هفتادوهشتادسالگی مارتین اسکورسیزی، که بهزودی ساخت فیلم تازهاش را هم شروع خواهد کرد، بهانهای است برای شیرجه زدن وسط فیلمهایی که در نیم قرن گذشته بیشمار فیلمساز و فیلمباز را شیفته سینما کرده.
میگویند اگر کاتولیک به دنیا بیایید، وقتی ایمانتان را هم از دست بدهید تا آخر عمر کاتولیک باقی میمانید. شاید این جمله از مارتین اسکورسیزی نباشد ولی خودش بهترین اثبات ممکن برای این ادعاست! سینماگری که حالا حکم تاریخ زنده سینمای آمریکا را دارد و آخرین نقطه اتصال مخاطبان نسل جدید با سینمای حالا کلاسیکشده قرن بیستم به شمار میآید.
۱۰ فیلم معمایی برتر که حتما باید ببینید
هفتادوهشتادسالگی این غول زنده، که بهزودی ساخت فیلم تازهاش را هم شروع خواهد کرد، بهانهای است برای شیرجه زدن وسط فیلمهایی که در نیم قرن گذشته بیشمار فیلمساز و فیلمباز را شیفته سینما کرده و همچنین فرصتی برای تجدید نظر در کارنامه کسی که همچنان آثارش به محل مناقشه مخالفان و موافقان تبدیل میشود.
در فیلیمو تقریبا بخش مهمی از کارنامه اسکورسیزی را برای تماشا پیدا میکنید؛ کارنامهای عریض و طویل که همیشه و به شکلهای مختلف با جنایت و مکافات آلوده شده؛ با گناه، ترس و رستگاری. تماشای دوباره این فیلمها ثابت میکند که چرا در همین یکی دو سال گذشته تعدادی از مهمترین آثار سینمایی حتی خارج از مرزهای آمریکا هم تحت تاثیر شیوه و مدل فیلمسازی او ساخته شدهاند.
پس با فیلیمو شات همراه باشید تا مروری داشته باشیم بر کالکشن آثار مارتین اسکورسیزی.
۱- خیابانهای پایین شهر یا Mean Streets محصول محصول ۱۹۷۳
بین فیلمهایی که اسکورسیزی جوان در سالهای ابتدایی کارش ساخته، این از بقیه معروفتر است. خیابانهای پایین شهر زمان خودش حکم یک کشف سینمایی را داشت، ولی نه در حدی که کلید طلایی هالیوود را بدهند دست مارتین اسکورسیزی. منتقدان مهم آن دوران از جمله راجر ایبرت سالها منتظر بودند تا این خورهفیلم بالاخره فیلم بزرگش را بسازد و بنا به تعبیر خودشان، تبدیل شود به «فلینی سینمای آمریکا». نزدیک به نیمقرن از خیابانهای پایین شهر میگذرد و معمولا در کنار دیگر گنگستریهای فیلمساز قرار گرفته. با این وجود یک فیلم جنایی مالوف نیست. در اصل با بحرانهای اگزیستانسیالیستی جوانی سروکار داریم که دور و برش خلافکارهای ایتالیاییتبار زیاد میپلکند. برای همین یک اثر شخصی و مهم است. چارلی (هاروی کایتل) هر بار که یاد حس گناه و عقوبت آن میافتد، دستش را میگیرد نزدیک آتش تا ببیند که در برابر سوختن چقدر تحمل دارد؛ میل به گناه و ترس از عذاب. این ایده و تصویر را میتوانید تعمیم بدهید به کل کارنامه مارتین اسکورسیزی.
نکته جذاب دیگر برای تماشای فیلم، دیدن رابرت دنیروی جوان قبل از معروف شدن است. در کمتر جایی این دنیروی رها، خُل و کلهخر را پیدا میکنید.

