جواب می‌دهد، آن‌قدر که «دامبو»، «علاالدین»، «لیدی و ترمپ» و «شیر شاه» هم خیلی سریع در مسیر تولید قرار گرفتند.

خلاقیت یا تجارت؟

به غیر از «دامبو» و «لیدی ترمپ» که کمتر دیده شدن نسخه‌های سینمایی جدید آن‌ها را می‌توان گذاشت پای محبوبیت کمتر انیمیشن‌های اصلی، تقریبا اکثر بازسازی‌های دیزنی فروش چشمگیر و گاه فراتر از انتظاری داشته‌اند. با این وجود، دیزنی مورد نقد قرار گرفته که با استفاده از دارایی‌ها و خاطرات چند نسل از مخاطبان در حال پولسازی است و در مواردی ارزش و اصالت هنری این بازسازی‌های لایواکشن زیر سوال رفته است؛ به‌ویژه در سال گذشته که مخاطبان سینما از اشباع شدن بازار توسط محصولات دیزنی حسابی شکایت داشتند. برای نگاه درست‌تر به مسئله، باید چند نکته را مدنظر داشت.
واکنش‌های منفی سال قبل، به دلیل نمایش چهار بازسازی لایواکشن از «دامبو»، «علاالدین»، «شیر شاه» و «لیدی و ترمپ» بالا گرفت. تا پیش از این، دیزنی معمولا سالی یک لایواکشن را روانه اکران می‌کرد و کمتر در معرض نقد قرار داشت. نکته‌ای که اکثرا به آن اشاره کرده‌اند، خطر پس‌زده شدن فیلم‌های متعدد و مشابه از سوی مخاطبان است.

از طرف دیگر، در میان این لایواکشن‌ها، «دیو و دلبر»، «علاالدین» و «شیر شاه» به‌عنوان بازسازی‌های نما به نما با نقد مواجه شده‌اند. نکته جالب اینجاست که فراتر از انیمیشن اصلی، این فیلم‌ها در دو دهه‌ گذشته دستمایه اقتباس‌های موزیکال در برادوی و تورهای تئاتر در سراسر دنیا قرار گرفته‌اند و دیزنی با تاکید بر این الگوی بازسازی، به‌نوعی در حال گسترش و حفاظت از تجارت‌های جنبی خود نیز هست. البته به نظر می‌رسد که واکنش‌های منفی به‌اندازه‌ای کارساز بوده که دیزنی برای پروژه‌های آتی خود رویکردهای متفاوتی را در پیش بگیرد و نتیجه این سیاست را در پیش‌نمایش‌ها و شنیده‌ها از «مولان» جدید می‌بینیم که نه‌تنها هیچ شباهتی به انیمیشن دهه‌ نودی دیزنی ندارد، بلکه با زدودن تمام عناصر فانتزی از قصه به فیلم‌های حماسی در سال‌های دور نزدیک شده است.

نکته‌ دیگر را هم نباید فراموش کرد؛ این که مخاطبان محصولات جدید دیزنی بچه‌ها هستند و در عمل به نظر می‌رسد که آن‌ها برخلاف آدم‌بزرگ‌ها این لایواکشن‌های پرزرق‌وبرق و تازه را به انیمیشن های اصلی ترجیح می‌دهند و همین مهمترین تضمین جهت ادامه مسیر از جانب دیزنی برای بیرون کشیدن آثارش از گنجینه و فروش دوباره‌ آن‌هاست. باید در نظر داشت که برنده اصلی این رویکرد درهرصورت دیزنی است که همزمان می‌تواند نسخه‌های مختلفی از آثارش را به نسل‌های متفاوتی از مخاطبان عرضه کند، زمینه را برای مقایسه و دیده شدن بیشتر فراهم کند و درعین‌حال میلیاردها دلار هم به جیب بزند. با کمی فکر کردن به این چرخه سودآور و اعداد و ارقام آن، ادامه نیافتن این روند است که غیرمنطقی به نظر می‌رسد!
همان‌طور که از انتخاب بازیگران با اصالت خاورمیانه‌ای در «علاالدین» و حضور چهره‌های سرشناس چینی در «مولان» می‌شود فهمید، دیزنی به بازارهایی بزرگتر و مخاطبانی از زبان‌ها و نژادهای مختلف فکر می‌کند و مسلما در این راه برای موفقیت هرچه بیشتر، انواع و اقسام ترفندها را هم به‌کار خواهد برد و مسلما در اقتباس‌های بعدی نیز به ریسک‌هایی بزرگ‌تر و بیشتر از روایت واقع‌گرایانه یک فیلم با حیوانات سخنگو دست خواهد زد که البته تمام آن‌ها هم قرار نیست با موفقیت یکسانی همراه شوند.


نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil