تحلیل و نقد سریال یلواستون

نزاعی خشونت‌بار بر سر مزرعه‌ای بزرگ

سریال تلویزیونی «یلواستون» (با عنوان اصلی «Yellowstone») اگرچه در طول سه فصل انتشار خود آن‌چنان میان مردم شهرت پیدا نکرد، اما اکثر مخاطبانی که به تماشایش نشسته‌اند، از آن راضی بوده‌اند. این مجموعه داستان خانواده داتون و در رأس آنها جان داتون را روایت می‌کند؛ خانواده‌ای که مالک بزرگترین مزرعه پیوسته در ایالات‌متحده هستند. مشکل خانواده داتون این است که این مزرعه مدام مورد حمله گروه‌های مختلف قرار می‌گیرد. اتفاقات سریال در فضای آثار وسترن درام رخ می‌دهند؛ جایی که پرونده‌‌های حل نشده چندین و چند قتل، تنها عواقب کوچکی از مبارزه برای حفظ مرزها محسوب می‌شوند. به بهانه تمدید این مجموعه برای فصل چهارم، قصد داریم به نقد سریال «یلواستون» بپردازیم. با فیلیمو شات همراه باشید.


جان داتون دشمنان زیادی دارد. شخصیت اصلی و پدرسالار سریال «یلواستون»، یک مزرعه‌دار قدرتمند در ایالت مونتانتاست که نقش او را کوین کاستنر ایفا می‌کند. صدا و لحن سنگین کاستنر تأثیر زیادی در خلق این شخصیت داشته است. زمانی که دشمنان داتون با او روبرو می‌شوند، این صدا همچون آوار روی سر آنها خراب می‌شود. درست همانند اکثر سریال‌های درام تلویزیونی، به‌ویژه آنهایی که شجره طولانی مردان میان‌سال را به تصویر می‌کشند، سریال «یلواستون» پر از آنتاگونیست‌هایی است که می‌خواهند قدرت داتون را از بین ببرند. آنها به افراد جان حمله می‌کنند و او را از لحاظ اقتصادی به ضعف می‌کشانند. خانواده داتون با این حملات مقابله می‌کنند و در همین حال، سه فرزند جان سعی دارند توجه پدر را به خود جلب کنند.


نقد و بررسی قسمت پنجم از فصل هشتم بازی تاج و تخت


مجموعه «یلواستون» از برخی جهات درست همانند سریال‌هایی با موضوع ثروت و فساد است.

اگرچه ایدئولوژی پنهان در پس‌زمینه «یلواستون» این مجموعه را از دیگر سریال‌ها متمایز می‌کند، اما موضوعی که این تمایز را برجسته می‌کند، میلی ناامیدکننده و تهدیدآمیز به هویت آمریکایی و مردان سفیدپوست است؛ میل و علاقه‌ای که این سریال استودیو پارامونت را به طرز محسوسی متفاوت از دیگر درام‌های رقابت خانوادگی، مثل «میلیاردها» (با عنوان اصلی «Billions») و «وراثت» (با عنوان اصلی «Succession»)، برای مخاطب به تصویر می‌کشد. البته جریان و ضرب‌آهنگ هر سه سریال مشابه هم هستند: ترکیب رقابت خونین میان خانواده‌ها با نمایش قدرت در مقیاس بزرگتر. همچون بسیاری از سریال‌های این ژانر، شخصیت اصلی یک مرد سفیدپوست میان‌سال و غمگین است.

پیش از این در اکثر سریال‌های مشابه دیده بودیم که تقابلی میان نسل‌ها صورت می‌گیرد و نسل جدید نگران این هستند که چگونه باید جا پای نسل قبل از خود بگذارند. در سریال «یلواستون»، این نگرانی و اضطراب با شدت بیشتری در وجود تمام کاراکترها به تصویر کشیده می‌شود. دشمنان جان داتون فقط چند آدم بد معمولی که دارایی‌های جان را می‌خواهند نیستند؛ اگر این گونه بود، جان به آزار و اذیت‌های آنها اهمیتی نمی‌داد. نبردهایی که در این مجموعه می‌بینیم بر سر راه و روش زندگی است؛ روشی از زندگی که بهتر از دیگر روش‌هاست. برای تبدیل شدن به یک مزرعه‌دار، یا یک گاوچران واقعی، این روش اصیل، معتبر و بهتر برای زندگی کردن است. به همین دلیل جای تعجبی نیست که فصل سوم سریال «یلواستون»، وقتی اضطراب دردناک ناشی از نابودی این روش زندگی به اوج خود رسیده، یکی از پربیننده‌ترین درام‌های تلویزیون‌های کابلی شد.

