فیلم غریب محمدحسین لطیفی شباهتهای جالبی به «چ» ابراهیم حاتمیکیا دارد. موضوع فیلمها -که هر دو به بحرانهای سیاسی نخستین سالهای پس از انقلاب در دو استان کردنشین کرمانشاه و کردستان میپردازند- به کنار، هر کدام قهرمانی دارند که تا لحظه آخر، از وارد شدن به یک منازعه خشن و خونین پرهیز میکند. به قول خود «محمد بروجردی» (بابک حمیدیان)، او گرچه از نوجوانی هر شب با اسلحه خوابیده و از جنگ باکیش نیست، ولی برایش مهم است بفهمد با که و برای چه میجنگد (حرفی شبیه «مرتضی صمدیه لباف» -باز هم با بازی خود حمیدیان- در «سیانور» بهروز شعیبی، که میخواست بداند اسلحه توی دستش را به سمت چه کسی نشانه گرفته). حتی آدمبدهای فیلمهای لطیفی و حاتمیکیا در ظاهر و اندام بیشباهت به هم نیستند: مهدی سلطانی در چ، و مهران احمدی («کاک شوآن») در غریب.
با این حال حاتمیکیا در پرداخت شخصیت مصطفی چمران، حواسش به یک فوت کوزهگری مهم بوده که فیلمنامهنویس فیلم غریب چشمش را به روی آن بسته: اینکه ساختن قهرمانی همهچیز تمام و سراسر خوبی، بدون لک و رنگ و ترَکِ شخصیتی یا حتی نقطه ضعفی که به او وجهی واقعی بدهد –انسانی نزدیک به یک قدیس؛ همان «مسیح» کردستان- به جای رشکبرانگیز کردنش، بین او و مخاطب فاصله میاندازد. اصولاً مهمترین چالش تصویر کردن چنین شخصیتهایی روی پرده -حتی اگر در واقعیت تاریخی، سرچشمه همه خیرها و نیکیهای بشری بوده باشند- همینجاست. نمیشود اخلاص و شجاعت و درایت و مدیریت و صبوری و مردمداری و تساهل و آیندهنگری و یک دوجین صفت خوب دیگر را به آدمی نسبت بدهیم و برای نمایش هر کدامشان، موقعیت یا سکانس یا دیالوگی در فیلم بگنجانیم، و بعد از تماشاگر توقع داشته باشیم باورش کند و دوستش داشته باشد. محمد بروجردیِ غریب چنین آدمی است.

سربازی مخلص برای میهنش، که وقتی از فرماندهی سپاه غرب به مهاباد منتقلش میکنند، حتی به اینکه برایشان چای بریزد راضی است؛ زن و بچهاش را از تهران، نزدیک خودش در «باختران» آورده تا دیگران از دیدن آنها دلشان قرص شود، از ظلم در حق ارتش رنج میکشد، مهار نیروهای تندرو را از یاد نمیبرد، مدام روی اعتماد به ملت تأکید میکند، با کردی دستوپا شکستهاش محلیها را به آرامش فرا میخواند، با خواندن یک «وجَعَلنا…» با شهامت و بیمحافظ و پیشمرگ و جلیقه ضدگلوله، به دل سپاه دشمن میزند، روی حل ریشهای مسائل از دریچه گفتوگو و کار فرهنگی اصرار دارد، محکم میگوید که جای بچه در زندان نیست، در روز مرخصیاش «نبرد الجزیره» میبیند، از تیرهای طعن و حسدی که بیانصافانه سویش پرتاب میکنند با سعه صدر میگذرد، و حتی محکوم به اعدام را مستحق یک لگد اضافه نمیداند. خلاصه که از هر انگشتش یک هنر (و ای بسا بیشتر) میچکد. طبیعتا چنین ابَرانسانی نمیتواند بیننده را همدل و سمپات خود کند، بس که دامنش از هر گرد و غباری مبراست.
