تمرکز عمیق | بررسی ریشه‌های فیلم داستان ازدواج

هشدار: این مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم «داستان ازدواج» را افشا می‌کند.

هشدار: متن زیر بخش‌هایی از داستان فیلم Marriage Story را افشا می‌کند.
کمی قبل از به ‌پایان رسیدن فیلم داستان ازدواج در صحنه‌ای می‌بینیم که چارلی (با بازی آدام درایور) به همراه دوستانش در رستورانی نشسته‌اند که گروه موسیقی دارد. او در حال توضیح ماجرای طلاق خود از همسرش نیکول (با نقش‌آفرینی اسکارلت جوهانسون) است، اما به‌وضوح متوجه خستگی روحی او می‌شویم. او آنقدر ناامید است که حتی نمی‌تواند جملات را کامل ادا کند. این صحنه، به خوبی نشان می‌دهد که او در فرایند طلاق از همسرش در یک سال گذشته چه دردهایی را تجربه کرده است. برای بررسی ریشه‌های فیلم «داستان ازدواج» با فیلیموشات همراه باشید.


خواندن ترانه زنده‌بودن توسط آدام درایور در فیلم داستان ازدواج چه اهمیتی داشت؟

چارلی که یک کارگردان تحسین‌شده تئاتر در نیویورک است، حالا در برابر افکارش به زانو درآمده و همانند هرکسی که دستی بر آتش تئاتر دارد، خرد شدن خود را در قالب یک آهنگ بروز می‌دهد. او از بین تمامی آهنگ‌هایی که در تاریخ تئاترهای موزیکال خوانده شده‌اند، آهنگ «زنده‌بودن» را انتخاب می‌کند؛ انتخابی که تقریباً تمامی هواداران تئاتر آن را دوست دارند. این آهنگ درواقع باعث شده است تا ما بیشتر به لایه‌ها، عمق و اندوه فیلم «داستان ازدواج» محصول نت‌ فلیکس پی ببریم.


بررسی فیلم شماره ۱۷ سهیلا


«زنده‌بودن» با عنوان اصلی «Being Alive»، آهنگی از تئاتر کمدی استیون سوندهایم به نام «کمپانی» است که در سال ۱۹۷۰ به روی صحنه رفت. این تئاتر، نامزد دریافت ۱۴ جایزه تونی شد و توانست ۶ جایزه ازجمله بهترین موسیقی را تصاحب کند. استفن بانفیلد در کتاب خود با عنوان «تئاترهای موزیکال سوندهایم در برادوی» نوشته است:

«این تئاتر، اثری بود که سرآغاز جایگاه رفیع سوندهایم به‌عنوان یک آهنگساز-ترانه‌نویس در برادوی شد. پس از به نمایش درآمدن این تئاتر، همه مردم به استیون احترام می‌گذاشتند و او را تحسین می‌کردند؛ حتی برخی از مکتب‌های تئاتری او را می‌پرستیدند.»

همانند فیلم «داستان ازدواج» – که جاستین چانگ، منتقد نشریه تایمز، آن را «یک تجربه عاطفی دردآور و مرثیه‌ای تقریباً بی‌عیب و نقص برای زوجی که به شکل زیبایی جریحه‌دار شده‌اند» خوانده است – تئاتر موزیکال «کمپانی» با عنوان اصلی «The Company» به دلیل کشمکش خلاف عرف با مضامین ناخوشایند و به‌ویژه موسیقی‌هایی که حس سبکی و شادی را در مخاطب ایجاد می‌کردند، مورد تحسین قرار گرفت.

دن سالیوان، منتقد تئاتر نشریه تایمز در سال ۱۹۷۱ نوشته است:

«این حس شک و تردید (و حتی گاهی اوقات، بدبینی) است که تئاتر «کمپانی» را برجسته می‌کند. شما روی صحنه می‌بینید که بینش‌های مربوط به کش‌وقوس‌های ازدواج چگونه زیر لایه‌ای از شوخ‌طبعی پنهان شده‌اند، اما هدف آنها واقعاً شوخی و طنز نیست. اگر به این صحنه‌ها خندیده باشید، باید عمیق‌تر نگاه کنید تا مفهوم آنها را دریابید.»


نقد و بررسی فیلم داستان ازدواج


«کمپانی»، همچنین یکی از اولین تئاتر‌های موزیکال مفهومی بود. این نمایش، ساختار سنتی روایت خطی داستان را درهم شکست تا دیدگاه‌هایی چندبعدی در مورد یک موضوع مشترک ارائه دهد؛ برای مثال نمایش‌هایی مانند «گربه‌ها»، «کاباره» و «یک گروه کُر» را در نظر بگیریدتا متوجه تفاوت‌ها شوید. «کمپانی»، داستان فردی به نام رابرت را روایت می‌کند، فردی که در آستانه ۳۵ سالگی هنوز تصمیم به ازدواج نگرفته است. او در جشن تولد خود رابطه بین ۱۰ دوستش را بررسی می‌کند. دو نفر از آنها در حال تدارک مراسم عروسی خود هستند و در این میان دو نفر دیگر جدایی خود را اعلام می‌کنند. هر یک از صحنه‌ها نگاهی به ازدواج و تجرد، دل‌خوشی‌ها و ناامیدی‌های هر رابطه انداخته است.

هارولد پرینس (کارگردان و تهیه‌کننده معروف برادوی)، در بیوگرافی «سوندهایم و کمپانی» اثر کریگ زادان نقل کرده است که:

«ازدواج‌ها در این نمایش، ازدواج‌های بدی نیستند؛ مسئله اینجاست که این ازدواج‌ها صرفاً به این دلیل پابرجا باقی‌مانده‌اند که طرفین تنها کار‌هایی را انجام می‌دهند که برای خودشان لذت‌بخش است یا عامدانه، اشتباه طرف مقابل را نادیده می‌گیرند. این چیزی است که از یک انسان انتظار می‌رود.»

تئاتر «کمپانی» همچنین رابرت را در حال گذراندن وقت با سه دوست‌دختر متفاوت نشان می‌دهد. هر سه دختر علاقه خود را به آهنگ نشاط‌آور «تو می‌تونی یه نفرو دیوونه کنی» با عنوان اصلی «You Could Drive a Person Crazy» ابراز می‌کنند. در بررسی فیلم «داستان ازدواج» متوجه می‌شویم که نیکول، بخشی از این آهنگ را در یک میهمانی به همراه مادر و خواهرش می‌خواند.

سوندهایم به زادان گفته بود که: «دغدغه نمایش من، دشوارتر شدن روابط یک‌به‌یک در جامعه‌ای است که هرروز بیش‌ازپیش از صفات انسانی تهی می‌شود… جامعه‌ای که در آن، درک شخصیت و احساسات فردی هرروز پیچیده‌تر می‌شود. این سندروم «جمعیتِ تنها» است. ما تئاتری را می‌خواهیم که در آن مخاطب دو ساعت تمام بلند بخندد و سپس به خانه برود و قادر به خوابیدن نباشد.»

رابرت، از طریق این تصورات غیرخطی به‌طور کامل به معنای ازدواج پی می‌برد: ازدواج یعنی پس از گشت‌وگذار ناگهانی در رم (جایی که پر از رستوران‌های معروف است) باید غذایی را بخورید که در خانه پخته شده است ]کنایه به خوشی‌های زودگذر و عادت به روزمرگی[. ازدواج یعنی دو نفر در کنار هم همسایه‌ها را آزار دهند و زندگی کودکانشان را نابود کنند. ازدواج یعنی به‌طور دائمی احساسات پیچیده داشتن مانند حس «تأسف در کنار سپاس‌گزاری» یا حس «پشیمانی در کنار خوشحالی».

پیش از آن که این تئاتر موزیکال در برادوی روی صحنه برود، رابرت قرار بود آخرین اندیشه‌های خود را با آهنگ «با خوشحالی تا آخر عمر» با عنوان اصلی «Happily Ever After» بروز دهد. متن این ترانه، ازدواج را در قالب حصاری از ناخوشی‌ها به تصویر می‌کشید: «چرا پرواز نکنی – بدون اونکه کسی تو رو بیش از حد کنار خودش نگه داره، کسی نباشه که به تو آسیب بزنه، کسی نباشه که تو رو از صمیم قلب دوست داشته باشه، با خوشحالی تا آخر عمر».

