نقد و بررسی فیلم برای جوانمرگی خیلی دیر است؛ امان از این سن حساس!

فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است»، رشد کردن و پا به سن گذاشتن در انزوا از دنیای پیرامون را به نمایش می‌گذارد.

فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» اثر دومینگا سوتومایور، رشد کردن و پا به سن گذاشتن در انزوا از دنیای پیرامون را به نمایش می‌گذارد. این فیلم، زندگی روزمره خانواده‌ای را شرح می‌دهد که در یک جامعه جنگلی در حاشیه سانتیاگو در شیلی زندگی می‌کنند. اگرچه خیلی مستقیم به این موضوع اشاره نکرده است، اما آنها در سایه دیکتاتوری آگوستو پینوشه برای خود هویت و شخصیت می‌سازند. درخشش فیلم در نمایش اخلاق و نه گفتن در برابر ظلم رقم می‌خورد؛ تاریخچه‌ای که در زیر روایت وجود دارد از طریق شخصیت‌هایی که برای دموکراسی و آزادی یا بعضی نمادهای آن تلاش می‌کنند، بر کل اثر طنین‌انداز می‌شود.

پیچیدگی‌های زندگی جوانان، موضوعی مکرر در کار فیلمساز شیلیایی است. این سومین فیلم سوتومایور و دومین اثری است که بسیار موردتوجه قرار می‌گیرد. فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» به بررسی شکنندگی و آسیب‌پذیری حاصل از رشد کردن و بزرگ شدن در میان درگیرهای خانوادگی و سازگار شدن با این موضوع به‌صورت درونی می‌پردازد؛ جالب است بدانید که در فیلم «پنجشنبه تا یکشنبه»، شاهد دیدگاه فیلمساز درباره عواقب احتمالی جدایی یکی از والدین شخص هستیم. سوتومایور برای توصیف فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» از اصطلاح نیمه اتوبیوگرافی استفاده می‌کند؛ او به‌طور مشابه در چنین جامعه‌ای رشد کرده است، در حومه پایتختی بزرگ در اوایل دهه ۹۰ میلادی. میزان ملموس و قابل‌تصور بودن این مکان و فضای حاکم بر آن، یکی از بزرگ‌ترین ویژگی‌های فیلم است.


فروش هفتگی شزم؛ شزم در صدر باکس آفیس می‌ماند


وقتی دومینگا سوتومایور درباره فرآیند ساخت فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» در طول یک مصاحبه با مجله «فیلم کامنتز» صحبت و تبادل‌نظر می‌کرد، گفت: «من می‌خواستم هرروز فقط با یک برگه از یادداشت‌هایم در رابطه با فیلم به سر صحنه بروم؛ فقط با چند ایده. نه با متن‌های از قبل نوشته‌شده، با نگاه کردن به زندگی واقعی کار کنم و نه با متن‌هایی که در ذهنم وجود دارد… هدف این فیلم، کار بر روی پراکندگی داستانی بود، برای جستجو درباره فرم‌های جدید. مقداری شبیه به نوع نگاه یک کودک، این‌که یک بچه بدون مفاهیم و برداشت‌های واضح و روشن، بدون تعاریف و فقط به‌عنوان یک چیز خالص به دنیا نگاه می‌کند.»

دومینگا سوتومایور با این رویکرد توانست فیلمی را شکل دهد که پس از دیدن آن حس می‌کنید تحت هیچ‌کدام از قراردادهای سینمایی نیست؛ در عوض، فیلم با ریتم و سرعت مخصوص خودش پیش می‌رود و هرگز ریتم مشخصی به خود نمی‌گیرد. بلکه بیننده را با اتکا به جهان‌شمول بودن مفهوم احساسات با خودش همراه می‌دارد. همه ما، عشق و از دست دادن چیزی یا کسی که دوستش داشته‌ایم یا میل به بیشتر خواستن را تجربه کرده‌ایم و این تجربیات، بیشتر از هر چیز دیگری ما را به زندگی شخصیت‌های داستان گره می‌زنند.

نگاه عمیق سوتومایور نوعی از صمیمیت را به نمایش می‌گذارد که معمولاً به فیلم‌های خانوادگی اختصاص دارد. افرادی که در هر گوشه از قاب‌های تصویری او جمع شده‌اند، مانند شخصیت‌های یک داستان به نظر نمی‌آیند؛ آنها به‌سادگی در حال زندگی کردن هستند و سوتومایور به ما این اجازه را می‌دهد که از بیرون به زندگی آنها نگاه کنیم. مهارت سوتومایرو به‌عنوان فیلمساز، در فقدان فوریت و اجباری است که به بازیگران تحت امر خود القا کرده است: بازیگران فرورفته در قالب کاراکتر خود، فارغ از هرگونه تصنعی، سیب‌زمینی‌ها را پوست می‌کنند، با یکدیگرمی رقصند، خانه‌هایشان را می‌سازند و مزارعشان را شخم می‌زنند. تنها تلاش هدفمند و عمده آنها مربوط به برنامه‌ریزی برای جشن سال نو خودشان است؛ اینکه همگی مطمئن باشند که در هنگام جشن سال نو، آب شیرین به مقدار لازم و کافی فراهم است و همگی ایده آل‌ترین راه و روش را برای ابراز علاقه و نشان دادن میزان دوست داشتنشان به یکدیگر در بهترین شکل ممکن بلدند و می‌دانند.

شخصیت‌هایی که ما را به این مکان و فضای داستان می‌برند لوکاس ، کلارا و سوفیا هستند. لوکاس (با بازی آنتار موکادو) و سوفیا (با بازی دیمین هرناندز) هر دو ۱۶ سال دارند؛ در بیشترین حد از احساس اضطراب و استرس‌های جوانی. آنها در محیطی مشترک و با هم بزرگ شده‌اند و مانند یک زوج به نظر می‌آیند؛ اگرچه شاهد لحظات پراکنده‌ای هستیم که صمیمیت بین آن‌ها را نمایش می‌دهد. رابطه این دو نفر، بیشتر ناشی از هم‌زیستی و هم‌نشینی است تا یک عشق نامیرا و جاودانه مشترک. کلارا جوان‌تر است، نوجوانی که خود را از طریق وقت‌گذرانی با برادر سوفیا و گروه دوستان او، شنا کردن، خوردن هندوانه و بازی کردن با سگش (فریدا) مشغول می‌کند. در فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است»، بیشتر زمان تماشاگر صرف مشاهده سوفیا می‌شود: رابطه‌ای مملو از تنش با پدرش، تعمق او در وجود خودش و نارضایتی‌اش، به‌عنوان ستون‌هایی استفاده می‌شوند که روایت را نگه می‌دارند.

همچنین یک خط داستانی دیگر وجود دارد که به رابطه عاشقانه بین سوفیا و ایگناسیو می‌پردازد. مرد مسن‌تر و باتجربه‌ای که ناگزیر قلب سوفیا را می‌شکند؛ اگرچه سوفیا به مانند ققنوسی دوباره از خاکستر ناشی از این سوختن به شکلی قدرتمندانه بلند خواهد شد و به دنیایی زنانه وارد می‌شود. عاشقانه‌های آنها هرگز شبیه مدل‌های شناخته‌شده و اساطیری نمایش داده نمی‌شود.

سرشت و طبیعت نامطمئن سوفیا در صحنه‌ای که با النا (با بازی آنتونیا زیگرز) به خوبی نمایش داده می‌شود؛ النا مادر لوکاس است، و با سوفیا خویشاوند نیست اما مشاوره مادرانه‌ای به او می‌دهد. سوفیا که بدون مادر و توسط پدرش بزرگ شده است، به چنین مشاوری نیاز دارد. النا یک مصرف‌کننده طولانی‌مدت مواد است، یک سیگاری چهارفصل و کسی که به سوفیا بابت بارداری هشدار می‌دهد. سوفیا نفس‌های عمیقی از سر بی‌تفاوتی و بی‌توجهی می‌کشد. سیگار کشیدن او بیشتر از آن که به دلیل وابستگی باشد، نشان‌دهنده نوعی شورش و طغیان و سرکشی است. وقتی در اوایل فیلم، پدرش از او می‌خواهد سیگار خود را کنار بگذارد، سوفیا پاسخ می‌دهد: «من سیگاری هستم و سیگار کشیدن من تفریحی و هرازگاهی نیست. من سیگار می‌کشم. من همین الان هم به کشیدن سیگار معتاد هستم، پایان بحث، تمام.» چنین لحظه‌هایی که نشانگر سرپیچی و طغیانی هستند، در سراسر فیلم به‌عنوان مشخصه روابط این پدر و دختر نمایان می‌شوند.

با پیش رفتن فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» خشم و عصبانیت کامل سوفیا شروع به رشد می‌کند. وقتی که شما نوجوان هستید و می‌خواهد دنیای اطرافتان را تجربه کنید، احساسی دارید شبیه آنچه یک ماهی بزرگ در یک تالاب و برکه کوچک حس می‌کند. این موضوع، کاملاً جهان‌شمول و همگانی است اما اگر در محیطی زندگی کنید که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارد، شکلی افراطی و آزاردهنده پیدا می‌کند. چه کاراکتر مادر غایب او و چه ایگناسیو، برای سوفیا شبیه نمادهای آزادی هستند؛ مفهومی که او هنوز به‌درستی درکش نکرده است. سوفیا می‌خواهد که با مادرش نقل‌مکان کند، از این جامعه و یک‌بار برای همیشه. با اینکه مادرش هرگز به او نگفته است که در وهله اول قصد دارد نجاتش دهد. توانایی هرناندز در انتقال مفاهیم از طریق چشمانش، در این لحظات بسیار موثر است: وقتی سوفیا در صورت و نگاه پدرش به دنبال جواب است یا حتی وقتی منتظر واکنشی از جانب پدر بعد از اعلام تصمیمش برای ترک آنجاست. پدر سوفیا به او می‌گوید که برود، و آن بحث و درگیری که دخترک ناامیدانه انتظارش را می‌کشید، هرگز به وجود نمی‌آید.