۲- راننده تاکسی یا Taxi Driver محصول ۱۹۷۶
همان فیلمی شد که همه منتظر بودند اسکورسیزی بسازد؛ خشن، دیوانهوار و اصیل. البته که پل شریدر، رابرت دنیرو، مارسیا لوکاس (تدوینگر و همسر وقت جرج لوکاس) و دیگر رفقا هم در شکلگیریاش کم نقش نداشتهاند. نخل طلای جشنواره کن حداقل دستاورد فیلمی است که روی سلیقه تقریبا تمام فیلمسازان بعد از خودش تاثیر گذاشته، گرچه هنوز برای اسکار و آمریکاییها زیادی رادیکال بود. راننده تاکسی جان میدهد برای بحثهای اساسی؛ این که بالاخره ترویس بیکل (رابرت دنیرو) شرور است، ضدقهرمان یا قهرمان؟ فرضهایی که قبلا درباره فیلم داشتید را بگذارید کنار و این بار از زاویهای دیگر بهش نگاه کنید. با سربازی طرفیم که از جنگ برگشته و زندگیاش فنا شده. هر طرف که نگاه میکند، شهر را کثافت گرفته و هیچ راه نجاتی هم وجود ندارد. این فکر به کلهاش میافتد که باید شهر را تمیز کند. بهش الهام میشود که این خواسته خداست. اسلحه به دست میگیرد و حمام خون راه میاندازد تا شهر را نجات دهد و رستگار شود. حیرتانگیز است. نمونهای کمنظیر از کاراکتر استادی (مطالعه و درک شخصیتی) که شریدر، دنیرو و اسکورسیزی همه در آفرینش آن سهیماند. اجرا هم که دیگر نیازی به تعریف ندارد. به زمان خودش فیلم پُر بوده از ایدههای مبتکرانه و بازیافتهای پنهان از سینمای کلاسیک آمریکا. الان و در تماشای دوباره، از دیدن تاثیر و ارجاعات پیدا و پنهان به آن در آثار مهم سالهای بعد غافلگیر میشوید.
وصلهای ناجور برای جهان پیرامون؛ در ستایش سه تن از ماندگارترین «ضد قهرمان» های سینما

۳- گاو خشمگین یا Raging Bull محصول ۱۹۸۰
بامزه است. در تاریخ سینمای آمریکا دو تا فیلم مهم داریم با موضوع بوکس؛ راکی فیلمی ساده و خاکی است که مثل داستان شخصیت اصلیاش به تعبیری از رویای آمریکایی تبدیل میشود و فرهنگ عامه را تسخیر میکند؛ گاو خشمگین قرائتی تراژیک از رویای آمریکایی است که مخاطب عام آن را پس میزند و در تاریخ بهعنوان یکی از بهترین آثار سینمایی قرن بیستم به یاد میماند؛ دو روی یک سکه که در عین تمام تضادها، خورههای فیلم نمیتوانند از دوست داشتن هیچکدامشان دست بکشند.
خیلیها اعتقاد دارند این بهترین فیلمی است که اسکورسیزی ساخته. ادعای پرتی نیست، مخصوصا که هرچه بیشتر از زمان ساخت فیلم میگذرد، برآیند سلیقهها و نظرات مختلف بیشتر به گاو خشمگین نزدیک میشود. در رادیکال بودن از دیگر فیلمهایش کم ندارد گرچه به اندازه راننده تاکسی یا مثلا آخرین وسوسههای مسیح و گرگ وال استریت برای تاویلهای متفاوت راه نمیدهد. این یک تراژدی محض است با اجرایی در کمال بداعت و صناعت. بار دیگر خودویرانگری، تمِ محبوب اسکورسیزی که آن سالها حتی بر زندگی شخصی خودش هم سایه انداخته بود، تبدیل میشود به مسئله اصلی فیلم و جیک لاموتا. وقتی همیشه نمیتوانید برنده باشید، خودآگاه یا ناخودآگاه شروع میکنید به انتقام گرفتن از خودتان و همه چیز را نابود میکنید. دردناک ولی ملموس برای همه. در عمل، گاو خشمگین به یک موفقیت عظیم تبدیل نشد؛ از نظر فروش و توجه عمومی. حداقل کارکردش این بود که مارتی را از خودویرانگری نجات داد.

۴- سلطان کمدی یا The King of Comedy محصول ۱۹۸۲
جوان بیمزه و بازندهای که میخواهد دیده شود، کمدین و مجری معروفی را گروگان میگیرد تا به زور خودش را به برنامه زندهاش برساند. سی، چهل سال پیش، بهترین فیلمهای اسکورسیزی را کسی تحویل نمیگرفت و کابوس شکست تجاری دست از سرش برنمیداشت. زمان گذشت و شرایط طوری رقم خورد که سال قبل تاد فیلیپس با ترکیب راننده تاکسی، سلطان کمدی و کامیکهای بتمن، جوکر را ساخت و گیشهها را ترکاند! اگر کسی هم سلطان کمدی را ندیده بود، به لطف سروصدای جوکر احتمالا تا الان دیگر فیلم را تماشا کرده.
بعید است که واکنشها الان به سلطان کمدی با زمان ساختش یکی باشد. آن زمان فیلم روایتی رقتانگیز و آزاردهنده از میل به دیدهشدن بود، دیدهشدن به هر قیمتی؛ یک کمدی که تماشاگرش را معذب میکرد. در وضعیت فعلی این تلاشِ رقتانگیز برای دیدهشدن، شغل و حرفهای شده برای خودش! کافی است سری بزنید به شبکههای اجتماعی و ببینید که هیچ مرزی نمیتواند جلوی میل به شهرت و دیدهشدن را بگیرد. تازه بیزینس مسابقههای استعدادیابی هم بر مبنای تلاش آدمهای دستکمگرفتهشده برای به چشم آمدن راه افتاده. در نتیجه، بعد از حدود چهار دهه سلطان کمدی تاثیر سابق را ندارد. با این وجود شاید نظرتان را نسبت به پدیدههای وایرال سالهای اخیر عوض کند.

۵- دارودستههای نیویورکی یا Gangs of New York محصول ۲۰۰۲
با یک پرش نسبتا طولانی، دو دهه را پشتسر میگذاریم و میآییم به هزاره جدید. در این مدت روند سینوسی همچنان ادامه داشت. شکست، موفقیت، جنجال و نادیده گرفته شدن، فقط بیشتر و شدیدتر از همیشه. ظهور اینترنت و IMDB و ابراز وجود خورههای فیلم به تثبیت جایگاه مارتی در تاریخ سینما کمک کرد و آثار قدرنادیده قبلیاش دیگر حکم شاهکارهای کلاسیک را داشتند. در چنین شرایطی، اسکورسیزی به سراغ بزرگترین پروژه زندگیاش رفت که از سی سال قبل به فکر ساختش بود.
دارودستههای نیویورکی بازگشت و شروعی تازه بود، همزمان با ثبات در زندگی شخصی اسکورسیزی. بعد از آن هم به دو دهه موفق و بدون فراز و نشیب در کارنامه فیلمساز منجر شد. دنیل دی لوئیس و لئوناردو دیکاپریو را از نو به سینما معرفی کرد و در تمام ابعاد با تعریف یک کلاسیک مدرن جور درمیآمد. شروع فیلم همچنان تکاندهنده و نفسگیر است و احتمالا بعد از نیم ساعت از خودتان میپرسید که فیلمی با این عظمت چرا جزو بهترینهای تاریخ یا قرن نیست؟ بقیه فیلم را ببینید تا دلیلش را بفهمید. با اینکه جزو بهترینهای کارنامهاش است، همان گیر اکثر فیلمهایش را دارد؛ خیلی وقتها استعاره و ایده کلی داستان درست روی قصه و روایت سوار نمیشود و از طرف دیگر اسکورسیزی موقع فیلمسازی جزء را به کل ترجیح میدهد. اینجا هم ایده درباره شهر/ کشوری است که روی خون و جنایت بنا شده، با یک قصه انتقامی کلاسیک که انگار ایده را بهش الصاق کردهاند.