قسمت آخر از فصل سوم «یلواستون» بیش از ۵ میلیون بیننده را با خود همراه کرده است.

برای سریالی در مورد قطعه زمینی عظیم و مالک آن، خانواده بزرگ داتون که همچون یک ملت هستند، تنها دو ساختمان اهمیت دارند. ساختمان بزرگتر، خانه تأثیرگذار و برجسته داتون‌هاست؛ عمارتی ساخته شده از چوب و سنگ که گاه در دل بیننده هراس ایجاد می‌کند. این خانه تنها برای ترساندن افراد بیرون ساخته نشده است. طراحی داخلی آن، که ترکیبی خاص از ثروت و غرب‌گرایی آمریکایی است، ساکنان خانه را نیز به هراس وا می‌دارد.


نقد فیلم پنج قطعه آسان : تنهایی


دشمنان خانواده داتون اغلب سرمایه‌گذاران منزجرکننده و بی‌عاطفه سیلیکون ولی (منطقه‌ای پر از شرکت‌های بزرگ حوزه رایانه) هستند. این افراد عاشق ساختمان‌های بلند، مدرن و خشن با پنجره‌های شیشه‌ای بزرگ و براق هستند. در مقابل، خانه داتون‌ها شبیه یک شومینه چوبی قدیمی و شکننده است. سر چند گوزن از دیوار آویزان شده، صندلی‌های چرمی گوشه و کنار خانه چیده شده و کاغذ‌های دیواری با طرح قدیمی در همه جا دیده می‌شوند. همه‌ اعضای خانواده حتی در خانه هم چکمه‌های گاوچرانی می‌پوشند. داتون‌ها یک آشپز اختصاصی به نام گیتور دارند؛ این نشانه ثروت است اما در این خانه همه چیز از فیلتری خاص و معتبر عبور کرده است. ثروت خانواده داتون همان چیزی است که ایالات مونتانا استحقاقش را دارد.

تنها سازه دیگری که در «یلواستون» اهمیت دارد، بخش دیگری از مزرعه داتون‌هاست: خانه‌ای کوچک و ناخوشایند که کارگران مزرعه در آن ساکن هستند. این خانه دو یا سه اتاق برای زندگی، یک آشپزخانه و یک حمام دارد. فضای خانه زیاد بزرگ نیست و نیمی از کارگران مجبورند روی تخت‌خواب‌های دو طبقه بخوابند. همه جای خانه پر شده از پتوهای شطرنجی، قوطی‌های خالی آب‌جو و قالیچه‌های دستباف. این خانه جایی است که کاراکترهایی با نام‌هایی مثل لوید، کلبی و واکر روی زمین تف می‌کنند، بیش از حد مشروب می‌خورند و قبل از آن‌که از بردن گله به چراگاه جدید در سپیده‌دم فردا ناتوان شوند بیهوش می‌شوند. دیوار‌های خانه کارگران با عکس‌های زنان زیبا پوشیده شده است. طراحی این خانه دقیقاً همان چیزی است که در واقعیت از یک خانه کارگری مردانه انتظار داریم.

طراحی مردانه این خوابگاه از همان فصل اول سریال «یلواستون» شروع به شکل‌گیری می‌کند؛ جایی که داستان به شخصیت جیمی (با بازی جفرسون وایت) می‌پردازد. جیمی جوانکی ساکن محوطه مخصوص خانه‌های متحرک است که به نظر می‌رسد مسیر زندگی‌اش را گم کرده. معلوم نیست مشکلات جیمی از کجا سرچشمه می‌گیرند، مواد مخدر یا اسلحه. اما نویسندگان «یلواستون» قصد ندارند جزئیات این موضوع را واکاوی کنند. در هر حال مشخص است که جیمی، پسرکی همیشه شاکی که به موسیقی رپ گوش می‌کند و در یک محیط آلوده زندگی می‌کند؛ در نقطه‌ای قرار گرفته که بازگشتی برای او وجود ندارد.

هنگامی که یکی از اقوام جیمی از داتون می‌خواهد تا او را اصلاح و تربیت کند، جیمی مستقیماً به خانه کارگردان یلواستون فرستاده می‌شود. جیمی به معنای دقیق کلمه بی‌مصرف است؛ او نمی‌تواند اسب‌سواری کند، چیزی در مورد مزرعه‌داری و دام‌پروری نمی‌داند و در حالی که همه شلوار‌های چرمی و چکمه‌های محکم به تن دارند، جیمی با شلوار‌های جین گشاد و کتانی، وصله ناجور خانه کارگران است. نود درصد کاراکترهای سریال «یلواستون» سفیدپوست هستند، اما تمسخرهای دائمی یکی از کارگران در مورد وضعیت جیمی، بوی نژادپرستی می‌دهد.

جیمی به تدریج یاد می‌گیرد که چگونه باید سوارکاری کند، به افراد بزرگتر از خود احترام بگذارد، دام‌پروری کند و یک کلاه لبه‌دار گاوچرانی به سر بگذارد. در فصل سوم سریال «یلواستون»، جیمی هنوز بعضی از حماقت‌های خاص خود را مرتکب می‌شود اما دیگر وصله ناجور نیست و کارگران او را پذیرفته‌اند. جیمی در گذشته انسانی حقیر، فقیر، تنبل و امیدوار به کمک مردم بود. کار واقعی و زندگی در میان کارگران یلواستون بود که جیمی را به کرامت رساند و وقار او را بالا برد.
جیمی تنها کاراکتری نیست که چنین تغییری را تجربه می‌کند. این تغییر برای پسر جان داتون، جِیمی (با بازی وس بنتلی) نیز رخ می‌دهد. زمانی که جِیمی با افشای اسرار خانواده برای مطبوعات به خانواده خیانت می‌کند، جان او را به خانه کارگری می‌فرستد تا حقیرترین کارگر آنجا باشد. جِیمی مسئول انجام دادن پست‌ترین و طاقت‌فرساترین کارهایی می‌شود که حتی ارزش خاصی ندارند. درست همانند جیمی، خانه کارگری راهی برای رستگاری جِیمی است.

چند کارگر سیاه‌پوست و چند زن هم در طول سه فصل سریال حضور دارند؛ آن‌ها همیشه در حاشیه هستند اما «یلواستون» با این حال به حضور آنها در نسخه شایسته‌سالاری خود از ارزش‌های آمریکایی می‌بالد. این مزرعه فضای کافی را برای هر کسی که بتواند کار کند، هر کسی که بخواهد خود را با الزامات گاوچرانی وفق دهد و همه‌چیز زندگی گذشته‌اش را پشت سر بگذارد فراهم می‌کند. در این مسیر، خانه کارگری همچون یک چراغ حقایق را آشکار می‌کند. این خانه به شما یاد می‌دهد چگونه قوی باشید و ارزش‌های خود را پیدا کنید. اشتیاق و نگاه خالقان این سریال به دنیای کار، یکی از نمونه‌های به شدت تاثیر گرفته از خلق و خوی مردان آمریکایی سفیدپوست در تاریخ تلویزیون است.

این خلق‌وخو آن‌چنان قدرتمند است که ساکنان خانه کارگری یلواستون همچون یک پوست آن را به تن کرده‌اند. اکثر ساکنان این خانه کسانی هستند که شغلشان گاوچرانی است، اما برخی از افراد هم آوارگان اجتماعی، فراریان و مجرمان سابقه‌داری هستند که به چشم آخرین پناهگاه به آنجا نگاه می‌کنند. آنها دنیای یلواستون را پذیرفته‌اند و هیچگاه اجازه خروج از این دنیا را ندارند. به نوعی استعاری می‌توان گفت که ریپ (با بازی کول هاسر)، دست راست جان داتون و مدیر خانه کارگری، همچون کسی که گاو‌ها را نشانه‌گذاری می‌کند، حرف Y را به نشانه Yellowstone روی پوست آنها حک کرده است. البته این موضوع را هم باید در نظر گرفت که این نشان حتی روی پوست خود او نیز حک شده است.
جیمی در همان قسمت‌های آغازین سریال این نشان را دریافت می‌کند. دریافت این نشان هراسی وحشتناک در دل جیمی به وجود می‌آورد و حتی بیننده نیز آن را وجود خود حس می‌کند. زمانی که جیمی به‌مرور با فرهنگ خانه کارگری وفق پیدا می‌کند، این هراس از بین می‌رود. اما وقتی در پایان فصل سوم سریال «یلواستون» می‌بینیم که کارگردان جدید مزرعه با تمایل بیشتری از حک شدن این نشان روی پیشانی خود استقبال می‌کند، دوباره ترسی در دل مخاطب ریشه می‌گیرد.

مجموعه تلویزیونی «یلواستون» به طرزی عجیب در القای حس ترس و پیچ‌وتاب دادن به آن مهارت دارد. افق‌های کوهستانی به تصویر کشیده شده در سریال بسیار وسیع هستند و زیبایی خاصی دارند. شاید شرایط کارگردان مزرعه شما را به ترس وا دارد یا ناراحتتان کند، اما با دیدن این مناظر به خود می‌گویید زندگی در چنین جایی قطعاً ارزش تحمل شرایط سخت را دارد.

ایدئولوژی حاکم بر خانه کارگران کاملاً ناب، ساده و بی‌رحمانه است. سیاست شهرهای ثروتمند ظالمانه است و ارزشی برای چیزهای خوب قائل نیست: کثیفی، افق‌های خالی و سکوت چیزهایی هستند که در این مناطق بیشتر رخ‌نمایی می‌کنند. افراد ساکن در این مناطق ثروتمند کمتر عرق می‌ریزند، دست‌هایشان کمتر پینه می‌بندد و کمتر شایسته این رفاه هستند. با این حال، چند قسمت اول فصل اول سریال «یلواستون» این احساس را به شما منتقل می‎‌کند که سیاست‌های این مجموعه به طرزی عجیب درهم و برهم است. اگر خانه کارگری تنها راه برای زندگی است، پس خانه مجلل و لوکس جان داتون باید موجب عذاب وجدان او باشد. این رفاه باید او را آلوده کرده باشد؛ نه آن آلودگی خوبی که از کار در یک روز طولانی در گاوداری روی آدم می‌نشیند، بلکه آلودگی بدی که از دلالی در بورس، اخاذی و اقدامات سیاسی ایالتی در نهاد انسان به وجود می‌آید.

نویسندگان از این موضوع آگاه هستند. دختر جان، بث (با نقش‌آفرینی کلی رایلی)، در دنیای منفور شرکت‌های آمریکایی کار می‌کند اما با این حال، او عضو راست‌گوی خانواده است. اگرچه بث برای نابودی دشمنان مزرعه تلاش می‌کند، اما در عین حال از کارهای پدر و برادرانش ناراضی است. در یکی از صحنه‌ها، خانواده دور میز شام جمع شده‌اند و بث می‌گوید: «بیاین به این توهم ادامه بدیم که ما یه خانواده بزرگ خوشحالیم». جان می‌گوید: «این دقیقاً همون چیزیه که ما هستیم [یه خانواده خوشحال].» بث حرف پدر را تصحیح می‌کند: «این چیزیه که ما بودیم. نمیدونم الان دیگه چی باید صداش کنیم.»

به همان اندازه که سیاست‌های خانه کارگری شفاف و مسلّم هستند، سیاست‌های خانه داتون‌ها بی‌ثبات، متغیر و مبهم‌اند. اغلب اوقات معلوم نیست که آیا واقعاً جان داتون قهرمان قصه است یا نه؟ او فرزندانش را بیگانه از هم بار آورده، از کارگران می‌خواهد تا به نمایندگی از مزرعه جرائمی جدی مرتکب شوند و معمولاً از روش‌های هولناک و هیولایی برای تحقق اهدافش استفاده می‌کند. زمانی که بث زمزمه‌هایی در مورد آسیب‌های خانواده نجوا می‌کند، همه ما حرف‌های او را باور می‌کنیم. وقتی واکر (با بازی رایان بینگم)، زندانی سابقی که برای کمک به امور مزرعه استخدام شده، می‌گوید «یه جور نیروی شیطانی اینجا وجود داره»، ما حرف او را نیز باور می‌کنیم.