بنا بر گفته‌های زادان، پرینس این آهنگ را این‌گونه توصیف کرده بود: «تلخ‌ترین و ناراحت‌کننده‌ترین ترانه‌ای که تابه‌حال نوشته شده است و ما نمی‌دانستیم که این آهنگ تا چه حد می‌تواند مخرب باشد؛ تا این که یکی از تماشاگران این جمله را بر زبان آورد: اگر من این آهنگ را قبلاً می‌شنیدم هیچ‌گاه تحت هیچ شرایطی ازدواج نمی‌کردم.»

پس از آن، سوندهایم آهنگ «با خوشحالی تا آخر عمر» را به آهنگ «زنده بودن» تبدیل کرد. در ترانه جدید، رابرت چیزی که از ازدواج حاصل می‌شود را تصدیق می‌کند. او با حالتی طعنه‌آمیز این شعر را می‌خواند: «کسی هست که شما رو بیش از حد به خودش نزدیک نگه می‌داره، کسی که عمیقاً به شما آسیب می‌رسونه، کسی که روی صندلی شما میشینه، کسی که خواب رو از چشم شما می‌گیره…» در میان بیت‌ها، دوستان او نظراتشان را همخوانی می‌کنند.

اما وقتی که تنها یک بیت به آخر شعر مانده است، رابرت دیدگاهش را عوض می‌کند؛ او حالا دیگر یک دوم‌شخص مبهم نیست بلکه یک اول‌شخص معین است. جملات او از یک رشته توصیفات منفعل به دنباله‌ای از درخواست‌های فعال تبدیل می‌شوند. او بدون آن که وقفه‌ای ایجاد کند ادامه می‌دهد: «یه نفر منو بیش‌ازحد نزدیک خودش نگه داره؛ یه نفر عمیقاً به من آسیب بزنه؛ یه نفر روی صندلی من بنشینه و خواب رو از چشمام بگیره».

بانفیلد درباره این تغییر کوچک اما چشمگیر می‌نویسد: «این تغییر، ناگهان تصویر را از یک طردشدگی به پذیرش تبدیل می‌کند. این نشان می‌دهد که رابرت حالا آرزو دارد به کسی وابسته باشد، حالا وابستگی مایه خوشحالی او خواهد بود نه بدبختی.» سوندهایم گفته است که این تغییر، باعث پیشرفت رابرت «از شکایت به تمنّا» شده است؛ حالا او آماده است تعهد عشقی و هر چیزی که به همراه دارد (چه خوب و چه بد) را بپذیرد.

در حالی که رابرت، درست قبل از شروع احتمالی یک رابطه متعهدانه ترانه «زنده‌بودن» را می‌خواند، چارلی درست پس از خاتمه دادن به رابطه‌اش این آهنگ را می‌خواند. چیزی که در تئاتر «کمپانی» یک وعده خوش‌بینانه برای متعهد شدن به فردی دیگر است، در بررسی فیلم «داستان ازدواج»، به یک افشاگری سنگین در مورد چیزهایی تبدیل می‌شود که ممکن است پس از شکل گرفتن این تعهد رخ دهند.

در بررسی فیلم «داستان ازدواج» می بینیم که چارلی فوراً نت‌های آغازین آهنگی را که نوازندگان پیانو در حال نواختن آن هستند می‌شناسد و به‌سوی میکروفون می‌رود تا از روی طعنه، آهنگ «زنده‌بودن» را بخواند. «یه نفر که نیاز زیادی به تو داشته باشه، کسی که تو رو خیلی خوب بشناسه، کسی که تو رو سرزنش کنه و تو جهنم ناراحتی آتیشت بزنه». او درحالی‌که آهنگ را زمزمه می‌کند با حرکات چهره و بدن خود نیز سعی دارد چیزی را به مخاطب القا کند: «یه چیزی بخواه، یه چیزی بخواه!».

