معمولا شهرهای بزرگ را بهواسطه فیلمها و سریالهایی میشناسیم که درباره آنها ساخته شدهاند یا حداقل روایت و قصه خود را بهگونهای با هویت یک شهر پیوند زدهاند.
معمولا شهرهای بزرگ را بهواسطه فیلمها و سریالهایی میشناسیم که درباره آنها ساخته شدهاند یا حداقل روایت و قصه خود را بهگونهای با هویت یک شهر پیوند زدهاند؛ برای مثال، احتمالا وقتی درباره لندن معاصر صحبت میکنیم، به یاد سریال «شرلوک» بیبیسی میافتیم، اولین تصویری که از فیلادلفیا در ذهن تداعی میشود راکی است که دارد در خیابانهای شهر میدود، درباره نیویورک هم کمدیهای وودی آلن را داریم و هم فیلمهای گنگستری مارتین اسکورسیزی که هرکدام به زیر پوسته بخش مختلفی از شهر خریدهاند. این مسیر را میتوانیم درباره دیگر شهرهای بزرگ و کوچک دنیا که پیوندی ناگسستنی با عالم سینما و سرگرمی دارند نیز ادامه دهیم. اما در مورد فیلمها و شهرهای ایرانی چه میتوان گفت؟ در مورد تهران که بیشترین حجم از تولیدات سینمایی سالیانه را به خود اختصاص داده، کدام فیلمها یا سریالها را داریم که توانسته باشند نما یا حال و هوایی خاص از شهر را ماندگار کنند و بخشی از هویت این شهر را بازتاب دهند؟ در فیلیمو شات نگاهی داریم به فیلم وسریال هایی با محوریت تهران.
پاسخ، ساده نیست؛ مخصوصا وقتی که به حافظه سینماییمان رجوع میکنیم، اتفاقا فیلمها یا سریال هایی بیشترین پیوند با هویت شهری را دارند که از قضا خارج از تهران ساخته شدهاند؛ از «قصههای مجید»، «پس از باران» و «دنیای شیرین دریا» بگیرید تا «پایتخت» و «نون. خ» و حتی فیلمهای مهم جشنواره گذشته و سالهای اخیر مانند «آتابای»، «تومان»، «پوست»، «شبی که ماه کامل شد» و «شعلهور».
شاید در توضیح علت سختی پاسخ به این سوال که کدام فیلم و سریال تهران را بهتر نشان داده، بتوان دو دلیل عمده را ذکر کرد: اول، پیچیدگی و محدودیتهای فیلمسازی در ایران و دوم، هویت متکثر و غیریکدست شهری که گاه با اصول زیباییشناسی و معماری نیز در تضاد قرار میگیرد.
از آنجایی که سینمای ایران ترجیح میدهد تولید تا حد ممکن ارزانتر و سریعتر باشد، ناخواسته طی دهههای گذشته فیلمسازی سوق پیدا کرده به سمت نماهای بسته و لوکیشنهای داخلی. از سوی دیگر، تهران بهعنوان یک ابرشهر چندان صاحب هویت یکپارچه و منسجمی از نظر بافت و فرهنگ مدنی نیست، طوری که حتی ساکنان همین شهر هم از بخشهای گوناگون و متفاوت آن شاید بیخبر باشند. شاید برای همین باشد که جدا از محدودیتهای همکاری و تولید، خیلی از فیلمها و سریال های خارجی نیز در بازسازی فضای تهران معمولا به مشکل میخورند و آنچه که به تصویر میکشند گاه شبیه به یک شهر مدیترانهای یا عربی با کلیشههای خاورمیانهای است و گاه نزدیک به تصاویری از شهرهای قدیمی در شرق اروپا.
با این وجود، اگر به دنبال تصویری پویا و گویا از تهران در محصولات سینمایی و تلویزیونی ایرانی باشیم، میتوان به چند نمونه اشاره کرد.
از قدیمیترین موارد ممکن میتوان «خشت و آینه» ساخته ابراهیم گلستان را مثال زد که جدای از آغاز جریان سینمای روشنفکرانه و مدرن در سینمای ایران، تصویری کمتر دیدهشده از تهران گرفتار تضاد سنت و تجدد به نمایش میگذارد که با دیگر فیلمهای معاصر خودش فاصلهای آشکار دارد. در پایان دهه چهل و بعد از موفقیت «قیصر»، سینمای خیابانی به راه میافتد و پایینشهر تهران جلوهای تازه و بیرتوش در فیلمها پیدا میکند. علاوه بر آثار مسعود کیمیایی، این تصویر از تهران آن سالها را میتوانیم در فیلمهای امیر نادری و فریدون گله نیز مشاهده کنیم.
هرچه به پایان دهه پنجاه نزدیک میشویم، طبقه متوسط و مرفه ساکن تهران سهم بیشتری از سینما پیدا میکنند و در نتیجه شاهد آثاری همچون «گزارش»، «هشتمین روز هفته»، «دایره مینا» و «کندو» هستیم که تهرانی متفاوت را به تصویر میکشند.
در دهه شصت و پس از انقلاب و جنگ، هویت شهری تهران با تغییراتی اساسی روبهرو میگردد و مانند شرایط زیست اجتماعی، چهره شهر نیز دگرگون میشود. در آن دوران، سیاستهای فرهنگی و شیوه مدیریت سینما تمایل ویژهای دارد برای حمایت از تولید فیلمهایی که داستانشان در شهرهایی دیگر یا روستاها میگذرد یا به دوران قبل از انقلاب تعلق دارد. سینمای دفاع مقدس هم که در آن سالها جایگاه خاص خودش را دارد و مشخصا تصویر جبهههای خاکی را بیشتر از خیابانها در آن مشاهده میکنیم. بنابراین زمان میبرد تا دوباره طبقه متوسط شهری ساکن تهران سهم بیشتری از محصولات سینمایی پیدا کند. شاید بتوان بهترین تصویر از تهران آن دوران را در فیلمهایی چون «هامون»، «زرد قناری»، «کلوزآپ»، «عروس» و «شاید وقتی دیگر» دید.
با ورود به دهه هفتاد، تهران در فیلمها پررنگتر میشود و به همان نسبت در تلویزیون هم بیشتر شاهد تولید سریالهایی شهری هستیم. گرچه همچنان تولیدات تلویزیونی از الگوهای استودیویی و تئاتری پیروی میکردند و دوربینها حضور در خانه را به خیابانها ترجیح میدادند. از جمله نکات جالبتوجه و شاید بامزه درباره سریال های آن سالها لوکیشنهای واحد است. طوری که اکثر سریالهای ساخته و تهیهشده توسط بیژن بیرنگ و مسعود رسام، بهعنوان سریال سازهای پرکار آن سالها، در یک آپارتمان سهطبقه ثابت (متعلق به خانواده محترم رجبی!) ضبطشده یا شبکه پنج تولیدات ابتداییاش محدود به یک آپارتمان در محله تهران ویلا است و برای همین کل شهر در چند خیابان خلاصه شده!
در سینما نیز تصویر تهران و مظاهر مهم شهری مانند پارکها، رستورانها و محلهای پرتعدد آن زمان بارها و بارها در فیلمهای مختلف تکرار شدهاست. برای مثال در چندین فیلم دههی هفتادی میبینید که پارک ملت، دانشگاه تهران و چند رستوران معروف به لوکیشنهای پرکاربرد تبدیل شدهاند و حتی شاهد نماهای تکراری از این اماکن در فیلمهای مختلف هستیم.
با آغاز موج نوسازی و بازسازی شهری در تهران که همزمان میشود با بازتر شدن فضای رسانهها، یکی از دغدغههای مهم آن سالها اختلاف طبقاتی و همچنین رنگ باختن هویت شهری تهران قدیم است. این موضوع را در فیلمهای کیمیایی، که برخلاف سالهای قبل به سراغ طبقه متوسط آمده، مانند «سلطان» و «اعتراض» میتوانیم ببینیم تا وقتی که میرسیم به سالهای ابتدایی دهه هشتاد و طی این مدت شاهد ساخته شدن فیلمهایی چون «شوکران»، «زیر پوست شهر»، «شبهای روشن»، «نفس عمیق»، «بوتیک»، «طلای سرخ» و «ده» هستیم و تهران جدید در آنها نقش پررنگی دارد. همچنین میتوان به سریال «داستان یک شهر» ساخته اصغر فرهادی نیز اشاره کرد که به واسطه پرداختن به موضوعات اجتماعی ملتهب در زیر جلد شهر، تصویر متفاوتی را از تهران ثبت کردهاست.
هرچه به پایان دهه هشتاد نزدیکتر میشویم، از یک سو هم برخلاف گذشته فضا برای فیلمهای دغدغهمند اجتماعی تنگتر میشود و هم حجم تغییرات سریع در تهران به شیوهای است که خیلی از منتقدان اجتماعی از این شیوه توسعه و تاثیر آن در فرهنگ با الفاظی چون نوکیسگی شهری یاد میکنند. از جمله دو اثر مهم که بهصورت ویژه درباره تهران دهه هشتاد ساخته شدهاند میتوان به مستند «تهران انار ندارد» و فیلم اپیزودیک «تهران، طهران» شامل دو بخش ساخته شده توسط داریوش مهرجویی و مهدی کرمپور اشاره کرد که هر دو اثر به تهران جدید و رنگ باختن هویت شهری قبلی آن چندان نگاه مثبت و روشنی ندارند. نکته قابلتوجه درباره آن سالها حضور پررنگ سازههای جدید شهری در فیلمهاست و تقریبا هر برج، پل، تونل، پارک، پردیس سینمایی و حتی مرکز تجاری که آن سالها با همت شهرداری ساخته و افتتاح شده در آثار سینمایی نیز حضوری چشمگیر دارد.
اما از آن زمان تا به امروز، شاید فراگیرترین تصویری از تهران بهواسطه آثار سینمایی در یادها باقی مانده، شهر شلوغ، عصبانی و پر از تضادی است که در فیلمهای اصغر فرهادی و مقلدانش دیدهایم. با نزدیک شدن به میانه دهه هفتاد و بعد از موفقیت «ابد و یک روز» پایینشهر تهران و مناطق حاشیهای شهر دوباره تبدیل میشود به لوکیشن محبوب سینماگرها. در چند سال اخیر نیز با گسترش عنانگسیخته توسعه شهری، بخشهای نو و مرفه شهر به فیلمهای سینمایی و سریالهای شبکه خانگی راه پیدا کردهاند که در اصطلاح عامیانه با عنوان “لاکچری” از آن یاد میشود.
در پایان، شاید بهترین توضیح درباره تصویر فیلم و سریال ها از تهران این باشد که تهران شهری پر از فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت است که تنوع جغرافیایی آن نیز در پیوند با همین فرهنگها شکل میگیرد. از آنجایی که سینمای ایران معمولا از پرداختن به روایتهای شخصی درباره فرهنگ واقعی و به دور از گفتمان رسمی و عمومی درباره تهران طفره رفته، به همین دلیل کمتر شاهد تصویری ماندگار از این شهر در فیلمها و سریالها بودهایم.
حال که موج بومیگرایی و روایت قصههای در پیوند با محل زندگی سینماگران ایرانی هستیم، شاید نسل تازهای از فیلمسازان تهرانی هم به فکر روایت قصهها و تصویر کردن بخش نادیدهای از شهری به بزرگی تهران بیفتند.