با وجود حجم بالای تولیدات و برخلاف انتظار و تصور، تعداد آثار ماندگار ساخته شده درباره واقعه عاشورا در سینما و تلویزیون به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. چرا تصویر ماندگاری از حماسه کربلا نداریم؟
به هر جنبه از فرهنگ و هنر ایرانی اسلامی نگاه کنیم که حاصل امتزاج هویت ملی و مذهبی ایرانیان است، واقعه عاشورا نقشی پررنگ دارد و بخش مهمی از هنرهای آیینی و بومی را به خود اختصاص داده است؛ درست همانطور که در هنر غرب تا دوران پیش از رنسانس نیز به دلیل نقش غیرقابل انکار کلیسا در فرهنگ عمومی، پیوند محکمی میان هنر و المانهای شاخص مسیحی مشاهده میشود.
در ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی و نمایش جلوههای قیام حسینی، که از عناصر اصلی در شکل دادن به فرهنگ و هویت شیعی در دوران بعد از خلافت اسلامی در این سرزمین است، در مدیحهسرایی، تصویرگری و شبیهخوانی به چشم میخورد؛ سنتهایی با عمری چند صد ساله که در طول زمان حفظ شده و به نسبت شرایط زمانه خود تغییر و تحول پیدا کردهاند.
سوال اینجاست که با این پیشینه طولانی و مفصل، وقتی که به هنرهای نمایشی مدرن و فراگیر در عصر سینما و تلویزیون میرسیم، میراث حماسه کربلا و عاشورا در مدیوم تصویر چیست؟ با مروری بر کارنامه حدودا چهل ساله سینما و تلویزیون ایران (در فیلیمو شات بخوانید) درمییابیم که با وجود حجم بالای تولیدات، برخلاف انتظار و تصور تعداد آثار ماندگار ساخته شده در این باره به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. اینجاست که به سوال دوم میرسیم: چرا در سینما و تلویزیون تصویر ماندگاری از حماسه کربلا نداریم؟
در ادامه با فیلیمو شات همراه باشید تا با تحلیل و آسیبشناسی به پاسخ این سوال دست پیدا کنیم.
در جواب باید گفت که میتوان چند دلیل عمده را ذکر کرد؛ در درجه اول این که سینما و تلویزیون ایران نه فقط درباره محرم بلکه درباره کمتر مناسبت فرهنگی دیگر، چه در عزا و چه در شادی، موفق شده که اثری ماندگار خلق کند. عامل اصلی نیز همین برچسب سفارشی و مناسبتی برای تولید آثار اینچنینی است که به جای برخاستن از فرهنگ مردمی، باید خوانش و قرائتی رسمی را دنبال کنند. در نتیجه، این آثار معمولا جایگاه و کارکردی فراتر از پر کردن آنتن همزمان با یک مناسبت خاص پیدا نکردهاند.
در مورد ماجرای عاشورا و کربلا، با حماسهای کاملا دراماتیک و کمنظیر در تاریخ مواجهیم که از قابلیت روایی و نمایشی پررنگی برخوردار است.
اما ماجرای عاشورا و کربلا بهعنوان یک مناسبت ویژه به مراتب پیچیدهتر است، چرا که در نوع خود با حماسهای کاملا دراماتیک و کمنظیر در تاریخ مواجهیم که اتفاقا از قابلیت روایی و نمایشی پررنگی برخوردار است. با پا گرفتن سینما در غرب، داستانهای مذهبی شنیده شده و فراگیر جزو اولین گزینهها برای اقتباسهایی سینمایی بودهاند و بارها شاهد اقتباسهایی سینمایی مختلف از روایات انجیل و شرح زندگانی و مصائب مسیح (ع) بودهایم. در بحث حماسه عاشورا ، چند عامل اصلی موجب شده که دست مولفان در حوزه سینما به مراتب خالیتر باشد:
اول، فقر و محدودیتهای تولیدی است. قطعا ساخت یک اثر حماسی و تاریخی، بودجه کلان و شرایط تولید ویژهای را میطلبد که طبعا بخش خصوصی سینمای ایران هیچ وقت قوه و بنیهاش را نداشته و در نتیجه نیازمند ورود و سرمایهگذاری نهادهای دولتی بوده که این شیوه فیلمسازی نیز همیشه با محدودیتها و محافظهکاریهای خاص خودش همراه است که فرصت همکاری را برای دایرهای محدود فراهم میکند. مثلا «روز واقعه» که همچنان یکی از بهترین آثار سینمایی در این حوزه به شمار میآید، به صرف نوشته شدن توسط بهرام بیضایی بیش از یک دهه زمان لازم داشت تا به مرحله ساخت برسد، آن هم به شکلی تقلیل یافته. درحالیکه چه موافقان و چه منتقدان بیضایی او را به عنوان یکی از مهمترین و موثرترین مولفان ادبیات نمایشی ایران معاصر میشناسند و برای ساخت اثری در شأن عاشورا طبیعی است که به سراغ استادی در چنین جایگاه و با این میزان تسلط بروند، نام بیضایی در آن سالها بیشتر عامل نگرانی و تشکیک در محتوای اثر بوده!

از طرف دیگر و علاوه بر محدودیتهای تولید، با حساسیتهای شدید اجتماعی و مذهبی در خصوص بازخوانی واقعه کربلا مواجهیم؛ طوری که شاید هر کسی جرئت نزدیک شدن به این حوزه را نداشته باشد. داوود میرباقری بعد از موفقیت و البته واکنشهای متفاوت نسبت به سریال «امام علی (ع)» سالها زمان نیاز داشت تا دوباره برای ساخت یک اثر عظیم دیگر، که طبعا سویههای پررنگی هم برای خوانشهای بهروز سیاسی و اجتماعی دارد، به تاریخ اسلام برگردد. یا «روز رستاخیز» احمدرضا درویش نزدیک به یک دهه است که فرصت نمایش عمومی پیدا نکرده، فقط و فقط به دلیل حساسیت و نگرانی پیرامون واکنشهای احتمالی به فیلم.

همین حساسیتها باعث شده که در پرداخت به واقعه کربلا، فرصت چندانی برای خوانش متفاوت وجود نداشته باشد و آثار ساختهشده نیز دو راه بیشتر نداشتهاند: اول گریز از روایت مستقیم و پرداختن به قصهای که در حاشیه واقعه بگذرد و نقشآفرینان اصلی واقعه در آن، شخصیت اصلی قصه نباشند؛ چرا که نه امکان نمایش شخصیتهای اصلی قصه وجود دارد و نه میتوان برای پرداخت دراماتیک، رویکردی متفاوت در دراماتورژی وقایع داشت؛ دوم هم پی گرفتن سنت نمایشی شبیهخوانی و تعزیه و سنت روایی در روضه و مدیحه است.
در شبیهخوانی و روضهخوانی، با روایتی کمینهگرایانه از اصل واقعه سروکار داریم که هدف اصلی خود را برانگیختن احساسات مخاطب با ذکر مصائب رفته میداند. در این الگوی روایی، تکلیف از همان ابتدا مشخص است؛ جبهه خیر و شر از هم تفکیک شدهاند و هیچکدام از کاراکترهای اولیا و اشقیا نیازی به شخصیتپردازی ندارند و شرح انگیزهها و درونیات آنها هم لازم نیست. قصه با الگویی مینیمال و انتزاعی پیش میرود که تاثیر احساسی رویدادها و کنشها در آن اهمیت بیشتری از پیرنگ درام دارد. برای همین کسانی که روایت واقعه را از طریق نوحه یا تعزیه شنیده و دیدهاند، حتی اگر بارها و بارها هم این روایت به شکلهای گوناگون برایشان تکرار شده و اشک و تاثرشان به همراه داشته باشد، سخت میتوانند چگونگی وقوع این حماسه را به صورت یک روایت تاریخی منطبق بر مختصات جهان واقع بازگو کنند؛ چرا که در شبیهخوانی و روضه، تعریف زمان روایی پیرو احساسات مخاطب و راوی است نه واقعیت موجود.
پیروی از الگوی همیشگی روایی و نمایشی که عموما مورد انتظار مخاطبان از بازخوانی واقعه عاشورا هم هست، کار را برای یک روایت دراماتیک سخت میکند.
پیروی از این الگوی روایی و نمایشی که عموما مورد انتظار مخاطبان از بازخوانی واقعه عاشورا هم هست، کار را برای یک روایت دراماتیک سخت میکند. برای همین در آثاری هم که تاکنون ساخته شده معمولا شاهد تغییر و چندپارگی لحن بودهایم و با نزدیک شدن به بخش اصلی درام، یعنی ظهر عاشورا، خودآگاه یا ناخودآگاه قصه تحت تأثیر سنتهای نمایشی تعزیه و روضه در برانگیختن حداکثری احساسات مخاطب قرار میگیرد.
برای همین اگر با یک درام تاریخی مواجه باشیم که جنبههای متفاوتی از واقعه و حوادث زمینهساز آن را با رویکردهای بهروز و مشابه نمونههای قابل توجه در آثار سینمایی و تلویزیونی مدرن دنبال میکند، مثلا قیام علیه فساد و سر خم نکردن در برابر ظالم، به پرده آخر که میرسیم ناگهان خیلی از قراردادهای نمایشی قبلی را باید کنار بگذاریم تا به رویکرد سوگوارانه در الگوی تعزیه برگردیم یا آن که عامدانه انتظارات تماشاگران برای دیدن آنچه را که قبلا در تغزیه دیدهاند، نادیده بگیریم. در مواردی که تاکنون ساخته شده، عموما راه اول را انتخاب کردهاند، صرفا به دلیل دردسر کمتر حتی با علم به آسیب دیدن کلیت اثر.

حال با مرور این دلایل و عوامل، احتمالا بهتر میتوان دلیل ناکامی نسبی سینمای ایران در بازنمایی واقعه کربلا را درک کرد. رویدادی که قطعا قابلیت و ظرفیت خلق اثری در بالاترین استانداردهای سینمایی و با بیشترین کشش دراماتیک ممکن را دارد اما رسیدن به این مرحله، نیازمند عزم و ارادهای راسخ برای مقابله با حساسیتها و محدودیتهای کنونی فضای فرهنگی است که به سادگی یافت مینشود!