با هر بیتی که می‌خواند، متن محوری این ترانه، وقاری بدیع پیدا می‌کند: چارلی کسی را داشت که بیش‌ازحد به او وابسته بود، کسی که او را بیش‌ازحد می‌شناخت؛ نیکول غذای او را سفارش می‌داد، موهای چارلی را کوتاه می‌کرد و در تمام نمایش‌نامه‌هایش بازی می‌کرد. نیکول برای زنده‌بودن چارلی از او حمایت می‌کرد؛ نیکول باعث زنده‌بودن چارلی می‌شد. او به چارلی کمک کرد تا به برادوی برسد و «کمک‌هزینه نبوغ» مک‌آرتور را دریافت کند که ارزش بالایی داشت.

در بررسی فیلم «داستن ازدواج» صحنه‌ای را می‌بینیم که نیکول این جملات را بر زبان می‌آورد: «من وارد زندگی‌اش شدم؛ چون این کار و خود چارلی به‌قدری خوب بودند که باعث می‌شدند احساس زنده‌بودن پیدا کنم. اما بعدها متوجه شدم که من واقعاً هیچ‌وقت زنده نبودم، من فقط باعث زنده‌بودن او می‌شدم.» شاید به همین دلیل باشد که به نظر می‌رسد نیکول، کسی که برای چند سال حس می‌کرد «از درون مرده است»، تا حد زیادی از دردآورترین حرف چارلی ناراحت نشده است. در یک صحنه چارلی به نیکول می‌گوید: «هرروز صبح، بیدار می‌شم و آرزو می‌کنم که مرده باشی.»

با عبور از پل طلاق، چارلی به‌تدریج درون‌نگر و عاطفی می‌شود؛ شاید برای مرگ ازدواجش و این که زندگی ثابت و مادام‌العمری که انتظارش را داشت به‌پایان رسیده است، سوگواری می‌کند. او در جایی به نیکول می‌گوید که: «صادقانه بگم، من هیچ‌وقت چیز دیگه‌ای رو در نظر نگرفته بودم. تو شاد بودی، اما حالا تصمیم گرفتی که دیگه شاد نباشی.»

یا شاید، پس از درگیری‌های بی‌صدا در اتاق کنفرانس و داد زدن‌های اتاق نشیمن، چارلی نهایتاً درک می‌کند که چگونه عدم توجه به همسرش از ابتدای ازدواج باعث خاتمه رابطه آنها شده است. شاید این اولین‌باری باشد که او متوجه می‌شود نیکول برای چند سال چنین احساساتی داشته است؛ نیکول اجازه داد چارلی وارد زندگی‌اش شود. او احساسات چارلی را درک کرد و از او خواست تا آنها را به اشتراک بگذارد. پس چرا چارلی چنین کاری برای نیکول نکرد؟

چرا چارلی بازی کردن نیکول در قسمت آزمایشی یک سریال تلویزیونی – اولین شغلی که باعث جدایی آن‌ها می‌شد – را مسخره می‌کرد؟ و چرا پس از مدتی، چارلی به نیکول پیشنهاد داد تا درآمد حاصل از این شغل جدید را برای تئاتر خود هزینه کند؟ چرا آنها زمان زیادی را در لس‌آنجلس صرف نکردند، چیزی که نیکول پیشنهاد آن را داده بود و انتظار عملی شدنش را داشت؟ چرا وقتی چارلی چیزی می‌خواست، قرار به انجام آن می‌شد اما وقتی نیکول خواسته‌ای داشت، باعث بحث میان آن‌ها می‌شد؟

نکته چشمگیر دیگری که در بررسی فیلم «داستان ازدواج» با آن مواجه می شویم، هنگامی است که آهنگ به اوج خود می‌رسد و چارلی با حالتی ناله‌وار می‌خواند: «آدم تنها، تنهاست، نه زنده». شاید حالا متوجه شده باشد که او چطور نتوانسته است ازدواج خود را حفظ کند. در انتهای آهنگ، او در حال اشک ریختن است اما آهی سنگین می‌کشد، شاید این آه نشانه تسکین و درک او باشد.