اما با این حال، از آنجا که جان در برابر مدرنیته مقاومت می‌کند تا حتی یک اینچ از مزارع دست‌نخورده مونتانا به دست کسی غصب نشود، مخاطب به نحوی با او احساس همدردی می‌کند. او از همه طرف گرفتار شده است؛ سرمایه‌گذاران با پول بیشتر، فرزندان با بی‌وفایی و مردم آمریکا با رها کردن ریشه‌های فرهنگی و روش زندگی جان، او را محاصره کرده‌اند. حتی اگر او به هیولایی در لُژ خانوادگی داتون‌ها تبدیل شده باشد، جان می‌داند یک کارگر مزرعه چه خصوصیاتی دارد و به این خصوصیات احترام می‌گذارد. شاید او در نگهبانی از سبک زندگی خود ایراداتی داشته باشد، اما از دیدگاه سریال «یلواستون»، او تنها نگهبانی است که برای مزرعه و این روش زندگی باقی مانده است. این همان نکته‌ای است که ما را به کاراکتر جان پیوند می‌زند.

این چشم‌اندازی باورپذیر و اغفال‌کننده از مردان سفیدپوست آمریکایی است؛ مالکیت، سلطه، آزادی از دخالت و نظارت دیگران، وفاداری بی‌قید و شرط، قدرت بدنی و زمین‌داری. اضطراب عمیق داتون برای از دست دادن دارایی‌هایش از جهان‌بینی او نشئت می‌گیرد؛ جهانی که بدون دارایی هیچ ارزش ندارد و در سریال «یلواستون»، این جهان‌بینی بر هر چیزی دیگری غالب می‌شود. این عمیق‌ترین پایه و اساس سریال در مورد آمریکایی‌بودن است. این همان چیزی است که «یلواستون» کمتر به آن می‌پردازد.

این ایده که گاوچران بودن بهتر از هر چیز دیگری است مبنای غیرقابل‌بحث و انکار سریال «یلواستون» است.

بدیهی است که این دیدگاه، یک آرمان تحقق‌نیافتی است؛ داتون می‌پذیرد که او احتمالاً آخرین نسلی است که مزرعه‌داری را زنده نگه داشته. اما تهدید این آرمان تنها باعث شده تا جان در نگاه بیننده نوعی مرد شریف با سرنوشتی غم‌انگیز به نظر برسد.

تنها یک عنصر در سریال تلویزیونی «یلواستون» وجود دارد که در نقش باد مخالف عمل می‌کند؛ صدایی که گهگاه به گوش می‌رسد و می‌پرسد اگر روش زندگی جان داتون مظهر فیزیکی شکوه آمریکایی نباشد چه؟ این فقط توسعه‌دهندگان املاک و صندوق‌های سرمایه‌گذاری نیستند که می‌خواهند مزرعه داتون‌ها را نابود کنند؛ رئیس منابع ملی آمریکا، توماس رینواتر (با نقش‌آفرینی گیل بیرمنگام) نیز جزو این دسته قرار گرفته است. او می‌خواهد کازینویی جدید در بخشی از زمین مزرعه داتون‌ها بسازد. البته هدف او از ساخت این کازینو، جمع‌آوری ثروت برای خریدن کل منطقه است. رینواتر می‌خواهد مزرعه داتون به روزگار گذشته بازگردد، زمانی که حصاری وجود نداشت، گاوداری ساخته نشده بود و زمین‌ها به دولت تعلق داشتند. طبق سلسله مراتب سریال، ادعای رینواتر نسبت به مزرعه داتون‌ها باید مستدل‌تر از ادعای جان نسبت به مزرعه باشد. رینواتر از بومیان قدیمی است و هدف او برای نحوه کاربری زمین‌ها شرافت‌مندانه‌تر و پاک‌تر است.

اما داتون او را نادیده می‌گیرد. پس از آن که بخشی از حیوانات مزرعه به دست افراد رینواتر می‌افتند و او آنها را باز نمی‌گرداند، داتون به او می‌گوید: «ببین توماس، اگه مثل یه دزد رفتار کنی، من هم مثل اونا باهات رفتار می‌کنم». رینواتر پاسخ می‌دهد: «چطور میتونی تو مزرعه‌ای به بزرگی رود آیلند زندگی کنی و من رو به دزدی متهم کنی؟». داتون جوابی ندارد. سریال هم جوابی برای این سوال ندارد.

پس از این مجادله، رینواتر هم به فهرست طبقه‌بندی شده دشمنان داتون اضافه می‌شود؛ همچون همان مخالفت‌هایی که به هویت سفیدپوستی جان داتون را نشانه گرفته‌اند. «یلواستون» و جان داتون پاسخی برای توماس رینواتر ندارند زیرا هیچ پاسخی وجود ندارد. این واقعیت که سریال بدون پرداختن به این موضوع داستان را پیش می‌برد نشانه‌ای از توخالی بودن چشم‌انداز آمریکایی آن است. تنها واکنشی که «یلواستون» می‌تواند به این سوال نشان دهد، تیت (با بازی برکن مریلنوه داتون است. مادر تیت یک بومی آمریکایی است و در همان محل به دنیا آمده. او و تیت حالا در کنار داتون‌ها زندگی می‌کنند. «یلواستون» مسئله حق حاکمیت بومی را مطرح می‌کند، اما بیشتر تمایل دارد تا هویت بومی را در آئین‌نامه اخلاقی سریال تلفیق کند. داتون، تیت را به عنوان وارث احتمالی مزرعه در نظر گرفته و با دادن یک اسب به او، سعی دارد مسئولیت‌پذیری را به او آموزش دهد.

برای سریالی در مورد استثناگرایی آمریکایی، «یلواستون» جهانی کاملاً خیره‌کننده اما تنگ‌نظر است. این موضوع برای سریالی که شیفته عظمت و قدرت است یک تناقض محسوب می‌شود. اما «یلواستون» در اصل سریالی درباره حقارت اجتناب‌ناپذیر مورد آزار و محاصره قرار گرفتن است. سازندگان هیچ علاقه‌ای به کندوکاو صریح نقاط کور فیلمنامه ندارند و شاید پذیرفته‌اند که جان داتون چون خود را در مقابل دیگران قرار داده، دشمنانی پیدا کرده است. شاید هم آنها می‌خواهند اذغان کنند که خوب نیست یک مرد مالک دویست هزار هکتار مزرعه باشد.

«یلواستون» سریالی درمورد شکنندگی مردان است و داتون‌ها تنها کسانی هستند که هنوز آن را درک نکرده‌اند.

زمانی که تماشای سریال «یلواستون» را آغاز کردم، تردیدهایی در من وجود داشت. جهان‌بینی سریال برایم روشن نبود اما حالا ظرایف آن را برایتان تحلیل کردم. کابوی‌ها و شیوه زندگی آنها اگرچه شاید برای ما ناملموس باشد اما به‌مرور برایمان عادی خواهد شد و حتی گاهی ما را به خنده خواهد انداخت. در یکی از قسمت‌های ابتدایی، یکی از اعضای خانواده داتون‌ها مبهوت تماشای باریستایی می‌شود که در حال آماده کردن یک قهوه به سبک پُور اُور (Pour-Over) در کافی‌شاپ جدید شهر است و نوع نگاه او حتماً توجه‌تان را جلب خواهد کرد.
زمانی که هر سه فصل سریال «یلواستون» را تماشا کنید و منتظر فصل چهارم باشید، نگاهتان به سریال پخته‌تر خواهد شد. جان داتون آن‌قدر نسبت به امتیازات و دارایی‌هایش کوته‌بین است و از مخالفت‌ها پریشان شده که می‌خواهد همه به معنای واقعی کلمه از روش زندگی او پیروی کنند. او چطور چنین چیزی را از بقیه طلب می‌کند؟ اگرچه زمانی که سریال را تماشا می‌کردم، نسبت به اضطراب‌های او حس همدردی داشتم. من از نگاه او به مناظر باورنکردنی مزرعه‌اش نگاه می‌کردم و متوجه بودم که او در تصور دنیایی دیگر چه سختی‌هایی را تحمل می‌کند.

هرچه بیشتر می‌دیدم که این شخصیت‌ها وابسته fi چیزی هستند که توان نگه‌داشتنش را ندارند، بیشتر حس می‌کردم که «یلواستون» در حال بیان چیزی است که هیچ‌کدام از سریال‌های تلویزیونی، در حال حاضر از آن صحبت نمی‌کنند. داتون مضطرب است و حق دارد که باشد. دنیای بیرون چیزهایی که را مورد تهدید قرار داده که او بیشتر از همه چیز دوستشان دارد. اما او قادر نیست درک کند که انطباق یافتن با اوضاع نوعی قدرت است. تنها کاری که او می‌تواند انجام دهد بیشتر و بیشتر ترسیدن و نادیده گرفتن واقعیت‌های ناخوشایند است.

