دومین فیلم مجیدرضا مصطفوی، برای مدتی نسبتا طولانی از اکران دور ماند.
کافی است یک روز صبحِ زود در مرکز شهر سوار مترو یا اتوبوس شوید، به قیافه درهم آدمهایی نگاه کنید که دارند بهزور و از سر ناچاری میروند سر کاری که از آن متنفرند؛ درست مثل بچههایی که هرروز فرستاده میشدند به مدرسه. تا زمان رسیدن به مقصد، حتما مسافرانی هستند که از خودشان میپرسند چه شد که کارشان کشید به اینجا؟ انتخاب خودشان بود یا نتیجه تصمیماتی که نسلهای قبلی گرفتند و آنها را هل دادند در مسیری بدون بازگشت؟ بههرحال خیلی هم ساده نیست که صبح زود به ایستگاه بروید و زل بزنید به مردم فقط برای این که بخواهید جواب سؤالتان را کشف کنید! راههای سادهتری هم پیدا میشود.
دومین فیلم مجیدرضا مصطفوی بعد از انارهای نارس، در جشنواره فجر به نمایش درنیامد و برای مدتی نسبتا طولانی از اکران دور ماند. با وجود این، وقتی که روی پرده رفت، استقبال نسبی منتقدان را به همراه داشت. حالا که فیلم «آستیگمات» برای نمایش خانگی عرضه شده است، میتوان نگاهی دوباره به آن داشت. با فیلیمو شات همراه باشید.
شاید با دیدن عکسها و تیزرها پیش خودتان بگویید «وای نه! یک فیلم پر از غصه و بدبختی دیگر» و قید تماشایش را بزنید. باید قبول کرد که با فیلم غمگینی طرف هستیم ولی حساب آن یکی نیست با بیشمار محصولات مشابهی که هر سال در سینمای ایران عرضه میشوند و با سپر کردن دغدغههای اجتماعی سعی دارند ضعف و کاستیهای خود را پنهان کنند. سالهاست که سینمای ایران، اسیر سوءتفاهمی به نام «فیلم اجتماعی» شده و ظاهرا گزیری هم از آن نیست؛ بازار نحیف و محدود، راههای کمی را جلوی پای سینماگرها گذاشته است و با حق انتخاب حداقلی، جای چندانی برای ریسک و خلاقیت باقی نمیماند. در چنین دایره بسته و پرتکراری، ارزشهای فیلم نهچندان بزرگ و پرادعایی چون «آستیگمات» بیشتر به چشم میآید.
قصه در خانوادهای از بخشهای پایین طبقه متوسط اتفاق میافتد؛ کسری، شخصیت اصلی، پسربچهای است که تقریبا هیچکس بالای سرش نیست؛ مادرش خانه را ول کرده و رفته، پدر عملیاش کاروبار درست حسابی ندارد و در زیرزمین خانه میخواهد زالو پرورش بدهد و مادربزرگش هم با بدبختی دارد خرج خانه را درمیآورد. معلم مدرسه تنها کسی است که بچه را آدم حساب میکند. همراهی با کسری، بهانهای میشود تا بیشتر از کار دیگر آدمهای زندگیاش سر دربیاوریم و البته که هرچه بیشتر پیش میرویم، میفهمیم اوضاع زندگی آنها بحرانیتر از چیزی است که به نظر میرسد. قربانی اصلی این کلاف درهمپیچیده، بچهای است که همه فراموشش کردهاند.
با خردهداستانهای درهمتنیده شده پیش میرویم و مدام بین شخصیتهای مختلف جابهجا میشویم. برخلاف چیزی که شاید از بیرون به نظر برسد، قرار نیست آواری از فلاکت و بدبختی بر سر مخاطب خراب شود یا فیلمساز به قیمت تحقیرِ انسانیِ شخصیتها، توانایی خودش را به رخ بکشد. اگر کسری را مرکز دنیای فیلم در نظر بگیریم، معلوم میشود که همهچیز بهدرستی در محیط پیرامونیاش شکل گرفته است و کنشها و تصمیماتش (چه آنهایی که میبینیم و چه آنهایی که بعدا از نتیجه و تاثیرش آگاه میشویم)، در ارتباط با همین محیط و عناصرش معنا پیدا میکند. متاسفانه آنچه که در اطراف کسری میگذرد خیلی دور نیست از دنیای واقعی و معاصر؛ همین ما را بیشتر نگرانش میکند.
با این که در «آستیگمات» جاهطلبی چندانی به چشم نمیخورد و فیلم حتی نمیتواند خط داستانی اصلی را از پسزمینه روایتهای جنبیاش جدا کند (روایتهایی که از قراردادهای همیشگی سینمای ایران فراتر نمیروند)، همهچیز چه در متن و چه در مرتبه اجرا به طرز قابلتوجهی درست و حسابشده است و در آن اثری از خامدستی و ریاکاریهای رایج فیلمهای بهاصطلاح اجتماعی نمیبینید. حتی نماد و نشانهگذاریهای واضح و نهچندان پیچیده فیلم هم بیشتر از آن که به درد شعار دادن بخورد، به کارکردی مفهومی در بستر قصه میرسد. مهمتر از متن و اجرا، مصطفوی روی موضوعی دست گذاشته است که جای بحث دارد. در جامعهای که کسری عضو تازهی آن است و چارهای ندارد جز این که خودش را جمعوجور کند، آدمهای بزرگسال و به دور از بلوغ و مسئولیت، آنچنان برای برآورده کردن نیازهای اولیهشان به هم گره خوردهاند که کسی برای تغییر وضع زندگی خودش هم نا ندارد چه برسد به این که بخواهد والد هم باشد. چرخهای که نسل در نسل تکرار میشود و با سختتر شدنش، اوضاع برای فرزندان بدتر خواهد شد. همهچیز ادامه پیدا میکند تا زمانی دیگر نخواهی قربانی باشی. بلوغ درد دارد و وقتی شهامت غلبه بر این درد را نداشته باشی، مجبوری که تا آخر تحملش کنی.

شاید بگویید تا این جایش که فرق چندانی با دیگر درامهای منفعل ایرانی ندارد؛ یک زاویه جدید برای نگاه کردن به وضعیت بحرانی جامعه امروز پیدا میکنی و بدون قضاوت یا حرف اضافه، از دور میایستی و به تماشا ادامه میدهی. چیزی که فراتر از متن و اجرا فیلم «آستیگمات» را تا حدودی بالا کشیده، نگاهش به نسل قربانیِ والدهای بیمسئولیت است. بهجای تمام آن آدمهایی که سرشان در لاک خودشان گیرکرده، فیلم با کسری همراه میشود و بهمان نشان میدهد که میتواند چیزی غیر از قربانی باشد؛ چه از سر عقل و چه از سر احساس، دست به کنش بزند و بازی را به هم بریزد. بیشتر از آن که به دنبال جلب ترحم باشد، نسلی را به مخاطبانش نشان میدهد که احتمالا مثل کسری کسی در خانه حواسش بهشان نیست.
اگر از مشتریان همیشگی فیلمهای ایرانی نباشید، نمیشود گفت که «آستیگمات» میتواند به یک تجربه سینمایی یا دستاورد ویژه برسد، همانطور که اکثر فیلمهای ایرانی نمیتوانند، اما از زبان سینما برای بیان ایدههایش درست و فکرشده استفاده میکند و این چیزی است که کمتر در فیلمهای ایرانی، حتی در نمونههای زیادی تحویلگرفتهشده، میبینیم.

از بهمن ۹۹ تا همیشه طرفدار درجه یک باران کوثری هستم و آثارش رو چه کمدی چه غیر کمدی باشه نگاه میکنم