در هر دو داستان، آهنگ «زنده‌بودن» صرف‌نظر از وضعیت رابطه، سرودی برای چشم‌پوشی از یک خودخواهی بیش‌ازاندازه است؛ رابرت، هنگامی که مجرد بود تنها خود را در اولویت قرار می‌داد و چارلی – چه سهواً و چه عمداً – همین کار را در زمان متأهلی انجام داد. چارلی بیش‌ازحد عادت کرده بود که همسرش موهایش را کوتاه کند، غذایش را سفارش دهد و الهام‌بخش آثارش باشد؛ آثاری که، پس از رفتن نیکول، حالا دیگر کسی نبود تا هدایتشان کند.

«زنده‌بودن» هنوز هم بارقه‌هایی از امید را نشان می‌دهد. سعی برای شروع یک رابطه و انتخاب برای اتمام آن، هر دو ذاتاً تلاش‌هایی خوش‌بینانه هستند. جاستین چانگ در نقد و بررسی فیلم «داستان ازدواج» می‌نویسد: «هنگامی که چارلی مجرد بودن خود را آغاز می‌کند، شما شاهد چیزی هستید که به جایگاهی رفیع نزدیک شده است: مردی که درد خود را در آغوش گرفته و سرزندگی بیشتری حس می‌کند؛ او حتی حالا امیدی بیشتری برای زندگی دارد.»

این آرزو، در صحنه‌های پایانی تحقق می‌یابد: صحنه‌های پایانی فیلم «داستان ازدواج»، زمانی که طلاق نهایی شده است، شباهت زیادی به نطق اختتامیه نمایش‌های تئاتر دارند. چارلی برای هالووین به لس‌آنجلس رفته است و به نیکول می‌گوید که او قصد دارد چند تئاتر محلی را کارگردانی کند –وقتی آنها متأهل بودند چارلی قسم خورده بود که دیگر سراغ تئاترهای محلی نرود. او نامزد شدن نیکول برای دریافت جایزه امی را تبریک می‌گوید و رفتار صمیمانه‌ای با دوست‌پسر جدید نیکول دارد. همچنین قول می‌دهد هر کاری را که لازم است برای گذراندن وقت با پسرشان (هنری) انجام دهد.

پس از گذراندن یک عصر خسته‌کننده، نیکول به چارلی پیشنهاد می‌دهد تا زمان بیشتری با هنری صرف کند. وقتی این دو از هم خداحافظی می‌کنند، نیکول بازمی‌گردد و بند کفش چارلی را می‌بندد. این ژستی است که نشان می‌دهد وضعیت آنها اینک عادی شده است. در این صحنه، بیت آخر شعر در ذهن مخاطب تداعی می‌شود: اگرچه آنها دیگر متأهل نیستند، اما هنوز هم این نیکول است که به چارلی عشق می‌ورزد، او است که چارلی را وادار می‌کند از خود مراقبت کند، او است که برای عبور از این وضعیت به چارلی کمک می‌کند. «من همیشه کنار تو خواهم بود، مثل تو ترسیده‌ام اما به هردومان کمک می‌کنم تا زنده بمانیم.»


منبع: LA Times

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

5 نظر
  1. Amin می‌نویسد

    با سلام و تشکر بابت متن زیباتون
    میشه به نحوی آهنگ “زنده بودن”ی که چارلی تو آخر فیلم خونده رو دانلود کرد؟
    خود آهنگ رو؟

  2. حمید می‌نویسد

    در پایان فیلم – مرد جوان در حال بازی با مادربزرگ دوست پسر نیکول نیست
    همسر سابق خواهر نیکول است

    1. محمد حیدری می‌نویسد

      کامنتتون واضح نیست
      مرد جوان در حال بازی با مادربزرگ؟ در نقد بالا چنین چیزی ننوشتم، زمانی که چارلی به دیدن نیکول رفته با دوست‌پسر جدید نیکول آشنا میشه و رفتار صمیمانه ای با اون داره

    2. محمد حیدری می‌نویسد

      متنی از ویکی پدیا:
      A year later, Charlie’s play has a successful Broadway run, while Nicole has a new boyfriend and is nominated for an Emmy Award for directing an episode of her show.
      شاید شما صحنه‌ی دیگه‌ای رو میگید و یا فیلمی که دیدید ناقصه

fosil