بازدید عمومی از گالری وحشت!

بهترین فیلم های جردن پیل

هم‌زمان با هالووین که می‌تواند بهانه‌ای بدون مرز باشد برای تماشای فیلم و سریال های ترسناک، با جست‌وجو در آرشیو فیلیمو رسیدیم به یکی از مهم‌ترین و جنجالی‌ترین فیلمسازان حال حاضر که توانسته در این ژانر موج تازه‌ای به راه بیاندازد: جردن پیل.

چند ماهِ گذشته، با هراسی که مردم زمین بابت شیوع ویروس کرونا تحمل کرده‌اند، اغراق نیست اگر بگوییم همه در یک فیلم ترسناک گیر افتاده‌ایم؛ ترسناک‌تر این که دقیقا نمی‌دانیم الان کجای فیلم است؟ به پایانش نزدیک شده‌ایم یا تازه دارد شروع می‌شود؟!

۱۰ فیلم معمایی برتر که حتما باید ببینید

همیشه یکی از کارکردهای سینما خلق و بازآفرینی کابوس بوده. ترساندن تماشاگر تقریبا قدمتی به اندازه خود سینما دارد. شاید باورتان نشود ولی عمر شاهکاری همچون «نوسفراتو» و دیگر آثار سینمای اکسپرسیونیستی آلمان به یک قرن رسیده! سوال اینجاست که وقتی دنیای واقعی از عالم فیلم و قصه هولناک‌تر شده، هنوز راهی برای ترساندن تماشاگر باقی مانده؟ پنجاه سال پیش، صرف دیدن یک پدیده خیالی بر روی پرده سینما برای باور کردن آن کافی بود. تماشاگر نمی‌پرسید که این خون‌آشام، زامبی یا جن از کجا آمده و کاری به منطق قضیه نداشت؛ می‌دید و می‌ترسید. با گذر زمان، مخاطب هم از قصه و تخیل اشباع شد و هم در دنیای سکولار امروز آن‌قدر هراس و استرس تجربه می‌کند که دیگر نیازی به فیلم ترسناک ندارد. نتیجه این که ساختن فیلم ترسناک و ترساندن مردم روز به روز سخت‌تر می‌شود و الان سینما باید با اخبار حوادث رقابت کند و کابوس‌هایی که در بیداری جلوی چشم همه است.

هم‌زمان با هالووین که می‌تواند بهانه‌ای بدون مرز باشد برای تماشای فیلم و سریال های ترسناک، با جستجو در آرشیو فیلیمو برای یافتن نمونه‌های برتر از سینمای وحشت، رسیدیم به یکی از مهمترین و جنجالی‌ترین فیلمسازان حال حاضر که توانسته در این ژانر موج تازه‌ای به راه بیاندازد: جردن پیل.

پیل کارش را از کمدی شروع کرد و بدجنسی‌اش در شوخی با طبقه متوسط آمریکا را با خودش به سینمای وحشت آورد. در این چند سال، با فیلم‌هایی که ساخته و سریال‌هایی که تهیه کرده، دنبال شکل متفاوتی از وحشت بوده، چیزی که معروف شده به زیرژانر هراس اجتماعی (Social Horror یا Social Thriller). دنیای واقعی آن‌قدر ترسناک شده که دیگر نیازی به هیولاها نداریم، در عوض می‌شود مولفه‌های ژانر را استفاده کرد و حتی به بازی گرفت برای بازتعریف و تجربه وحشت و هراسی که خیلی از مردم به واسطه نژاد، عقید یا حتی طبقه اجتماعی خود هرروز تجربه می‌کنند. این شرحی است که پیل برای زیرژانر هراس اجتماعی دارد و بعد از موفقیت فیلم‌های او خیلی زود تبدیل شد به رویکردی فراگیر در فیلمسازی. دغدغه‌های اجتماعی برای خلق شکل تازه‌‌ای از سرگرمی به کار گرفته می‌شوند یا تکنیک‌های سرگرمی برای بیان دغدغه‌های اجتماعی به خدمت گرفته‌ شده‌اند؟ حاصل کار و تاثیری که می‌گذارد، تعیین‌کننده است.

برای این که ببینیم جردن پیل چطور از کلیشه‌های ژانر برای بیان هراس‌های فراگیر اجتماعی استفاده می‌کند، باید کارهایش را مرور کنیم؛ فیلم‌هایی که ساخته و سریال‌هایی که تهیه کرده یا در تولید آن‌ها مشارکت داشته. با فیلیمو شات همراه باشید برای مرور کالکشن آثار ترسناک جردن پیل در فیلیمو و بررسی ایده هراس اجتماعی.

۴۱ فیلم برتر ژانر وحشت؛ ترسناک‌ترین فیلم‌های قرن ۲۱

۱- «برو بیرون» محصول ۲۰۱۷

اگر قرار باشد که حرف منتقدهای عصبانی ایرانی در مورد «برو بیرون» و جردن پیل را قبول کنیم، باید همه چیز را بگذاریم به حساب موج مبارزه با تبعیض نژادی و بحث را تمام کنیم؛ اما بحث ادامه دارد! «Get Out» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های دهه گذشته است که به مرور تاثیرش آشکار خواهد شد؛ گرچه ظرف همین سه سال هم کلی فیلم تحت‌تاثیر آن ساخته شده. اسکار بهترین فیلمنامه و فروش ۲۵۰ میلیون دلاری کل ماجرا نیست. پیل با یک فیلم چهار میلیون دلاری که ظرف سه هفته ساخته شده، جریان ترسناک رده ب را با قرائت اجتماعی تکان‌دهنده‌ای از نژادپرستی و برده‌داری استعلا می‌دهد و در لحن به متامدرنیسم می‌رسد. برای فهمیدن این که فیلم چطور کار می‌کند، بررسی یک صحنه کافی است. اگر فیلم را دیده‌اید که هیچ؛ اگر نه، بهتر است بعد از تماشای آن بحث را ادامه بدهیم، چون تقریبا همه چیز را لو می‌دهد.

برویم به نمای پایانی. بعد از این که می‌فهمید خانواده آرمیتاژ کارشان شکل عجیب‌وغریبی از برده‌داری است که بدن سیاهپوست‌های موفق را برای بقای ذهن و مغز دوستان خودشان دستکاری می‌کنند، کریس (دنیل کالویا) با بدبختی خودش را نجات داده و حمام خون به راه افتاده. آخر سر می‌رسد به رُز (آلیسون ویلیامز) دوست‌دختر قلابی‌اش. وسط خیابان درگیر شده‌اند. در همین لحظه، نور و آژیر ماشین پلیس از دور دیده و شنیده می‌شود. کریس دست‌هایش را می‌برد بالا و می‌فهمیم که همه چیز تمام شده. تمام کشتاری که تا پیش از این دیده بودیم اگر فانتزی و از جنس سینما بود، این یک لحظه هراس کاملا واقعی است و لمس می‌کنیم که تبعیض نژادی پلیس یعنی چه؛ می‌دانیم کریس بی‌گناه است اما در این وضعیت و با جیغ و داد کردن رز، ناخودآگاه منتظریم که پلیس در جا به کریس شلیک کند، یا در بهترین حالت دستگیر و به جرم قتل محکوم شود. اگر فیلمنامه منتشر‌شده را بخوانید، قصه همین‌طوری تمام می‌شود. در نسخه‌ نهایی و با توجه به واکنش‌ها در اکران‌های آزمایشی، پیل پایان‌بندی را تغییر داده و باید گفت که بهتر هم شده.

۲- «ما» محصول ۲۰۱۹

بعد از موفقیت «برو بیرون»، مسیرش را تغییر نداد. باز هم یک ترسناک ارزان (این بار ۲۰ میلیون دلار) ساخت که با همان تعریف خودش از هراس اجتماعی جور در می‌آمد؛ ترکیب مولفه‌های ژانر با چیزی غیر از آن و به بازی گرفتن انتظارات معمول تماشاگر.

هجوم به خانه، خانواده‌ای که برای دفاع از خودشان چاره‌ای جز خشونت ندارند و دست گذاشتن روی وحشت فراگیر از پدیده همزاد، یکی از ترس‌های رایج در فرهنگ و خرافات غرب. این چیزی است که «ما» در ظاهر نشان می‌دهد؛ در حقیقت با قرائتی اجتماعی درباره تحقیر و تبعیض طبقاتی در جهان اول سروکار داریم. بین آدم‌های رو و زیرِ زمین به معنای واقعی کلمه هیچ تفاوتی نیست، فقط مفهوم طبقه است که باعث شده این فاصله روز‌به‌روز بیشتر و دست‌نیافتی‌تر بشود و از جایی به بعد غیرقابل‌بازگشت باشد. تبعیض طبقاتی به طرز تکان‌دهنده‌ای در خیلی از فیلم‌های مهم سال قبل دیده می‌شد. جردن پیل تلاش کرده تا به ایده جنبه‌ای خیالی بدهد و تبدیلش کند به عاملی برای هراس انسانی.

به همان نسبت که «ما» از «برو بیرون» اجرای سخت‌ و پیچیده‌تری دارد، در فیلمنامه و ایده‌پردازی هم قضیه به‌مراتب بزرگ‌تر شده. فیلم در تاثیرگذاری موفق است و احتمالا بین تمام محصولات مانکی‌پا، چه ساخته‌های خود پیل و چه تولیداتی که در آن‌ها مشارکت داشته، بهترین اجرا را دارد. با این وجود در توضیح اسطوره‌شناسی و عناصر خیالی جهان خودبسنده‌اش گیر می‌کند و خیلی از سوال‌های مخاطب بی‌جواب می‌ماند؛ مخصوصا اگر خط و ربط این نمادشناسی و منطقِ چسباندن نظریات توطئه را به هم پیدا نکند. «ما» در تماشای مجدد بهتر جواب می‌دهد و برای خیلی از اما و اگرهایش می‌شود توجیهات قابل قبولی پیدا کرد.

۳- «توایلایت زون» محصول ۲۰۱۹

از بخش مقدمه هر اپیزود معلوم است که جردن پیل تمام عمر آرزو داشته تا یک‌روز جای راد سرلینگ باشد. سرلینگ و سریالش «توایلایت زون» ( منطقه «گرگ و میش» یا «منطقه نیمه‌روشن» هم ترجمه شده که هیچکدام معادل‌های خوب و کاملی نیستند) در فرهنگ عامه و ادبیات گمانه‌زن آمریکایی در نیمه دوم قرن بیستم تاثیر شگفت‌انگیزی داشته. تقریبا تمام سینماگرها و مولف‌های مهمی که ردپای عناصر خیال‌انگیز در کارهایشان دیده می‌شود، به نوعی تحت‌تاثیر سریال آنتولوژی سرلینگ و ایده‌های عجیب‌وغریبش بوده‌اند. خود پیل در ستایش سرلینگ می‌گوید که به طرز استادانه‌ای می‌توانست واقعیت‌های ناخوشایند زمانه را به ایده‌های روایی تبدیل کند. در بازسازی سریال، جردن پیل سعی کرده همین فرمول را به شیوه‌ای تازه پیاده و اجرا کند که برگرفته از همان تز هراس اجتماعی خودش است.

هرکدام از اپیزودهای سری جدید «توایلایت زون» را می‌شود تا حد یک کانسپت اجتماعی روز خلاصه کرد که قالبی خیالی و روایی برای بازنمایی آن ساخته شده؛ نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، آزادی اسلحه، پوپولیسم، پارانویا و…؛ تمام این‌ها در سریال به‌صورت قصه‌های گمانه‌زن بازتاب پیدا کرده. نتیجه نشان می‌دهد که ایده هراس اجتماعی هنوز جای کار دارد یا حداقل خود پیل در نوشتن و اجرای این ایده‌ها از همکارانش جلوتر است. خیلی وقت‌ها ایده‌ها بر داستان غلبه دارد و اصطلاحا می‌زند بیرون. وضعیت در فصل دوم به مراتب بهتر است. ایده‌ها ریزبافت‌تر شده و پرداخت بهتری دارند، سبک بصری و لحن اپیزودها با وجود داستان‌های مختلف به هماهنگی و یکدستی رسیده و می‌شود آن را راهکاری هوشمندانه برای پوشاندن کم‌و‌کاستی‌های تولید در نظر گرفت، چون مشخصا CBS All Access (که از سال ۲۰۲۱ تبدیل می‌شود به پارامونت +( در تولید و پخش محصولاتش نسبت به سایر پلتفرم‌ها قدرت کمتری دارد.

حالا سوال اینجاست که چرا «توایلایت زون» جدید خیلی تحویل گرفته نشده؟ جدای از این که ایده هراس اجتماعی برای جا افتادن به کار و زمان بیشتری نیاز دارد، در دهه اخیر و بعد از موفقیت «آینه سیاه»، هیچکدام از سریال‌های آنتولوژی با ایده‌های مشابه جواب نداده. «داستان‌های شگفت‌انگیز»، «اتاق ۱۰۴»، «خواب‌های الکتریکی» و همین سری جدید «توایلایت زون» همه‌شان ایده‌ها و فضای جذابی دارند اما نمی‌ترکانند. احتمالا به این دلیل که سلیقه مخاطب‌ سریال‌های تلویزیونی و اینترنتی در طول زمان تغییر کرده و الان همراهی با شخصیت و داستانی که بشود دنبالش کرد به هر چیز دیگری اولویت دارد. فرمت آنتولوژی برگرفته از سنت داستان کوتاه است؛ ایده‌ها بیشتر از درام و شخصیت اهمیت دارند و در قالب مجموعه معنا پیدا می‌کنند. سریال‌های این‌چنینی هم به زمان نیاز دارند تا جای خود را باز کنند. تازه بعد از یکی، دو فصل آزمون و خطا سازندگان قلق کار دستشان می‌آید و دنبال کردن داستان‌هایی در حد نیم‌ساعت تا چهل دقیقه برای مخاطب ساده‌ می‌شود. «آینه سیاه» به طرز زیرکانه‌ای از این مرحله جسته بود. جدای از این که هر قصه را تا حد یک فیلم بلند بسط داده، مجموع اپیزودهای آن طی ده سال و در پنج فصل از ۲۲ تا فراتر نمی‌رود. مقایسه کنید با «توایلایت زون» جدید که اتاق نویسندگانش باید سالی ده تا اپیزود چهل دقیقه‌ای و متناسب با بودجه محدود تحویل بدهد.

۴- «لاوکرفت کانتری» محصول ۲۰۲۰

مثل سریال «شکارچیان»، یکی دیگر از تولیدات استودیوی مانکی‌پا است که نمی‌شود پیل را سازنده اصلی آن حساب کرد ولی بدون حضورش هم امکان ساخت نداشته. کما این که پیش‌تر میشا گرین، پدیدآورنده سریال، طرح را پیش آدم‌های مختلفی همچون جی. جی آبرامز برده و جواب رد شنیده بود. جردن پیل راه جدیدی برای ارائه و تولید سریال پیدا می‌کند و آبرامز وHBO را هم می‌آورد پای کار.

سریال «Lovecraft Country» برگرفته از کتابی با همین نام است که سال ۲۰۱۶ منتشر شده. داستان در دهه‌ پنجاه میلادی اتفاق می‌افتد، زمانی که هنوز قانون جداسازی نژادی در بسیاری از ایالت‌های آمریکا برقرار است و سیاهپوست‌ها جرئت نفس کشیدن ندارد. شخصیت‌های اصلی چند سیاهپوست ساکن ایالت ایلینوی هستند که جدای از سایه وحشت دائمی سفیدهای نژادپرست، پای یک فرقه جادوگر قدیمی هم به زندگی‌شان باز می‌شود و می‌فهمند در این دنیا چیزهای ترسناک‌تری هم برای ترسیدن وجود دارد؛ چیزهایی که ظاهرا خیلی از آن‌ها را اچ. پی لاوکرفت در قالب قصه‌هایش ثبت کرده.

می‌شود حدس زد که چرا هیچ شبکه یا استودیویی زیر بار «لاوکرفت کانتری» نرفته بوده. قضیه پیچیده است. در مرحله اول باید این فرض را جا بیاندازد که قصه‌های لاوکرفت برگرفته از حقایقی ناگفته بوده؛ فرقه‌های باستانی، هیولاها، ماشین زمان و… . بعد باید این عناصر فانتزی را بیاورد در بافتاری واقع‌گرایانه از نژادپرستی و تبعیض که طی دهه‌ها رسانه‌های آمریکایی سعی در فراموشی‌ کردنش داشته‌اند. و در پایان هم به قرائتی از آمریکای معاصر برسد. چنین ایده‌ای در اجرا به تعادل و ظرافتی ویژه نیاز دارد، که سریال در عمل به‌طور کامل بهش نرسیده. شروع، گیرا و تکان‌دهنده است.

قصه از درون یک اجتماع بسته و محدود سیاهپوستی شروع می‌شود. برای این اقلیت، هر سفیدپوستی می‌تواند یک خطر بالقوه باشد و سریال در معرفی عامل شر و هراس برای مخاطب قراردادهایش را جا می‌اندازد، گرچه تا همین جا خیلی‌ها دچار سوءتفاهم شده‌اند که این اثری ضد سفیدپوست‌هاست! بعد نوبت می‌رسد به جادوگرها و فرقه‌های ناشناخته که اگر آشنایی نسبی با آمریکای قرن هجدهم و نوزدهم داشته باشید، می‌دانید که چقدر جای کار دارد. «لاوکرفت کانتری» اینجا گیر می‌کند و بیشتر از هم از اجرا ضربه می‌خورد؛ حاصل کار معجونی است از ترکیب «رنگ ارغوان» اسپیلبرگ و فیلم‌های اسپایک لی و سریال «ماوراءالطبیعه»! اگر به سریال فرصت بدهید، دست‌انداز را رد می‌کند و دوباره می‌افتد توی خط می‌افتد و تا پایان باز چند بار تغییر لحن می‌دهد و چیزهای دیگری هم با این معجون قاطی می‌شود؛ از جن‌گیری و جادوی سیاهپوستی گرفته تا ماجراجویی و سرقت!

به طرز غافلگیرکننده‌ای منتقدان از بینندگان عادی بیشتر سریال را تحویل گرفته‌اند که برای یک محصول عامه‌پسند عجیب است؛ احتمالا بیشتر تحت‌تاثیر این که چطور کنایه‌های تند و تیز درباره تاریخ آمریکا و تبعیض سازمان‌یافته لابه‌لای خطوط داستانی و فانتزی جا شده. کنار آمدن با منطق جادو در سریال کلید اصلی تماشای آن است وگرنه دیدن «لاوکرفت کانتری» مثل انجام تست اعصاب هر چند دقیقه یک‌بار می‌تواند بهتان شوک وارد کند!

فیلم‌های ترسناک ایرانی

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil