بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ که از سوی منتقدان تلویزیون، برایان تالریکو و آلیسون شومیکر انتخاب شدهاند، بازه زمان خارقالعادهای را نشان میدهند که با اصطلاح Peak TV شناخته میشود.
بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ که از سوی منتقدان تلویزیون، برایان تالریکو و آلیسون شومیکر انتخاب شدهاند، بازه زمان خارقالعادهای را نشان میدهند که با اصطلاح Peak TV شناخته میشود؛ این اصطلاح، مدت زمانی تقریبی بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸ را شامل میشود که حداکثر بودجه جامعه آمریکا به ساخت برنامههای تلویزیونی اورجینال اختصاص داده شد.
با توجه به پایان این دهه، بهراحتی متوجه میشویم که سرویسهای استریم ویدئو بازار سریالهای تلویزیونی را در اختیار گرفتهاند و این احساس را به ما میدهند که دهه بعدی میتواند به معنای رقابت تنگاتنگ شرکتهایی مانند اپل، دیزنی، نتفلیکس، آمازون و هولو با یکدیگر برای جذب طیف بیشتری از مخاطبان باشد.
آیا این پیشبینی به آن معناست که دهه قبل، آخرین دهه فوقالعاده برای شبکههای تلویزیونی خانگی بوده است؟ بدون شک بعضی از محصولات آمازون و نتفلیکس در صدر فهرست بهترین سریالهای تلویزیونی دهه قرار میگیرند ولی بخش عظیمی از فهرست زیر به افراد یادآوری میکند که قبلا چه سریالهای باکیفیتی ساخته میشدند.
دهه گذشته، دههای بود که تولیدکنندگان مهم سریالهای تلویزیونی مانند دیوید چیس و دیوید میلچ، مسئولیت ساخت یک سریال باکیفیت را به افرادی مانند متیو واینر و فیبی والر-بریج واگذار کردند. دههای که سرشار از سریالهای متنوع بود؛ از مجموعههای مستند، کمدی و مینی سریال گرفته تا فیلمها، درامها و هر اثر دیگری که در فهرست زیر قرار دادهایم.
هنگام تهیه این فهرست بهسختی توانستیم عناوین بهترین سریالهای دهه اخیر را به ۲۵ اثر کاهش دهیم؛ ولی به نظر ما فهرست زیر بدون شک بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ را شامل میشود؛ تماشای تمامی این مجموعهها توصیه میشود. با فیلیمو شات همراه باشید.
بررسی سریال نروژی و تماشایی بیفورینرز | مهاجرت در زمان
۲۵- هفته پیش امشب با جان اولیور
دو قسمت نهایی فصل ششم و عالی سریال «هفته پیش امشب با جان اولیور» با عنوان اصلی «Last Week Tonight with John Oliver»، معادل مشت نمونه خروار هستند تا کیفیت این مجموعه را به بهترین شکل نشان دهند. اولیور و کمپانی در قسمت آخر، ابتدا پاسخهای محافظهکارانه به جلسات استیضاح دونالد ترامپ را بررسی کردند و سپس به روال همیشگی خود در بررسی دقیق مسائل برگشتند و این مرتبه، موضوع آمادگی ناقص کشور آمریکا برای سرشماری ۲۰۲۰ را موردبحث قرار دادند.
قسمت بینظیر ماقبل آخر این سریال، واکنشی نسبت به تمام شدن عادلانه پرونده حقوقی بسیار طولانی SLAPP با یک آهنگ گیجکننده و هیجانانگیز بود؛ قسمتی که جزو بهترین قسمتهای تاریخ این سریال محسوب میشود و قاطعانه علیه افرادی میایستد که از پول برای ساکت کردن منتقدان در جراید و همچنین عموم مردم استفاده میکنند.
سریال «هفته پیش امشب با جان اولیور» در هر دو قسمت فصل آخر، و اگر واقعیتش را بخواهید در تمامی قسمتها، موضوعاتی عالی انتخاب کرد و آنها را به بهترین شکل موردبحث قرار داد؛ بررسی تمامی این موضوعات، بسیار دقیق و البته با شوخیهای طعنهآمیز و کنایه انجام شد. اگر بخواهیم بهطور خلاصه بگوییم، این سریالی است که قصد دارد با استفاده از طنز، جهان را عادلانهتر نشان دهد و از میزان حماقت حاکم بر آن بکاهد.

۲۴- معاون رییس جمهور یا ویپ
هیچ سریالی بهتر از سریال کلاسیک «معاون رئیسجمهور» با عنوان اصلی «Veep»، که توسط آرماندو ایانوچی برای شبکه HBO ساخته شده است، نمیتواند در قالب یک کمدی مدرن نهتنها در مورد سیاست حرف بزند بلکه به نادانی و خودخواهی شایع در میان مردم بپردازد. جولیا لوئی-درایفوس در نقش سلینا مایر، یک نقشآفرینی جاودانه از خود بهجا میگذارد تا نامش بهعنوان یکی از بهترین بازیگران کمدی تلویزیون، در تاریخ این رسانه باقی بماند. هیچکس بهتر از او نمیتواند نگاهی خیره همراه با اخم به سایرین داشته باشد؛ نقشی که اگر به بازیگر اشتباه داده میشد بهسادگی میتوانست نفرتانگیز باشد، به لطف نبوغ لوئی-درایفوس تبدیل به سلینا میشود: شخصیتی انتقامجو، حسود و خودشیفته.
درنهایت، مطمئن نیستیم که از او حمایت کنیم یا علیهش باشیم؛ بسیاری از شخصیتهای مکمل اطراف او هم آنقدر جذابیت دارند که فارغ از خوب یا بد بودنشان مارا تشویق میکنند تا سریال را دنبال کنیم. تاریخ، این سریال را بهعنوان نمایش جولیا لوئی-درایفوس به یاد خواهد آورد، ولی همچنین گروهی از بهترین بازیگران دهه ۲۰۱۰ را در خود دارد؛ ازجمله تونی هیل، آنا کلامسکی، مت والش، گری کول، رید اسکات و تیموتی سیونز که حضور او در این سریال بسیار تاثیرگذار است.
از آن جایی که اتفاقات دنیای واقعی سیاست در طول پخش این سریال روند احمقانهتری داشت، شخصیت جونا رایان که سیونز بازیگری آن را بر عهده دارد به نمادی از کپیتال هیل (ساختمان کنگره ایالاتمتحده آمریکا) تبدیل شد؛ جایی که ظاهرا پتانسیل بالایی برای جذب افرادی دارد که توانایی خارقالعادهای در اخراج شدن از شغلشان دارند.

۲۳- بروکلین نه-نه
از لحاظ ساختاری، سریال «بروکلین نه-نه» با عنوان اصلی «Brooklyn Nine-Nine»، مانند سریالهای کلاسیک کمدی است؛ گاهی اوقات بسیار زیاد و گاهی خیلی کم خندهدار. میتوانید «بروکلین نه-نه» را در مقایسه با تمامی سریالهای کلاسیک ۴۰ سال اخیر قرار دهید و اگر آنها برایتان لذتبخش بودهاند، این مجموعه هم برایتان آشنا خواهد بود و از آن لذت خواهید برد.
این سریال، مانند یک ساعت دقیق است: هرسال یک دزدی در روز هالووین، هرسال بازگشت دزد پونتایک، هرسال چالشهای جدید و توسعه فردی شخصیتها و ارتباطهایی که همیشه در حال تقویت و بهتر شدن هستند. در قسمتهایی مانند «Moo Moo»، دن گور، مایکل شور و سایر نویسندگان فیلم نشان میدهند که چه درک عمیقی از شخصیتها، ارتباط داستان با موضوعات جامعه و نقش پیچیده یک سریال پلیسی در دوران فعلی دارند. در قسمتهای پرطرفداری مانند «The Box» که ادای دینی به قسمت «Three Men and Adena» سریال «Homicide: Life on the Street’s» است، نویسندگان فیلمنامه جاهطلبی، هوشمندی و استعدادهای فوقالعاده تیم بازیگری خود را بهوضوح نشان میدهند.
رهبری این تیم بازیگری را اندی سمبرگ فوقالعاده دوستداشتنی و آندره بروگر بر عهده دارند و تیم بازیگری هرگز اجازه نمیدهند جوکهای بسیار زیاد این سریال، تداخلی با اجراهای چندلایه و عمیقشان داشته باشد؛ نتیجه، یکی از بهترین سریال های تلویزیونی دهه ۲۰۱۰ است که پخش آن احتمالا تا ابد ادامه خواهد داشت.

۲۲- داستان
اثری که در جشنواره فیلم ساندنس به نمایش گذاشته شد، سپس چند ماه بعد در سکوت پخش شد و اولین اثر بلند داستانی مستندساز معروف جنیفر فاکس به شمار میرود که در مورد زندگی شخصی خود او است. سریال «داستان» با عنوان اصلی «The Tale» بهترین اجرای دهه اخیر لورا درن را در خود دارد و البته باید بگوییم که در دهه گذشته، اجراهای عالی بسیاری از او دیدهایم. «داستان»، سطح جدیدی از بازیگری او را به نمایش میگذارد؛ درن ایفای نقش جنیفر فاکس را بر عهده دارد، یک مستندساز که بهصورت غیرمنتظرهای باید با گذشتهاش روبرو شود. داستان از جایی شروع میشود که مادر جنیفر (الن برستین) انشایی را پیدا میکند که او در ۱۳ سالگی نوشته است. با خواندن آن نوشته قدیمی، دیدگاه جنیفر نسبت به پیشینهاش عوض میشود. در سریال «داستان»، حقیقت همیشه حضور دارد ولی به یادآوردن واقعیت سخت است؛ جنیفر فاکس واقعی (کارگردان)، جنیفر فاکس با بازی درن را میبرد تا با واقعیت جنی فاکس ۱۳ ساله (با بازی سوفی نیلیس) روبرو شود. تصمیمی که واقعا دردناک بوده است ولی کارگردان، عادلانه و بدون ترس، محوریت این داستان را روی جنی و جنیفر قرار میدهد، نه کسانی که از آنها سوءاستفاده کردهاند.
مانند مینی سریال «باورنکردنی» یا «Unbelievable» که امسال پخش شد، دقت و تفکری که پشت این داستانگویی قرار دارد کاملا جذاب و تاثیرگذار است؛ ولی فراتر از آن، بهسادگی یکی از جذابترین شخصیتپردازیهای تلویزیونی را میبینید که به جایزالخطا بودن حافظه و قدرت دروغهایی اشاره دارد که برای بقا در زندگی به خودمان میگوییم. با تماشای «داستان» شدیدا تحتتاثیر قرار خواهید گرفت و هرگز آن را فراموش نخواهید کرد.

۲۱- برگری باب
زمانی که سریال «Bob’s Burgers» در شبکه فاکس و ماه ژانویه ۲۰۱۱ پخش شد، تعداد بسیاری از تماشاگران بر این عقیده بودند که با تقلیدی ساده از سریالهای «سیمپسونها» یا «مرد خانواده» روبرو شدهاند و کمی طول کشید تا این نمایش بتواند مخاطب خود را پیدا کند؛ بینندگان مجبور بودند جوکهای نهچندان جالب این سریال را تقریبا برای یک فصل و نیم تحمل کنند. در پایان دهه فعلی، نمایش خانواده بچلر بهترین کمدی خانوادگی تلویزیونی نام گرفت. نهتنها تیم نویسندگی بهصورت مداوم مبتکرانه عمل کردند، بلکه این سریال به یک داستان فوقالعاده درباره اتحاد خانوادگی در شرایط سخت تبدیل شد؛ بدون این که حتی برای یکلحظه بخواهد بیننده را از نظر احساسی تحت تاثیر قرار دهد.
باب و لیندا بچلر اعضای طبقه متوسط جامعه هستند که از بچههای خود پشتیبانی میکنند و به آنها عشق میورزند. باب و لیندا سه فرزند دارند: تینا دست و پا چلفتی، جین کودن و لوئیز که بیش از سنش رشد کرده است. عشق و پشتیبانی والدین ازاین سه فرزند، بدون توجه به خرابکاریهای آنهاست که در طول داستان، همه را درگیر میکند. ساختن یک کمدی خانوادگی که در آن تلاشی برای دستکاری احساسات بیننده یا رویکردهای سانتیمانتال وجود نداشته باشد، کاری فوقالعاده سخت است؛ ولی نویسندگان و بازیگران این سریال، واقعیت را حتی در کوتاهترین لحظات خندهدار پیدا میکنند. آنها به بیننده یاد میدهند که هیچ اشکالی ندارد اگر بزرگسالان و بچهها به طریقی عجیب باشند. خانواده بچلر، پس از یک دهه به بخش مهمی از برنامههای تلویزیونی خانوادگی تبدیل شدهاند که هیچکس انتظارش را نداشت. امیدواریم که ماری باب بچلر همبرگرهای خود را حداقل برای یک دهه دیگر زیرورو کند و ما از تماشای آن لذت ببریم.

۲۰- داستان جنایی آمریکایی
احتمالا دو فصل بیهمتای سریال «داستان جنایی آمریکایی» با عنوان اصلی «American Crime Story» که به نویسندگی رایان مورفی ساخته شده است بیشتر با یکدیگر وجه تشابه دارند تا این که مرتبط به جرم و جنایتهای آمریکایی باشند. بهعنوان مثال، هر دو فصل تعدادی از بینظیرترین اجراها را دارند؛ از بازی جذاب استعدادهای قابلاعتمادی که نقش خود را به شکل عالی اجرا میکنند، (مانند سارا پلسون، کورتنی بی. ونس، استرلینگ کی براون، پنهلوپه کروز، جودیت لایت) تا چهرههای آشنایی که نقش خود را جسورانه به تصویر میکشند (مانند دیوید شویمر، ریکی مارتین و دارن کریس جذاب).

هر دو فصل، از فرصتشان برای بررسی شخصیتها به بهترین شکل ممکن استفاده کردهاند؛ یعنی نهتنها شخصیتهایی که داستان درباره آنها بوده است (کریس و کوبا گودینگ جونیور در نقشهای اندرو کونان و او. جی. سیمپسون) را موردمطالعه قرار دادهاند بلکه به کسانی که تحت تاثیر آنها قرار گرفتهاند هم پرداختهاند؛ بهویژه شخصیت مارسیا کلارک با بازی پلسون که در قسمت «Marcia, Marcia, Marcia» محوریت داستان را به نحوی به خود اختصاص میدهد که یکی از بهترین قسمتها در تاریخ سریالهای تلویزیونی رقم بخورد.
تشابه این قسمتها ادامه دارد؛ از نویسندگی هوشمندانه و کارگردانی هیجانانگیز گرفته تا انتخاب عالی موسیقیهای متن و آهنگها. ولی هدف مشترک فصلهای این سریال، بررسی واکنش ما بهعنوان یک جامعه نسبت به رویدادهاست که باعث میشود این سریال کوتاه، برای تماشاگر بسیار جذاب و گیرا باشد.
سریال «داستان جنایی آمریکایی»، با توجه به اینکه به قلم نویسندگانی مانند راب اسمیت و اسکات الکساندر نوشته میشود، به همان اندازه که به داستانهای جرم و جنایت توجه نشان میدهد حرفهای زیادی نیز برای بخش آمریکایی خود دارد و گاهی اوقات مانند نمایشی از پیشداوریها، ظلمها، دلبستگیها و نقاط کور جامعه عمل میکند. این سریال در تکتک صحنههای خود از تماشاگر میپرسد: «آیا واقعا خودت را مقصر نمیدانی؟»

۱۹- Rectify
سریالهای اندکی در دوران Peak TV وجود داشتهاند که هم کیفیتی عالی داشته باشند و هم به موضوع آسیب روانی رسیدگی کنند؛ اما در میان همین تعداد کم، هیچکدام بهاندازه اثر ری مککینون که در زیر ژانر گوتیک ساخته شده است، زیبا و احساسات برانگیز نیست. سریالی که شروعی طوفانی نداشت و نتوانست تعداد مخاطبی را بهدست آورد که شایستهاش بود.
سریال «Rectify» مانند درامهای عالی و مستقل سینمایی به تحول و پیچشهای داستان شخصیتهایش میپردازد و اجازه میدهد داستانگویی از دل شخصیتهای داخل داستان باشد تا این که داستان به آنها تحمیل شود.
سریال «Rectify»، رازآلود و وحشتناک شروع میشود: یک مرد ۳۵ ساله به اسم دنیل هولدن (با بازی ادن یونگ) پس از گذراندن دو دهه از عمرش در بند اعدامیان، آزاد میشود. نکته مهم ماجرا، بیگناهی هولدن است. با آن که بازگو کردن حقیقت ماجرا، بخش زیادی از بخش ابتدایی سریال را به خود اختصاص میدهد، ولی با درامی مواجه هستیم که آرامآرام بسط و گسترش مییابد و نشان میدهد که سایر شخصیتها، از جمله بسیاری از افراد داخل خانواده دنیل، تحول شخصیتی و تصمیمهای بد و خوب داشته باشند.
ابیگیل اسپنسر در نقش خواهر دنیل به اسم آمانتا، یکی از نادیده گرفته شدهترین اجراهای دهه اخیر را به نمایش میگذارد؛ درواقع هیچکدام از بازیگران این سریال بهاندازه کافی تحسین نشدند از جمله آدلاید کلمنس، جی. اسمیت کمرون، کلین کرافورد و لوک کربی.
درنهایت، «Rectify» به سریالی درباره پذیرش مشکلات بهجای اصلاح آنها تبدیل میشود. داستانهای زیادی در مورد نحوه غلبه بر مشکلات مختلف وجود دارد، ولی مساله اصلی این است که اغلب اوقات، به همان اندازه که باید برای حل مشکلات تلاش کرد باید به مدیریت آنها هم پرداخت. یک لحظه تاثیرگذار در فصل نهایی وجود دارد که هرگز نمیتوانیم فراموش کنیم: زمانی که کلویی، دوستدختر دنیل، پی به آسیب روحی عشق خود میبرد و میگوید که نمیتواند او را نجات دهد؛ ولی میتواند او را نگه دارد. گاهی اوقات واقعا این تنها چیزی است که به آن نیاز داریم.

۱۸- Anthony Bourdain: Parts Unknown
تقریبا غیرممکن است به دستاورد بینظیری که سریال «Parts Unknown» به همراه داشت نگاه کنیم و بهپایان آن فکر نکنیم؛ درباره جاهطلبانهترین، از نظر احساسی قابلدرکترین و سرگرمکنندهترین سریال سفری (مستندهایی که با سفر همراه هستند) ساخته شده صحبت میکنیم که بدون شک شایستگی قرار گرفتن در بین بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ را دارد.
نبود آنتونی بوردین، در مرکز قسمتهای نهایی این سریال بهشدت حس میشود؛ یعنی پیش از اتمام سریال میفهمیم جادوی داستانگویی او محو شده است: نویسنده و تهیهکنندهای فوقالعاده و استعدادی که شاید در طول یک نسل، تنها یکمرتبه جلوی دوربین ظاهر شود.
بوردین یکی از مهمترین شخصیتهای بشردوست دوران معاصر بود که پافشاری خود بر حقیقت را بارها و بارها نشان داد و این پافشاری نهتنها در مقصدهایی وجود داشت که انتخاب میکرد بلکه در شکل استفاده او و کارگردانهای سریال از دوربین هم آشکار بود؛ کارگردانهای استثنائی این سریال (بهویژه تام ویتال که تقریبا ۴۰ درصد قسمتها را کارگردانی کرد) از دوربین برای ثبت احساس حقطلبی بوردین، در یک لحظه، یک مکان و به زبانی استفاده کردند که تمامی عاشقان سینما با آن صحبت میکنند. دیگر هرگز سریالی مانند «Parts Unknown» نخواهد آمد؛ چون دیگر کسی مانند آنتونی بوردین وجود نخواهد داشت. ما خوشبخت بودیم که هر دو آنها را با یکدیگر داشتیم.

۱۷- او.جی: ساخت آمریکا
طرفداران سریال مستند عالی «۳۰ For 30» شبکه ESPN میدانستند که این سریال اثر مهمی است که منتقدان تلویزیونی بهاندازه کافی تحسینش نکردند اما بهشدت تحت تاثیر کیفیت بالای سریال ۴۶۷ دقیقهای ازرا ادلمن قرار گرفتند؛ سریالی که بیشتر شبیه نوعی کالبدشکافی درباره مسائل نژادی، امتیاز برتری، طبقههای اجتماعی و قتل در آمریکا بود.
درست است که این اثر توانست جایزه اسکار برای بهترین مستند را بهدست آورد ولی اکثر افراد آن را در قالب یک سریال تلویزیونی چندقسمتی دیدهاند و بنابراین در فهرست بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ قرار میگیرد؛ البته با توجه به قوانین امروزی آکادمی اسکار، نمیتواند برنده این جایزه باشد.
چه نکته ناگفتهای درباره سریال «او.جی: ساخت آمریکا» باقی مانده است؟ این سریال، یک دستاورد عظیم در فیلمسازی مستند است؛ پروژهای که نهتنها به شناختهشدهترین مسائل رسیدگی میکند بلکه آنها را در یک زمینه داستانی جدید و تاثیرگذار قرار میدهد که نشان میدهد چرا داستان او.جی سیمپسون یکی از شاخصترین داستانهای اواخر قرن قبل بوده است. از اوجگیری سیمپسون به سمت شهرت در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی گرفته تا حضور در دادگاه به خاطر انجام دو قتل؛ ماجرایی که نگاه جهان را به خود جلب کرد و نوعی از جداسازی نژادی را به وجود آورد که مانند آن قبلا دیده نشده بود.
مستند ادلمن، داستانی را میگوید که همه فکر میکنند از قبل میدانند؛ ولی او به آن عمق و اهمیتی میبخشد که حس تازگی را در خود داشته باشد. این سریال، تنها یک بیانیه قطعی درباره او.جی سیمپسون نیست بلکه یک کلاس درس در مورد نحوه ساخت سریالهای مستند خبری تلویزیونی است و عجیب نیست اگر در لیست بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ قرار بگیرد.

۱۶- ۳۰ راک
سریال «۳۰ راک» با عنوان اصلی «۳۰ Rock»، موفق شد که بخش زیادی از روند پیش روی دنیای تلویزیون را پیشبینی کند؛ سریال عجیب و هجوآمیز تینا فی درباره یک نویسنده کمدی که سعی دارد به همه خواستههایش برسد و اطرافش را مشتی دیوانه گرفتهاند. جنبههای عالی سریال متعدد هستند، از مسابقه تلویزیونی نابودشده «Gold Case»، میزگرد کوتاه لیز، فیلم تبلیغاتی «Rural Juror» جینا و قضاوت بدون بخشش او و رفتار ظالمانهاش در برنامه « America’s Kids Got Singing» گرفته تا فیلم «Hard to Watch» تریسی، «Queen of Jordan»، «Seinfeld-Vision» و فهرستی که همینطور ادامه میتواند داشته باشد. اینها همگی قسمتهای خیالی و خندهدار سریال بودند؛ اما امروزه به واقعیت پیوستن اکثرشان را در دنیای تلویزیون میبینیم.
این پیشگویی، به همراه اجرای کاملا حرفهای فی، بالدوین، جین کراکوسکی، تریسی مورگان، جک مکبریر و سایرین برای تضمین قرارگیری این سریال در فهرست بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ کافی است. ولی محور اصلی سریال «۳۰ راک»، داستان دوستیهای عجیبی است که ما در محیط کار شکل میدهیم؛ روابطی که به شکل عجیبی صمیمی است، افراد غیر همکار نسبت به آن درکی ندارند و اغلب اوقات موقتی هستند با وجود آن که خلافش را تظاهر میکنیم. این دوستیها تمام میشوند، مانند خود سریال، ولی بدون شک تا زمانی که دوام دارند، لذتبخش هستند.

۱۵- وقتی آنها ما را میبینند
هیچ سریال دیگری در میان بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ وجود ندارد که تماشای آن سختتر از مینی سریال بینظیر ایوا دوورنی باشد؛ سریالی در مورد یک گروه از پسربچههایی که بهاشتباه متهم شناخته میشوند، مورد سوءاستفاده قرار میگیرند و بابت جرمی که مرتکب نشدهاند محکوم میشوند.
اما این یکی از دلایل فوقالعاده بودن این سریال است. این داستان باید دردناک باشد. هر فیلمساز دیگری ممکن است از شدت نمایش سوءاستفاده از کودکان توسط پلیس کم کند، ولی دوورنی و تیم نویسندگان و خالقان این سریال میدانند که این کار باعث از بین بردن قدرت و تاثیرگذاری سریال خواهد شد. تماشاگر باید درد درون داستان را حس کند. باید این هتک حرمت را احساس کند. باید این بیعدالتی را احساس کند.
برای دوورنی، عمل «دیدن» نمیتواند نصف و نیمه و ملودراماتیک باشد. درواقع نمیتواند شبیه شیوهای باشد که در فیلمهای تلویزیونی و مینی سریالها برای نمایش داستانهای دردناک بهکار میرود؛ نگاه به موضوع سریال باید همراه با همدردی واقعی و انسانیت بدون پشیمانی باشد. تمام اعضای تیم «When They See Us»، این شیوه شجاعانه فیلمسازی را درک میکنند و هرگز تلاش ندارند مانند بازیگران مینی سریالهای با «داستان واقعی» از حالات چهره همراه با غلو استفاده کنند.
آنها خود را وقف داستان میکنند و تعدادی از غیرقابلکنترلترین اجراهای دوران حرفهای خود را به نمایش میگذارند. ما با کمک نمایشگرهای گوشیهای همراه در جیبهایمان یا تلویزیونهای روی دیوارهای خانهمان روزبهروز بیشتر به چیزهای مختلف «نگاه» میکنیم؛ ولی این شاهکار، از ما درخواست میکند که چشمهایمان را واقعا بازکنیم.

۱۴- Enlightened
اگر قرار بود بهترین اجرا در بین سریال های تلویزیونی دهه ۲۰۱۰ گذشته را انتخاب کنیم، بدون شک بازی لورا درن در سریال کمدی کوتاه شبکه HBO به کارگردانی مایک وایت انتخاب میشد؛ سریالی که از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳پخش شد، یعنی پیش از این که این شبکه تلویزیونی پس از پخش ۱۸ قسمت، به عمر آن پایان دهد.
اما بازی درن در همان ۹ قسمت فوقالعاده بود؛ او نقش اِیمی را ایفا میکرد، زنی که سعی داشت در سن ۴۰ سالگی و پس از فروپاشی زندگیاش در یک رسوایی عمومی، دوباره به حالت عادی برگردد. او پس از فروپاشی احساسی و روانیاش در محیط کار، به یک مجموعه درمانی فرستاده میشود و سپس بهعنوان شخصیت مثبت و جامع گرا به لسآنجلس برمیگردد. افرادی که شخصیت تهاجمی و جاهطلب او را میشناختند این تغییر را باور نمیکنند و خود امی نیز گاهی اوقات بهسختی میتواند خودش را نسبت به این تغییر متقاعد کند.
سریال «Enlightened» یک بررسی شگفتانگیز درباره تلاش برای زندگی در یک شرایط بهتر است، آن هم در دنیایی که دقیقا با شما سر سازگاری ندارد. فصل دوم، یک رمان عالی است که در قالب یک سریال با قسمتهای نیمساعته شکل میگیرد؛ پروژهای که فقط شبکه HBO قادر به انجام آن بود. درست است که مسئولان این شبکه، ساخت این سریال را خیلی زود و شاید کمی ظالمانه متوقف کردند ولی همین که سریالی تا این حد ظریف و پیچیده در بین سریال های دهه ۲۰۱۰ وجود داشته است، باعث دلگرمی است و نقطه روشنی در کارنامه HBO محسوب میشود.

۱۳- دوستدختر سابق دیوانه
غیرممکن است بتوانید یکی از آهنگهای «Crazy Ex-Girlfriend» یا «دوستدختر دیوانه سابق» را بهعنوان بهترین آنها انتخاب کنید؛ در این سریال، آهنگهای خوب زیادی وجود دارد. خالقان سریال یعنی ریچل بلوم و آلین براش مککنا و همچنین آهنگسازانی که دوست بلوم هستند یعنی ادم اسکلسینگر و جک دولگن، بیش از ۱۰۰ آهنگ اورجینال برای سریال ساختند؛ بعضیها در سبک پاپ، بعضی بهصورت تصنیفهای تاثیرگذار و بسیاری که ترکیبی از این دو و سبکهای بیشمار دیگر بودند.
یکی دیگر از دلایل جذابیت این سریال، داستان ربکا بانچ (با بازی بلوم) است که در سریالهای متعدد دیگری دیده شده است؛ یک هجویه فمینیستی که سعی میکند یک کمدی درام در مورد هویت، سلامت روان و همچنین یک موزیکال متفاوت باشد. داستانی که میتواند از یک کمدی رمانتیک به تریلر اختلال روانی یا از یک کمدی حقوقی به اظهارنظری چندلایه و سورئال درباره طبیعت داستانگویی تبدیل شود.

۱۲- Halt and Catch Fire
چرا تابهحال سریال «Halt and Catch Fire» شبکه EMC را ندیدهاید؟ آیا موضوع آن بیشازحد تاریخی به نظر میرسد؟ یا اصلا جذاب نیست؟ در حقیقت، این سریال یکی از بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ درزمینه بررسی شخصیتهاست؛ یک سالن نمایش برای لذت از اجرای بازیگرانی مانند لی پیس، مککنزی دیویس، اسکوت مکنری و کری بیشی که باید در تمام ۴ فصلی که این سریال پخش میشد نامزد جوایز مختلف میشدند.
«Halt and Catch Fire» سریالی درباره تقاطع استعداد و احساس ناامنی است؛ صداهایی که در سر انسان با یکدیگر رقابت دارند و اغلب اوقات باعث میشوند پیشگامان عرصه فناوری به موفقیتی که شایسته آن هستند نرسند و هیچ سریالی در بحث ترسیم وقایعی که موفقیتها و شکستها بر سر روابط شخصی میآورند، به خوبی این سریال نیست.
جای تعجب ندارد که پایان سریال، در زمان توسعه یک موتور جستجو بود؛ این سریال همیشه به این موضوع میپرداخت که همه ما به دنبال چیزی هستیم و بااینحال، ۴ سال پخش آن نوعی انرژی در خود داشت که به ما یادآوری میکرد که بیشتر به دنبال نمایش توسعه و سفر است تا ایجاد یک محصول نهایی.
همانطور که شخصیت جو در سریال گفت، «موضوع هرگز این نیست که به کجا ختم میشود، بلکه در مورد این است که چه احساسی در پی دارد.» سریالهای کمی بهاندازه «Halt and Catch Fire» تاثیرگذار و قدرتمند هستند.

۱۱- بهتره با ساول تماس بگیری
اگر سریال «برکینگ بد» وینس گیلیگان در مورد یک مرد خوب بود که به بد تبدیل میشود، پیش دنباله آن یعنی «بهتره با ساول تماس بگیری» در مورد مرد بدی است که سخت تلاش میکند تا خوب باشد. ما میدانیم که شخصیت جیمی مکگیل با بازی باب ادنکیرک، نهتنها به وکیل خلافکاران ساول گودمن تبدیل میشود بلکه همچنین در پایان فیلم «برکینگ بد» دست سرنوشت او را بهکار در یک فروشگاه زنجیرهای دورافتاده پرتاب میکند. آگاهی از این سرنوشت، باعث ناراحتکننده بودن تلاشهای دائم جیمی برای فعالیتهای قانونی و مشروعی میشود که برادر او چاک (با بازی مایکل مککین) جلوی موفقیت بسیاری از آنها را میگیرد.
سریال «بهتر با ساول تماس بگیری» یا «Better Call Saul» مجموعهای سرگرمکننده برای طرفداران بوده است ولی درعینحال، یک مطالعه عالی درزمینه شخصیتشناسی را عرضه میکند؛ چیزی که از داستان والتر وایت کاملا حذف شده بود. این سریال، ریتم آهستهتری دارد و تاثیرات فرهنگی آن بهاندازه «برکینگ بد» نیست ولی در سطح شخصیتپردازی میتواند حتی غنیتر در نظر گرفته شود.
نهتنها ادنکیرک یکی از بهترین اجراهای دهه را به نمایش میگذارد بلکه در کنار او، تعدادی از بهترین بازیگرهای نقش مکمل از جمله مککین، ریا سیهورن و جاناتان بنکس قرار میگیرند. اعضای تیم بازیگری این سریال عالی هستند ولی «بهتره با ساول تماس بگیری» عرصه جولان نویسندههاست؛ درباره هر تصمیمی که در طول داستان گرفته میشود، از یک خط دیالوگ تا پیچش داستان، کاملا فکر شده است و بااینحال، سریال هرگز قدرت تاثیرگذاری انسانی خود را از دست نمیدهد. با اینکه سرنوشت جیمی مکگیل را میدانیم ولی سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» به ما یادآوری میکند که رسیدن به مقصدهای از پیش تعیینشده هم میتواند سفرهایی عالی به همراه داشته باشد.

۱۰- تویین پیکس: بازگشت
«توئین پیکس: بازگشت» بدون شک یک سریال تلویزیونی است؛ واقعا چه چیزی دیگری میتواند باشد؟ هر بار که پایان یک قسمت از این سریال فرامیرسد، شبیه یک نقطه سر خط، یک وقفه برای تنفس در منظومهای است که لینچ و فراست ساعتبهساعتِ آن را گیجکننده، جذاب و هیجانانگیز ساختهاند.
آنها از وابستگی ما به بخشهای آشنا و راحت زندگی استفاده کردهاند؛ آشنایی ما با سریالهای تلویزیونی آمریکایی، بهویژه آنهایی که محور اصلیشان یک کارآگاه است، به سازندگان کمک کرده است تا هرچه بیشتر به شخصیت Black Lodge نزدیکترمان کنند.
بهویژه قسمت «Part 8»، یکی از برجستهترین و شجاعانهترین تلاشهای دهه ۲۰۱۰ است؛ یک سفر ترسناک به درون قلب یک ابر قارچی شکل. ولی بهطور کلی، این سریال با توجه به حس غالب مرگومیر که در آن جاری است، رازهای توضیح داده نشده، موسیقی متن تاثیرگذار و از همه مهمتر شخصیت Dougie، به نحوی قوانین ساخت سریالهای تلویزیونی را تغییر داده که نظیر آن را فقط در سینما دیدهایم؛ پس بهتر است مانند گوردون کول بگوییم: «نظرت را تغییر بده یا بمیر!»

۹- پارکها و تفریحات
بسیاری از بهترین کمدیهای تاریخ الزاما در مورد خانوادههای موقتی هستند که ما در زندگیمان پیدا میکنیم؛ خواه نگهبانان بار یک مکان مانند سریال «چیرز» باشند یا کارمندان اداره داندر میفلین در سریال «اداره». یکی از بهترین خانوادههای موقتی که در یکی از سریال های طنز دهه ۲۰۱۰ به نمایش درآمد، کارمندان یک اداره دولتی محلی در شهر پنی ایالات ایندیانا بود. زمانی که سریال کمدی گرگ دنیلز و مایکل شور در سال ۲۰۰۹ روی آنتن رفت، مانند یک بازتاب ضعیف از سریال «اداره» به نظر میرسید؛ اما هیچ مثالی بهتر از « Parks and Recreation» وجود ندارد که با استفاده از آن بتوان توضیح داد چرا شبکههای تلویزیونی باید در مورد بعضی از سریالهای خاص صبورانه عمل کنند.
زمانی که این سریال، جایگاهش را پیدا کرد و زبان طنزش جا افتاد، به یکی از بهترین برنامههای تلویزیونی تبدیل شد که در تمامی فصلهایش سرگرمکننده و بهصورت دائم خندهدار بود و چنان قلب بزرگی داشت که خصوصیات عجیب شخصیتهای خود را (عشق عجیب لزلی نوپ به بوروکراسی، زندگی بیآلایش ران سوانسون، نادانی سگ اندی دایر و حتی مادیگرایی لذتبخش تام هاورفورد) را به نکات قوت خود تبدیل کرد. از لحاظ تعداد سکانسهای خندهدار در هر دقیقه، «پارکها و تفریحات» بهترین سریال دهه ۲۰۱۰ بود.
۸- جای خوب
چه چیزی به یکدیگر بدهکار هستیم؟ سریال «جای خوب» این سوال و همچنین سوالاتی را پرسید که از آن نتیجه گرفته میشوند؛ آنهم به مدت ۴ فصل و بدون اینکه جواب محتمل به آنها دهد! به نظر میرسید که فقط اوضاع را پیچیدهتر میکند. این موضوع، ظاهرا نکته اصلی کمدی موقعیت فوقالعاده هوشمندانه و عمیقا متافیزیکی مایکل شور است؛ آخرین اثر از سه کمدی مایکل شور که در فهرست بهترین سریالهای تلویزیونی دهه ۲۰۱۰ قرار دارند.
بیشازحد صحبت کردن در مورد قسمت «The Answer»، لذت دیدن آن را از افرادی که هنوز تماشایش نکردهاند میگیرد، بنابراین اجازه دهید فقط بگوییم که این قسمت، از تمام اطلاعاتی که «جای خوب» تا حالا به ما داده است پشتیبانی میکند؛ یعنی، پاسخ در عین اینکه بسیار پیچیده است، بسیار ساده است.
فصل اول سریال «جای خوب» بر اساس پیچشهای داستانی متوالی ساخته شد و دائما انتظارات را به چالش کشید؛ گاهی اوقات در عرض فقط نیم ساعت، ریتم سریعی میگرفت (مانند قسمت « Dance Dance Resolution» که توسط مگان آمرام نوشته شده بود) و در بعضی دیگر از قسمتها، سرعت اتفاقات بسیار آهسته بود (مانند قسمت «Jeremy Bearimy»). مهم نیست که قسمتهای مختلف این سریال تا چه اندازه پیچش داستانی داشتند، چون سریال «یک جای خوب» داستانی درباره رفتارهای اخلاقی باقی ماند و تیمی عالی از بازیگران به آن جان بخشیدند تا یکی از بهترین کمدیهای موقعیت دهه ۲۰۱۰ خلق شود.
چه چیزی به مایکل شور بدهکار هستیم؟ یک تشکر حسابی بابت این سریال بسیار سرگرمکننده و خلق یک جهان اندکی بهتر، هرچند که غیرممکن است در واقعیت اینطور باشد.

۷- آتلانتا
ساخت سریالهای کمدی نویسنده محور، در عصر Peak TV و با حضور افرادی مانند لوئی سی.کی، عزیز انصاری و رامی یوسف نوعی نیروی هدایتبخش بود تا سریالهایی به وجود آیند که تا حد زیادی تجربیات آنها در زندگی را منعکس سازند. بهترین نمونه در این زیر ژانر، سریال شجاعانه، فوقالعاده خندهدار و عزیز منتقدان شبکه FX است؛ سریالی که به شکل هیجانانگیزی غیرقابلپیشبینی است، درحالیکه تلاش می کند تا اعتمادبهنفس و آسیبپذیری را در آن واحد پیدا میکند.
داستان سریال «Atlanta» درباره چیست؟ در مورد سیاهپوست، جوان و موفق بودن در ایالاتمتحده در دهه ۲۰۱۰؛ ولی همچنین به مسائل بیشتری هم اشاره میکند. داستان این سریال، به پیچیدگی و ظرافت هر موضوع دیگری در این دوران است، سریالی که سبک و لحن داستانگویی را به نحوی ترکیب میکند که سایر سریالهای تلویزیونی جراتش را ندارند.
مانند بهترین سریالهای این سبک، ناامیدی حتی برای لحظهای در آن دیده نمیشود. بار کمدی سریال به حدی است که با صدای بلند خواهید خندید. بسیاری از درامهای تلویزیونی شدیدا تلاش دارند که «تماشاگر را تکان دهند.» ولی «آتلانتا» بههیچوجه چنین هدفی ندارد. سریالی که توانسته است رویای هنرمندانه خود را در دو فصل باشکوه حفظ کند، بدون این که کوچکترین نشانهای از این موضوع ببینیم که هدف دیگری بهجز بیان خودش دارد.

۶- سریال هانیبال
قوی سیاه دوران Peak TV، درام برایان فولر برای شبکه NBC است؛ سریالی که بسیار پیچیده، خشونتآمیز و کاملا عجیب است بهطوریکه سخت بتوان باور داشت نمونه دیگری مانند آن در عرصهای از هنر، مخصوصا در شبکههای تلویزیونی وجود داشته باشد. موفقیت این سریال دلیل واضحی دارد: یک نسخه قطعی از هانیبال لکتر در ذهن آمریکاییها وجود دارد و چه کسی به شخصیت مشابه دیگری نیاز دارد؟
ولی فولر اثر شجاعانه خود را نهتنها بر اساس کتاب توماس هریس، بلکه بر اساس فیلمهای موفقی ساخت که با اقتباس از آن ساخته شده بودند. سریال «Hannibal» بیشتر از این که بررسی یک شخصیت دیوانه باشد، یکی از تاثیرگذارترین سریالهای دهه از نظر بصری بود؛ یک سریال تلویزیونی که زبان بصریاش آنقدر غنی و شجاعانه بود که تمامی انتظارات تماشاگر از یک درام تلویزیونی را به چالش کشید. سریالی شبیه به این هرگز در تلویزیون نبوده و با آن که واقعا غمناک است، این سریال پیش از این که فولر و کمپانی بتوانند به داستان کلاریس استارلینگ برسند (در حقیقت چنین تصمیمی را داشتند) لغو شد؛ البته تماشاگران توانستند سه فصل از آن را ببینند.
این سریال شبیه «توئین پیکس» است؛ سریالی که بینندگان بهمرور زمان کشفش خواهند کرد و محو داستانگویی جذاب، اجراهای فوقالعاده و ترکیب بصری چشمگیر آن میشوند. ۲۵ سال طول کشید تا یک هانیبال تاثیرگذار دیگر برگردد، بیایید امیدوار باشیم که برای بازگشت دوباره هانیبال مجبور نباشیم ۲۵ سال دیگر صبر کنیم.

۵- فلیبگ
انسانها دوست دارند جوک بگویند یا دیگران را شگفتزده کنند تا توجه خود را از نقاط آسیبپذیرشان دور کنند؛ تا خودشان را غرق یک حواسپرتی جذاب کنند، تا بتوانند به تایید زخمهایشان و درمان آنها ادامه دهند. ما میخندیم و فحش میدهیم و زندگی میکنیم و در تمام مدت انجام این کارها درد میکشیم. این نوع رفتار در سریال تلویزیونی حیرتآور «فلیبگ» فیبی والر-بریج فرم میگیرد و او با هر نگاه به دوربین، ما را محرم راز خود میکند؛ حتی و شاید بهویژه، زمانی که دروغ میگوید. «فلیبگ» حیات خود را در قالب نمایش یک زن شروع میکند و این صمیمیت را در دو فصل کوتاه خود حفظ میکند.
والر-بریج، مخاطب خود را در تجربهای همراه میکند شبیه تجربه تاتر از ردیف جلویی یک سالن نمایش! زمانی که این ارتباط شکل گرفت، او آزاد است که در ۱۲ قسمت عالی و به شکل فریبندهای ساده، به موضوعات خودخواهی، اندوه، غرور، ناامیدی، تنهایی، ظرفیت خود بهبودی، خود نابودی، مهربانی، ارتباط و بخشش رسیدگی کند. فیلبگ در ابتدای فصل دوم میگوید: «این یک داستان عاشقانه است!» و او درست میگوید. این داستان، همچنین یک شاهکار است که در لیست بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ قرار میگیرد.

۴- بازماندگان
این دهه، سرشار از سریالهایی بود که این حس را در خود داشتند که میخواهند موفقیت اثر دیگری را تقلید کنند؛ ولی سریال «بازماندگان» ما را به یاد یکی از بیهمتاترین تجربههای این عصر میاندازد. هنگام تماشای « The Leftovers» هرگز مطمئن نیستید که پیچش بعدی داستان به چه سمت خواهد بود یا در سریال دیمون لیندلوف، زمینلرزه احساسی از کجا خواهد آمد. جالب است بدانید که او در سریال «Watchmen» هم در حال انجام کاری است که حس غیرقابلپیشبینی بودن را به همین شکل القا میکند؛ تنها سریال دیگری که میتوانیم بگوییم شبیه به «بازماندگان» است.
هیچ سریال مدرنی بهتر از «بازماندگان» یک آسیب روانی را تشریح نمیکند. این سریال به این موضوع میپردازد که چطور پس از یک حادثه غمناک، به زندگی ادامه میدهیم و به سمت یک نسخه جدید و نرمال از خود پیش میرویم. آسیب روانی، درباره «خوب شدن» نیست، در مورد «سازش» است و شخصیتهای سریال «بازماندگان» این کار را باید در جهانی انجام دهند که واقعا دیگر آن را درک نمیکنند.
همچنین هیچ سریالی بهتر از «بازماندگان» در مورد جستجوی انسان برای شادی دستنیافتنی نیست. صحنه نهایی شگفتانگیز این سریال، بهترین پایان در دهه ۲۰۱۰ و جمعبندی کاملی برای این مسائل است و به ما یادآوری میکند که بهترین چیزی که میتوانیم باشیم در حضور داشتن و کمک کردن به دیگران خلاصه میشود.

۳- سریال برکینگ بد
وینس گیلیگان تصمیم گرفت والتر وایت را «از آقای چیپس» به «صورت زخمی» تبدیل کند و موفق به انجام آن شد. بااینحال، بخش زیادی از «برکینگ بد» یک سریال خوشساخت است که کمتر به تحول آهسته این شخصیت ربط دارد و بیشتر به این موضوع میپردازد که والتر وایت در طول چه کسی بوده.
میل سیریناپذیر والتر (شخصیتی که برایان کرانستون به آن جان بخشیده است)، به داشتن پول بیشتر، آزادی بیشتر، زمان بیشتر، قدرت بیشتر، کنترل بیشتر و بهویژه بیشتر دیده شدن و شناخته شدن، مانند قدرتهای فرا انسانی و عالی «برکینگ بد» بود؛ یک راکتور هستهای که انرژی بیشتر و بیشتری را میخواست، بهویژه زمانی که ظاهرا احتمالا انفجار آن وجود داشت.
بهعنوان مثال میتوانید به قسمت «Dead Freight» دقت کنید، قسمت شاهکار دزدی از قطار و قسمت فوقالعاده و درخشان «The Fly»؛ قسمتی که رایان جانسون کارگردانی کرده است و جس (با بازی آرون پال) و والت در آزمایشگاه خود حبس شدهاند. دو قسمت بسیار متفاوت با توجه روی یک موضوع یکسان: والت، بیشتر میخواهد.
«Breaking Bad» ممکن است ما را با داستانگویی جذاب و مستحکم خود تکان داده باشد ولی تمام محوریت سریال مستقیما روی خواستههای والتر وایت و واکنشش نسبت به کسانی بوده است که با او مخالفت کردند. گیلیگان بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان تلویزیونی و یک کارگردان بسیار خوب، اثری با بنیاد محکم ساخته است که نظیر آن را پیش از این سریال و پس از پایان آن ندیدیم.

۲- مد من
سریال «مد من»، اثر ماتیو واینر، داستان نحوه قتل دیک وایتمن بهدست دان دریپر (با بازی جان هام) را روایت میکند. ضربه کاری در لحظات پایانی این سریال و زمانی رخ میدهد که تک لحظهای از آرامش واقعی در قالب ترانهای فریبنده تکرار میشود؛ ترانهای که بهتنهایی و اندوهی اشاره میکند که در پیش رو است چون خوشبختی در آنجاست.
اما سریال «مد من» همچنین داستان پگی اولسون (با بازی الیزابت ماس) است. زنی که پشت تکههایی از یک شخصیت خیالی جامانده است و مسیر خود را به سمت شخصی که واقعا باید باشد پیدا میکند. مسیر داستان این سریال، بدبینانه و خوشبینانه، ظالمانه و مهربانانه است. ما طی سالهای آینده با تماشای مجدد این سریال به نقد آن ادامه خواهیم داد و هر مرتبه، لایههای جدیدی را کشف میکنیم.

۱- آمریکاییها
شماره یک لیست بهترین سریال های تلویزیونی دهه ۲۰۱۰ ، یک درام خانوادگی در مورد جاسوسهای روسی است؛ موضوعی که میتواند بهنوعی خندهدار و حتی مضحک باشد. موضوع سریال «آمریکاییها» جذاب و فریبنده بود: جاسوسهای روسی که در جامعه شهری آمریکا در دهه ۸۰ زندگی میکردند؛ ولی این سریال، سریعا به اثری بهمراتب غنیتر از موضوعش تبدیل شد (در حالی که هرگز توانایی خود را در نشان دادن کلاهگیسها و لباسهای عالی دهه ۸۰ از دست نداد).
سریال «The Americans» مانند یک داستان خیالی عالی، بیشتر به شخصیتهایش میپردازد تا روند داستان و متیو ریس و کری راسل دوتا از بهترین اجراهای دهه را از خود نشان دادند. شما میتوانید شخصیت فیلیپ جنینگز با بازی ریس را ببینید که در طول ۶ فصل سریال، آرامآرام نابود میشود؛ فشار ایجاد تعادل بین زندگی گذشته او و زندگی جدیدش، او را به آهستگی از هم میپاشد. درنهایت، این فروپاشی یک موضوع مهم در سریال «آمریکاییها» بوده است. بنابراین این سوال شکل میگیرد که چطور بین کسی که بودیم با کسی که هستیم و کسی که میخواهیم درنهایت باشیم تعادل ایجاد کنیم؟
درنهایت، «آمریکاییها» در تمامی بخشهای ممکن عالی بود؛ نویسندگی، کارگردانی، بازیگری و نوعی از جاهطلبی که نظیر آن هرگز در جمع بهترین سریال های دهه ۲۰۱۰ دیده نشد و به همین دلیل، از سوی ما بهعنوان بهترین سریال تلویزیونی دهه انتخاب شده است.

منبع: Roger Ebert
به نظر بنده بهترین سریال قرن سریال کره ای ملکه سوندوک می باشد که خیلی هم با ساختار واقعی قدرت پنهان در کشورها مطابقت کامل دارد.
هر چقدر از زیبایی و پیچیدگی این سریال بگویم کم است.
اگر کسی با حوصله ۳ قسمت اول ان را نگاه کند تا اخر ان را ادامه خواهد داد. و به احتمال زیاد یکبار دیگر هم ان را خواهد دید.
این سریال دوبله فارسی شده و ۹۳ قسمت ۴۵ دقیقه ای می باشد.
دوبله زیبا و هنرمندانه این سریال استثنایی برای همیشه در یاد و خاطره ها باقی می ماند.