۶- رفتگان یا The Departed محصول ۲۰۰۶
ماجرای اسکار نگرفتن مارتین اسکورسیزی در هالیوود به یک شوخی زشت تبدیل شده بود که بالاخره رفتگان تمامش کرد. فیلم محصول دورانی است که موج جدید سینمای آسیای شرقی تازه شروع شده بود و هالیوود هم با بازسازی آثار خارجی داشت خودش را خفه میکرد. دیگر کمتر کسی یادش مانده یا حتی برایش اهمیت دارد که رفتگان بازسازی فیلم هنگکنگی روابط جهنمی است؛ بس که با سینمای اسکورسیزی جور درمیآمد و اصلا عجیب نیست اگر کسی بگوید که سازندگان نسخه اصلی خودشان به نوعی تحت تاثیر فیلمهای گنگستری او بودهاند.
رفتگان مرز میان دزد و خلافکار را برمیدارد و اینجا تنها چیزی که بین قهرمان و شرور داستان خط میکشد، اصول اخلاقی شخصی آنهاست. نه کسی به میشود اعتماد کرد و نه به جایی میشود پناه برد. چیزی که آن زمان بهش میگفتند جهانبینی تیره و تار، الان دیگر به بخشی از سبک زندگی روزمره تبدیل شده. برای همین جهان اخلاقی فیلم و پرداخت نفسگیر صحنههایش هنوز چنان تاثیرگذار است که شلوغی و وابستگی کمی بیش از حد قصه به اتفاقات را فراموش میکنید. موفقیت رفتگان استودیوهای هالیوودی را وسوسه کرد به ساخت تریلرهای گنگستری بیشتر. هیچکدام جواب نداد و ژانر به شکلی دیگر و در سریالها ادامه پیدا کرد. تریلرهای گنگستری جدید دیگر درباره خلافکارهای حرفهای نبود و قصه را آدمهای سادهای پیش میبردند که به دل خلاف میزنند. رفتگان از آخرین بازماندهها در نوع و گونه خودش بود.

۷- شاتر آیلند یا Shutter Island محصول ۲۰۱۰
هنوز برای خیلیها سوال است که چرا منتقدان و آکادمی فیلم را تحویل نگرفتند؟ یک بار دیگر بدون نیاز به تمجید و جایزه فیلمی از مارتین اسکورسیزی راه خودش را پیدا میکند و بین خورهها ماندگار میشود، این بار سیاهتر و تلختر از همیشه. در یک قرائت، شاتر آیلند درباره مفهوم واقعیت است؛ اینکه تا چه حد میتوانید به واقعیت دنیای بیرونی اعتماد و باورش کنید. در قرائتی دیگر، این فیلمی است درباره ذات خشن و بیرحم هستی؛ اینکه میل به ویرانی نه نشانی از شر و محصولی از نیمه تاریک ذهن انسان بلکه تبلوری از آفرینش و وجود است. پذیرفتن این واقعیت تکاندهنده ساده نیست. ممکن است برای انکار یا درک آن کار به جنون بکشد یا حتی بدتر، مثل باز کردن جعبه پاندورا با گسستن ذهن انسان از بندهای اخلاق راه را برای خشونت و جنایتهای بعدی باز کند. در ظاهر شاتر آیلند یک فیلم ژانر است، تحت تاثیر تریلرهای روانشناختی سالهای دور و نوآرهای کلاسیک، فیلمهایی مانند دالان شوک ساموئل فولر. در عمل، تبدیل شده به فیلمی سیاه و پیچیده و در ذات آزاردهنده که منابع الهامش را کنار میزند؛ الزاما نه به دلیل دستاورد در ساخت و روایت بلکه چون محصول دوران و جهانی به مراتب تیرهتر است.

۸- گرگ وال استریت یا The Wolf of Wall Street محصول ۲۰۱۳
کاراکتر گوردن گِکو (مایکل داگلاس) فیلم وال استریت یکی از بهترین شرورهای تاریخ سینمای آمریکا و نمادی از طمع مجسم است. در عمل، گکو الهامبخش خیلیها شد تا در وال استریت ملت را بیشتر از قبل بچاپند! نمونهاش جردن بلفورت. دو دهه بعد، جردن بلفورت گرگ وال استریت با نقشآفرینی لئوناردو دیکاپریو روی نسل تازهای از بچهها همین تاثیر را داشت تا بروند در بازار بورس و به هر قیمتی پولدار بشوند! مشکل از فیلمهاست که شرورهای آنها به جای عبرتآموز بودن، الهامبخش از کار در میآیند یا قضیه چیز دیگری است؟ میل به شرارت در وجود همه هست؛ سرکوبش میکنیم چون از عقوبت آن میترسیم، حالا چه گناهکار حسابمان کنند و چه مجرم. سوال اینجاست که اگر یقهمان را نگیرند، تا کجا میشود پیش رفت؟
طمع؛ این کلمه کلیدی در تبلیغات و معرفی گرگ وال استریت بود. بعد از تماشای فیلم میفهمید که بیش از هر چیزی عنصر اصلی آن افراط است. در هیچ مذهب و مکتبی افراط جزو گناهان حساب نشده اما هر عملی که با افراط جمع شود، میتواند یک گناه تازه را خلق کند. خوشبختانه سینما مارتین اسکورسیزی را نجات داد وگرنه با این استعداد شگرف در صورتهای مختلف از افراط، معلوم نبود کارش به کجا میکشید! یک بار دیگر برای نمایش جنون جردن و رفقایش شرم و حیا را کنار میگذارد، تا تهش با آنها پیش میرود و باز در پرده آخر ورق را برمیگرداند و ثابت میکند که همان آدم محافظهکار همیشگی است که ترس از عقوبت گناه هیچوقت دست از سرش برنمیدارد.

۹- مرد ایرلندی یا The Irishman محصول ۲۰۱۹
دو تا از فیلمهای مهم دهه نود را جا انداخته بودیم و حالا فرصت خوبی است که به آنها برگردیم. پرسونای اسکورسیزی تا حدود زیادی از رفقای خوب و کازینو میآید. دو فیلم گنگستری که با همکاری نیکلاس پیلهگی نوشته شده و تصویری که از زندگی گنگسترها به نمایش میگذارد با قراردادهای سینمایی فاصله دارد. سال قبل و بعد از نمایش مرد ایرلندی، خیلیها این فیلمها را گذاشتند کنار هم و گفتند که سهگانه گنگستری اسکورسیزی کامل شده. واقعا؟
تفاوت اصلی مرد ایرلندی با رفقای خوب و کازینو در این است که سی سال پیش مارتین اسکورسیزی قواعد و قراردادهای بازی را ناخواسته به هم میزد، برای رسیدن که به یک مدل روایی تازه. این بار آگاهانه سعی کرده تا همان مدل را بازیابی کند و در عین حال کاملا باشکوه و عظیم به نظر برسد؛ همان چیزی که فیلمهای قبلی نمیخواستند. در ضمن روشنتر از دو فیلم قبلی میرود سراغ همان بحث همیشگی عقوبت. انگار چارلی که در خیابانهای پایین شهر به شعلههای کوچک خیره شده بود، حالا که رسیده به فرانک شیرن (رابرت دنیرو) که خودش را برای رویارویی با آتشی عظیم آماده میکند.
باید صبر کنیم تا از مرد ایرلندی زمان بیشتری بگذرد و بخوابد هیجان تماشای فیلمی که سینمای قرن بیستم را به یاد میآورد، آن وقت ببینیم که از آخرین ساخته مارتین اسکورسیزی چه چیزی به جا میماند و نهایتا در کنار رفقای خوب و کازینو قرار میگیرند و حماسهای از کف خیابان را کامل میکند یا میرود کنار دارودستههای نیویورکی و سکوت؛ فیلمهایی که وقتی بعد از سالها بالاخره از ایده به واقعیت تبدیل میشوند، از زمانه خود کمی عقب افتادهاند یا حداقل تاثیرشان دوام کمتری دارد.

گفتگو با مارتین اسکورسیزی؛ مردی که هیچچیز جلودارش نیست