سوتومایور در فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است» اشتیاق سرکوب‌شده هر شخصیت را با نمایان کردن تصور خود از این مکان (جایی که آنها همه عمرشان را در آن گذرانده‌اند)، در مقایسه با دیگری قرار می‌دهد؛ علی‌رغم قطع شدن ارتباط این افراد با دنیای بیرون، انسان‌های مطرود و محرومی نیستند؛ آنها مهمانی برگزار می‌کنند و کودکانشان اسباب‌بازی دارند که نشانه‌ای از استطاعت مالی است. آنها افسرده نیستند، یا حداقل در مورد حس نارضایتی‌شان از زندگی صحبت نمی‌کنند. وقتی کلارا سگش را از دست می‌دهد، مادرش به یک دختر فقیر و نیازمند صرفاً به خاطر شباهت سگش به سگ کلارا پول پرداخت می‌کند تا آن را از او بخرد. این موضوع نه تنها دختر فروشنده را ناراحت می‌کند، بلکه کل محله را می‌رنجاند. سرانجام، این نمایش قدرت، یادآور این موضوع است که آنها نیز در زشتی دنیایی که سعی می‌کنند از آن فرار کنند یا حداقل در زشتی آن شریک نباشند، شرکت می‌کنند و شریک هستند؛ ولیکن در ابعادی متفاوت. به‌طور فزاینده‌ای آشکار می‌شود که آنها در برابر خطرات خارجی مصون نیستند. در طول فیلم، ما شاهد نمونه‌های سرقت و خیانت هستیم که البته به‌صورت خیلی زودگذر مطرح می‌شوند. همچنین نوعی ناتوانی کلی برای رسیدن به اجماع و اتفاق‌نظر در مورد چیزهایی که منافع بیشتری به ارمغان می‌آورد، در جامعه وجود دارد. یکی از روشن‌ترین مثال‌ها، جایی است که آنها به اینکه محیطی که در آن زندگی می‌کنند برق داشته باشد یا نه، رای می‌دهند. پس از سال‌ها تلاش برای به‌دست آوردن برق، این افراد دیگر نمی‌خواهند از این مزایای بیشتر که انرژی برق برای آنها به ارمغان می‌آورد بهره‌مند شوند.

جشن عید کریسمس که در طی آن، فیلم آکنده از موسیقی و شادی می‌شود، بزرگ‌ترهای کودکان را به نوشتن ترانه‌هایی مناسبتی تشویق می‌کند؛ آنها قصد دارند که این ترانه‌ها را تمرین و برای اجرا آماده کنند. پدر سوفیا ساز می‌سازد و مادرش خواننده‌ای برجسته است. آنها افرادی ساده‌لوح نیستند که به هنرمند درونشان ضربه بزنند، آنها به سبکی خاص از حیات فرهنگی مشغول‌اند و از آن حفاظت و حراست می‌کنند؛ چراکه پایبندی به سنت‌ها برایشان مهم است. وجود یک روند خلاقانه، برای بقای آنها ضروری است و ما می‌توانیم درک کنیم که چنین خلاقیتی احتمالا نمی‌تواند در شیلی تحت دیکتاتوری خشک و خشن تحت سلطه پینوشه رشد یابد.

در ابتدای فیلم «برای جوانمرگی خیلی دیر است»، هیچ نشانه یا علامتی وجود ندارد که تاریخ حقیقی وقوع داستان و دوره زمانی آن را مشخص کند. وسایل قدیمی و مدل لباس شخصیت‌ها، شبیه نتایج سبک زندگی موردعلاقه و انتخابی آنها به نظر می‌رسد. احساساتی که از لحظه آغاز فیلم تا تیتراژ انتهایی آن به نمایش در می‌آیند، فقط یک‌چیز را به ما می‌گویند: «آزادی بدون تلاش به‌دست نمی‌آید.» سال نو، تغییراتی در زندگی همه ایجاد می‌کند؛ به‌ویژه لوکاس، کلارا و سوفیا. و در میانه این دوستی‌ها و روابط، آرمانشهری که ساخته بودند در آتش می‌سوزد.


منبع: Reverse Shot

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم