«ابر بارانش گرفته» مانند یک منشور چندوجهی است که از هر طرف به آن بنگریم به نتایج تازهای میرسیم.
سینمای شاعرانه، عنوان وسیع و مبهمی است؛ بخشی از سینمای مدرن اروپا را که مبتنی بر برداشتها بلند، الگوی خردهپیرنگ و مکثهایی شاعرانه روی لحظه بود، سینمای شاعرانه نامیدند. به خاطر اینکه سینما برخلاف هنرهای دیگر، دستور زبان ندارد؛ هر فیلمساز بهتبع ذوق و سلیقه زیباییشناسی خود میتواند با فرمش به بیانمندی شاعرانه برسد. در شعر، زبان استعاره بر همهچیز مقدم است؛ زبان سینما استعاری است. حالا چگونه میتوان از دل یک استعاره استعارههایی شاعرانه آفرید؟
این امری است که میتوان ادعا کرد مجید برزگر در فیلم ابر بارانش گرفته به آن دستیافته و در ادامه، شرحی بر این اثر تحسینشده در جشنواره فیلم فجر را در فیلیمو شات میخوانید.
برزگر در «ابر بارانش گرفته» برخلاف تمام فیلمهای این سالهای سینمای ایران که با تأکید بر روابط و استفاده از موسیقی و عوامل بیرونی میخواستند شاعرانه باشند، فیلمی شاعرانه آفریده است؛ فیلمی که در میان مرزهای رئالیسم و سوررئالیسم حرکت میکند و با یک پایان استعاری، معنایی تازه به شخصیت و روایتش میدهد. معنایی که از ابتدا در فیلم بوده است و ما به خاطر کیفیت ظاهرا رئالیستی نیمه اول، متوجهش نبودهایم . سارا در نیمه اول، به خاطر میل شدیدش به «مادرانگی بیمار»، دوست ندارد بیمارانش زجر بکشند. در نیمه دوم، او از بیمارش به اطرافیان بیمار سوق پیدا میکند. سارا دوست ندارد هیچکس ناراحت باشد، زجر بکشد، انتظار را تجربه کند و دوست دارد همهی رنجها را بر دوش بکشد. بازی چندلایه نازنین احمدی، بر غنای فیلم میافزاید.
شکل ارجاع دادن فیلم به سه اثر مهم سینما، ارزش مداقه دارد؛ در صحنهای، پیرمردهایی را در آب میبینیم که در حال آبدرمانی هستند. شکل دکوپاژ و میزانسن، یادآور صحنهای از «پرواز بر فراز آشیانه» فاخته ساخته میلوش فورمن است؛ فیلمی که مرز میان جنون و سلامتی را برمیداشت و با نقد جهان دوران خودش، سؤالهایی هستیشناسانه داشت. آیا سارای این فیلم انسانی مجنون است یا قدیسی که از آن جهان آمده؟ در صحنهای دیگر، تنهایی سارا در راهروی بیمارستان یادآور صحنهای مشهور از «خشت و آینه»ی ابراهیم گلستان است؛ فیلمی که فقدان روح زنانه و معنا را در جامعه آن زمان ایران میدید و هشدار میداد. سارا زنی است که میخواهد به شکلی افراطی برای همه مادرانگی کند. آیا باید با او همسو شویم؟ مهمترین ارجاع فیلم هم بازسازی صحنه مشهوری از «استاکر» است: لیوانی که روی میز حرکت میکند. آیا معجزه اتفاق میافتد؟ تفاوت رویداد معجزه در «ابر بارانش گرفته»، نگاه درونی تغییریافته ساراست. او تحت تأثیر محیط و طبیعت، فیلتر نگاهش را عوض میکند و در صحنه آخر (که نمیخواهم آن را لو دهم) در جایگاه پیرمرد بیمار قرار میگیرد. آیا این صحنه، ذهنی است؟ آیا سارا میتواند چیزهایی ببیند که دیگران نمیبینند؟ مثل تأکید غریبش بر زنده ماندن پیرمرد.

فیلم «ابر بارانش گرفته» مانند منبع اصلی الهامش «استاکر»، جامعهای را بازنمایی میکند که ایمان و باور خود را به زندگی از دست داده است؛ در این میان، زنی عجیب و تودار که هیچچیز از گذشتهاش نمیدانیم در مقام یک قدیس مجنون فراتر از جامعه خود قرار میگیرد. قدیسی که مانند پرنس میشکین رمان «ابله» داستایفسکی نمیتواند نیمه تاریک خود و آدمهای پیرامونش را ببیند. او نمیخواهد کسی ناراحت باشد و زجر بکشد و به خاطر همین نگرش، عدالت شخصی خود را اجرا میکند.
«ابر بارانش گرفته» مانند یک منشور چندوجهی است که از هر طرف به آن بنگریم به نتایج تازهای میرسیم؛ درست مانند آن چیزی که سارا در دستان خود میگرداند.