در اوایل فصل سوم سریال «یلواستون»، داتون و کارگران مزرعه در حال ساخت یک اردوگاه تابستانی در مراتع دوردست هستند. پس از نصب چادرها، داتون گوشه‌ای می‌نشیند تا از منظره لذت ببرد. او صاحب تمام این منظره است. اما تلفن جان زنگ می‌خورد و او پاسخ می‌دهد. صدا خوب منتقل نمی‌شود و جان به بالای یک بلندی می‌رود تا آنتن بهتر شود. او از این که این تماس حس بی‌نقصش را خراب کرده می‌رنجد و وقتی تماس قطع می‌شود، او واقعاً عصبانی و خسته شده است.

جان با اشاره محلی که ایستاده به کارگران مزرعه می‌گوید «هی. همه چیو بیارید بالا. من همه چیو این بالا می‌خوام.» کارگران کل اردوگاه را جمع می‌کنند و چند صد متر آن طرف‌تر دوباره چادرها را برپا می‌کنند. زمانی که همه چیز دوباره برپا شد، تیت از جان می‌پرسد: «الان بهتر شد؟» داتون می‌گوید «بذار ببینم». او نگاهی به موبایلش می‌اندازد و می‌بیند که هیچ آنتنی دریافت نمی‌کند. هیچ چیز تغییر نکرده اما داتون تازه می‌فهمد که چگونه باید این موضوع را نادیده بگیرد و در نهایت می‌گوید «آره. الان خیلی بهتر شد.»

اگر سریال «یلواستون» را تماشا کرده‌اید، نظر شما در مورد دیدگاه ارائه شده در این تحلیل چیست؟ آیا با آن موافق هستید؟


معرفی بهترین سریال های سال ۲۰۲۰


منبع: Vulture

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

10 نظر
  1. شهباز می‌نویسد

    سریال بسیار عالی و تاثیرگذار…اینکه امثال داتون‌ها باید عبرت بگیرند که عاقبت زورگویی، شکست است…

  2. داوود می‌نویسد

    جان داتون اخرین سنگری هست که میتوان امیدوار بود چپ ها در جهان فتح نمیکنند تا ارزشهای کثیف خود رو به جامعه تحمیل کنند این مرد نماد وطن پرستی شرافت و سخت کوشی هست دوست دارییم جان داتون .

  3. شهرام ترابی می‌نویسد

    سریال زیبایی هست فقط امیدوارم بخاطر جذابیتی که با گذشت زمان و بخصوص ازفصل سوم به بعد باهاش روبرو شد سازنندگانش توهمین فصل پنجم تمومش کنن و اینقدر بیننده رو تو انتظار نظارن .

  4. مجی می‌نویسد

    خیلی مشتاق هستم ببینم فصل ششم چی از آب در میاد بازی فوق العاده بث به تصویر کشیدن یکسری حقایق و نحوه برخورد جان با اعزای خانواده سبک زندگی جسی کلهم تا اینجای کار فوقالعاده بودن و تونستن یک سریال واقعا جذاب من بهترین سریالی بود که دیدم و بعد این هم سریال سی

  5. محمود می‌نویسد

    این سریال زیبا رابطه پیچیده انسان و خاک رو نشون میده که چطور به همدیگه شکل و معنی میدهند

  6. Doubt می‌نویسد

    انطباق با اوضاع برای کسی قدرته ک هرطور شده میخاد بقا پیدا کنه. وقتی جالب میشه ک می‌فهمیم تا آخر نمیتونیم بقا پیدا کنیم. پس کیفیتی ک دوسش داری شاید مهمتر باشه

  7. مهدی خسروی می‌نویسد

    به نظر این سریال و ۱۸۸۳ حس نوستالژی رو به ادم میده فیلم برداری فوق‌العاده ای داره بازی کوین کاستنر عالیه واقعا و واسه من جز برترین سریال های تاریخ قرار میگیره البته باید دید قسمت های آینده چطور پیش میره تا سیزن پنج که عالی بوده

  8. ليلا می‌نویسد

    بنظرم نقد خوبی بود اما کامل نبود بهر حال من عاشق این سریال بازیها فضاسازی و روابط پیچیده ی بین کاراکترها شدم

  9. امیرحسین ابراهیمی می‌نویسد

    با سلام خدمت شما به نظر من بهترین سریال ودرس زندگی و استقامت و پایداری را به من داد باتشکر فراوان امیرحسین ابراهیمی

  10. حامد می‌نویسد

    یکی از جذابترین و متمایزترین سریالهای ساخته شده که بنظرم با کم لطفی تمام حداقل بین ۱۰ تا سریال برتر جهان جای داره

fosil