برخلاف تصور، فیلم منک درباره چگونگی ساختهشدن همشهری کین و در ستایش هالیوود قدیم نیست؛ نه، این شبیه نامهای است که در عین نفرت و در کمال ظرافت به ذات تغییرناپذیر هالیوود و صنعت نمایش نوشته شده.
فهرست بهترین فیلم های دیوید فینچر
«همین؟!» واکنش خیلی از مخاطبان به فیلمهای بزرگ در تاریخ سینما غیر از این نیست. فیلمهایی که با پیشفرضهای معمول تماشاگر جور درنمیآیند و با متر و معیارهای دمدستی نقد، چیز دندانگیری ندارند. نمیشود بهشان ایراد گرفت. بعضی مواقع تشخیص فاصله میان یک اثر درخشان و متوسط ساده نیست. در ظاهر همهچیز ساده و مشابه به نظر میرسد، در حالی که پدیدهای وجود دارد به نام «پیچیدگی مابعد سادگی»؛ منظور پیچیدگی و عمقی است که در پس یک ظاهر ساده پنهان شده و در نگاه اول قابل رویت نیست و گاه باید بگذرد زمان تا تصویر کامل و شفاف دیده شود. بیایید امتحان کنیم. چند تا از فیلمهای مهم تاریخ سینما، مثلا همشهری کین، زندگی شیرین یا حتی طعم گیلاس را برای اولین بار نشان مخاطبانی بدهید که از شهرت و بزرگی این آثار خبر نداشته باشند. جای تعجب ندارد که بعدش بهتان بگویند: همین؟! بعضی پدیدهها را باید کشف کنید؛ فرایند کشف هم معمولا نه ساده اتفاق میافتد و نه سریع.
فیلم منک دیوید فینچر هم چنین حکایتی دارد؛ فیلمی که میگویند برای منتقدان و عشاق سینما شناختهشده یا حداقل کسانی که از ارزش و جایگاه همشهری کین باخبرند و سینمای کلاسیک و هالیوود دههی ۱۹۳۰ را میشناسند. بیراه نیست؛ به هر حال فیلم روی یکی از معماهای مهم تاریخ سینما دست گذاشته و در دعوایی قدیمی طرف کسی را میگیرد که انتظارش را ندارید. اگر اورسن ولز، هرمن منکیهویچ (یا مکنِویتس)، لوییس بی مییر، اروینگ تالبرگ، آپتن سینکلر، ماریون دیویس و… را بشناسید، زودتر و راحتتر در دنیای منک غرق میشوید اما شرط گذاشتن برای تماشای فیلم؟ نه، حتما این هم یک راه تازه برای تفاخر است! البته که نباید انتظار داشت همه با فیلم به یک اندازه ارتباط برقرار کنند. منک درباره هالیوود، نوشتن یک فیلمنامه شاهکار و زدوبندهای معمول و غیرمعمول استودیویی است؛ فراتر از این با اثری سروکار داریم که از صافی چندین تجربه زیستی گذشته و در عمق وجودش درباره چیزی نیست جز پذیرش واقعیت زندگی.
خوشبختانه ماجرای فیلم را تقریبا همه میدانند و کسی بابت لو رفتن آن نگرانی ندارد. سالهای دور و زمانی که هنوز نظام استودیویی در هالیوود برچیده نشده، هرمن منکیهویچ، معروف به منک، فیلمنامهنویسی است که مثل کارچاقکنها بین استودیوها و پروژههای مختلف میچرخد و با نوشتههایش کار بقیه را راه میاندازد. بیشتر اوقات اسمی ازش دیده نمیشود و فقط پول قلمش را میگیرد. از پُرکاری رسیده به بدنامی و فعلا جزو کسانی است که در شهر تحویلش نمیگیرند. منک بیش از هر زمانی در الکل غرق شده و ُبریده از اینکه کسی دیگر محلش نمیگذارد.
در همین اوضاع، جوانکی از راه رسیده به نام اورسن ولز. در رادیو و تئاتر چنان درخشیده که استودیوها برای کار کردن با او سرودست میشکنند. ولز با منک توافق کرده که برایش فیلمنامهای بنویسد تا او هم فیلمی بسازد که هالیوود را زیرورو کند. طبق معمول قرار نیست اسمی از منک در کار باشد. سناریست درب و داغان، ۶۰ روز وقت دارد تا نسخه اولیه از فیلمنامه را تحویل دهد؛ ۶۰ روز در یک اتاق. منک میخواهد از این فرصت استفاده کند تا متنی بنویسد که یک بار برای همیشه خودش را به رخ تمام کسانی بکشد که طردش کردهاند. پس به گذشته خودش در هالیوود مراجعه میکند و فرایند فیلمنامهنویسی برایش تبدیل میشود به یک انتقام شخصی. با منک در حال و گذشتهاش سیر میکنیم تا ببینیم که لحظه به لحظه چگونه آجرهای فیلمنامه همشهری کین را روی هم گذاشته؛ فیلمی که اکثرا اعتقاد دارند در تاریخ بهترین است یا حداقل سینما را به شیوه خودش تغییر داده.
هرچه بیشتر درباره پسزمینه واقعی و تاریخی داستان بدانید، فیلم منک بیشتر بهتان میچسبد و جزییات بیشتری برای کشف به چشمتان میآید. فراتر از ارجاعات ریز و درشت بصری، اصلا فیلمنامه منک در تجانس و تضاد با همشهری کین معنا پیدا میکند. پیشتر قصه را شنیدهاید و حالا قرار است با واقعیت پشت آن مواجه شوید. در نتیجه، فیلم قراردادهای دراماتیک را به حداقل میرساند. به راحتی میشد کلی صحنه دیگر به منک اضافه کرد؛ چیزهایی که احتمالا همه انتظارش را میکشیدند، از حضور بیشتر اورسن ولز و دیگر اشخاص حقیقی هالیوود آن دوران گرفته تا مونولوگهای طولانی و تاثیرگذار و حرفهای درشت و سنگین در دهان شخصیتها. فینچر این کار را نمیکند. همانطور که قبلا در زودیاک واقعیت را علیه قصه علم کرد، در شبکه اجتماعی انتظارات عمومی از فیلمهایش را کنار گذاشت و در شکارچی ذهن نشست پای صحبت قاتلان زنجیرهای، این بار هم فینچر قواعد معمول بازی را رعایت نکرده، تا به هدف مورد نظرش برسد. هدف چه بوده؟ خواهیم دید.
منک، داستان مردی است که پی برده به حقیقت تلخِ موقعیتی که در آن گیر افتاده و راهی برای تغییر این موقعیت پیدا نمیکند جز اینکه واقعیت وجودی دیگران را هم آشکار کند، با سناریویی که نوشته
برخلاف تصور، منک فیلمی درباره چگونگی ساختهشدن همشهری کین و در ستایش هالیوود قدیم نیست. نه، این شبیه نامهای است که در عین نفرت، در کمال ظرافت نه به گذشته بلکه به امروز و شاید ذات تغییرناپذیر هالیوود و صنعت نمایش نوشته شده. فینچر تمام این تصورات رویایی را که هالیوود پیرامون خودش ساخته، دور ریخته تا واقعیت ماجرا را به تصویر بکشد. در تمام فیلمهایی که هالیوود را در گردی طلایی از خیال ترسیم کردهاند، از لالالند گرفته تا روزی روزگاری در هالیوود، ذوق برای دیدهشدن یا نگرانی از جای نداشتن و فراموششدن در مهمانی بزرگ این شهر احساس میشود. فینچر با منک نشان میدهد که چرا هیچوقت جزو مهمانان این پارتی بزرگ نبوده و برای حضور در این مهمانی و همرنگ شدن با بقیه تلاش چندانی به خرج نداده. بین آنچه که از هالیوود دهه سی میبینیم با وضعیت امروز دنیای رسانه فرق چندانی نیست؛ هنوز ثروت و قدرت محتوا را در اختیار دارد، شکلش عوض شده؛ صنعت رسانه در بازی سیاست طرف کسی را میگیرد که بیشتر منافعش را تامین کند، رنگ و حزبش تغییر کرده؛ نهایتا شهرت و اعتبار به کسانی میرسد که بخشی از بازی باشند، بازیها به مراحل پیچیدهتری رسیده.
اثری که شاید از سر خشم و نفرت باشد (فقط ربع قرن طول کشیده تا فینچر بتواند فیلم را بسازد!) نه نفرتزده به نظر میرسد و نه خشمگینانه. فینچر نه فقط پدر روزنامهنگارش را که همین یک فیلمنامه را نوشته، خودش و بیشمار استعداد در سایه واقعی دیگر را در منک دیده و بازآفرینی کرده. درست اینجاست که منک به فیلمی ورای اثری مختص خورههای سینما تبدیل میشود؛ قصهای درباره آدمهای نادیده گرفتهشده که سالها برای غلبه بر چرخدندههای سیستمهای نفوذناپذیر تلاش میکنند و سخت میتوانند با این واقعیت کنار بیایند که به مرور زمان، خودشان هم تبدیل میشوند به پیچ و مهرهای دیگر از این ماشین عظیم. فیلم قصه را نه از سر جنگ، که از سر پذیرش پیش میبرد.
در پرده پایانی، دعوای منک و ولز بر سر فیلمنامه همزمان روایت میشود با حضور منک در مهمانی ویلیام رندالف هرست و داستانی که پیرمرد درباره میمون معرکهگیر تعریف میکند و بعدش نویسنده گستاخ را از خانه (دستگاهش) محترمانه میاندازد بیرون. در زمان حال و موازی با آن مهمانی کذایی، منک ثابت میکند که میمون معرکهگیر احمق قصه نیست، به هرست و سایر کسانی که یک عمر کنار هم کار کردند و چشم دیدن یکدیگر را نداشتند، اما دیگر لزومی نمیبیند که مهمانیهای دوستان سابقش برگردد. حتی تمام شدن فیلم به نام ولز و شریک شدن جایزه با یک بچه پررو هم دیگر خیلی مهم نیست. منک فهمیده که واقعیت زندگی همین است و باید باهاش کنار بیاید و احتمالا چیزهای مهمتری هم از آن وجود دارد که باید حواسش بهشان باشد. فقط لازم بود تا فیلمنامه لعنتیاش را تمام کند و به خودش بفهماند که میتواند بهترین فیلمنامه ممکن را بنویسد. فیلمنامهای که تمام نمیشد اگر یادش نمیماند که این سالها در نقش میمون مست مجالس بقیه چهها از سر گذرانده.
فیلم منک در بستر پشتصحنه سینما اتفاق میافتد، با ارجاعات ریز و درشتی که همچون شاهدی برای اصالت قصه گرفته شدهاند، با بافتار بصری و اجرایی نزدیک به سینمای آن دوران و دیالوگنویسی برگرفته از فیلمنامههایی که همان نویسندههای حاضر در قصه مینوشتند. فینچر اینها را میگذارد کنار هم و تمام اشخاص و پیرامون منک را در حد عناصر مکمل روایتاش تقلیل میدهد تا واقعیترین و پذیرفتنیترین بستر ممکن را برای روایت داستانش بسازد. داستان مردی که پی برده به حقیقت تلخِ موقعیتی که در آن گیر افتاده و راهی برای تغییر این موقعیت پیدا نمیکند جز اینکه واقعیت وجودی دیگران را هم آشکار کند، با سناریویی که نوشته. همشهری کین درباره غولی بود که همه چیز را میبُرد و میباخت تا فراموش کند درد از دست دادن «رزباد» را؛ منک درباره کسی است که کشف کرده همه ما در زندگی رُزبادی داریم که برای به دست آوردن آن هر کاری میکنیم و بهش نمیرسیم، یا وقتی برسیم دیگر برایمان ارزشی ندارد چون بسیارند چیزهای دیگری که به این قیمت از دستشان دادهایم. و کل این ماجرا در فیلم تبدیل شده به فرایندی ذهنی در یک روایت خوددارانه که منک با تکمیل فیلمنامه بهش میرسد.
مثل آنچه که هالیوود قبلا بهمان بارها نشان داده، این یک تراژدی شکست یا داستان پیروزی نیست؛ منک طرف واقعیت را در مسیر زندگی میگیرد و برای این جانبداری بالغانه باید عمری را به درک واقعیت گذرانده باشی. اگر فینچر همان بیست، سی سال پیش منک را میساخت، شاید حاصلش فیلم دیگری میشد. الان اثری است که با خرد و تجربه زیستی ساخته شده و اگر در تماشایش دنبال همین بگردید، آن وقت است که سادگی مابعد پیچیدگی برایتان آشکار میشود.
فیلم منک آخرین ساخته دیوید فینچر و یکی از مهمترین فیلمهای سال ۲۰۲۰ با نقشآفرینی بازیگرانی چون گری الدمن، آماندا سایفرد، تاپنس میدلتون، لیلی کالینز، چارلز دنس، تام برک و… هماکنون بر روی فیلیمو قابل تماشاست.
فیلم منک در نود و سومین دوره جوایزه اسکار در ۱۰ رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی متن، بهترین طراحی صحنه، بهترین گریم و آرایش مو، بهترین طراحی لباس و بهترین صداپردازی نامزد شد و توانست اسکار بهترین فیلمبرداری را از آن خود کند.
یک شاهکار بی حرف و حدیث
خیلی حوصله سر بر و بد بود فیلمش، اونایی ک میخان ادای هنری دربیارن همیشه این فیلما رو خوب جلوه میدن،