ما در عین حال که انبوهی از حرفها را در فیلم غریب میشنویم و در معرض اطلاعات گوناگون قرار میگیریم، جز برنامه آدمبدها از موضوع دیگری سر درنمیآوریم. فیلمنامه نتوانسته مسیر پیچیده و دشوار محمد بروجردی برای شکست دژخیمان پیش رویش را به شکلی گویا و ساده ترسیم کند تا بفهمیم برای پیروزی، با چه چالشهایی مواجه بوده
کافی است در نمونههای مشابه سالهای اخیر، به همان چ یا مثلاً «ایستاده در غبار» مهدویان بنگریم، که چطور هر کدام با اضافه کردن گرههایی در پرداخت قهرمان خود -مثل تردیدها و درگیری ذهنی چمران با دلبستگیهای عاطفیاش به زن و فرزندانی که در آمریکا ترکشان کرده، یا احساساتی بودن و بیطاقتی و تندخوییهای گهگاه و بیدلیل متوسلیان- پای این شخصیتها را از آسمان به زمین آوردهاند و در عین غبطهانگیز یا تحسینآمیز بودنشان، از ساحت واقعیت انسانی خالیشان نکردهاند. این ایراد شخصیتپردازی به شکل دیگری در بیشتر آدمخوبهای قصه هم وجود دارد. به جز «ایرج نصرتزاد» افسر وطندوست، مظلوم و وظیفهشناس ارتشی (با بازی کوتاه اما مؤثر فرهاد قائمیان، که احتمالاً بیش از خود غریب در ذهن مخاطب بماند)، باقی شخصیتهای «سپاه اولیا»ی فیلم، اصولاً پرداخت خاصی ندارند. بعید است تا پایان غریب، فرق بین «چاپاری» و «داریوش» و «رضا» را فهمیده باشید، یا ویژگی شخصیتی خاصی در نقش رحیم نوروزی (که ظاهراً مسئول بخش اطلاعات منطقه است) پیدا کرده باشید. «کژال» پرستار جوان و شجاع فیلم (پردیس پورعابدینی) که با دستانش آدم کشته است نیز همینطور؛ نه وقتی که به نامزد اعتدالگرای منطقیاش نگاههای دزدکی عاشقانه میکند، نه وقتی با نفرت و کینه به «سیروان» (هژیر سام احمدی) چشم میدوزد، نه وقتی با یک گلوله دخل شوآن را میآورد، شور و احساسی برنمیانگیزد. حتی «تیمسار فلاحی» نیز بهجز گریم تر و تمیزش و بازی راحت جعفر دهقان (برخلاف نقشآفرینی عصا قورتداده سعید راد در همین نقش در چ) چیز بیشتری در چنته ندارد.
البته در آن سوی میدان –یعنی لشکر اشقیا- اوضاع به این بدی نیست. مهمتر از بالا و پایینهای شخصیت سیروان –از علاقهاش به «ژِن و منال» تا خیانتش به فرمانده-، کاک شوآن را در غریب داریم؛ رهبر خونسرد، قدرتمند و سنگدلی که نطقهای پرشور و سیاسی میکند، در بحرانیترین شرایط از خواندن کتابهای نظری دست برنمیدارد، همیشه در آرامش با چوبسیگار بلندش مشغول دود کردن است و چنان پای اصول مبارزاتیاش ایستاده که حتی از قربانی کردن همسرش به پای آرمان ابایی ندارد. گرچه بازی اغراقآمیز و کنشهای غلیظ احمدی، نتوانسته چیز مهمی به این نقش در فیلمنامه اضافه کند و او را از حد یک غول نخراشیده فراتر ببرد.
جدا از شخصیتها، غریب از پس ساختن درامی منسجم و جذاب نیز برنیامده است. داستانی که در فیلم تعریف میشود، فراز و فرودهای نفسگیر و گلوگاهها و گردنههای حساسی دارد. اما فیلمنامه در تعریف دقیق موقعیتها، حساسیتهای هر رخداد، طرح و توطئهها و جزئیات نقشهها، مختصات لوکیشنها و خلاصه هر چیزی که التهاب و حساسیت این نزاع سرنوشتساز را به بینندهاش منتقل کند، ناکام مانده است. ما در عین حال که انبوهی از حرفها را در فیلم میشنویم و در معرض اطلاعات گوناگون قرار میگیریم، جز برنامه آدمبدها از موضوع دیگری سر درنمیآوریم. فیلمنامه نتوانسته مسیر پیچیده و دشوار محمد بروجردی برای شکست دژخیمان پیش رویش را به شکلی گویا و ساده ترسیم کند تا بفهمیم برای پیروزی، با چه چالشهایی مواجه بوده و چگونه موفق شده از پس آنها بربیاید؛ اینکه سپاه کردستان به کمک ارتش و پیشمرگههای همراهشان، چه نقشهای برای فتح طراحی کردهاند، از چه طریقی باید موانع دسترسی به اهداف تعیینشده را برمیداشتهاند، ایدهها و ابتکارات بروجرودی چگونه به این پیروزی بزرگ منجر شده یا… همه و همه چنان کوتاه و گذرا در فیلم مطرح شدهاند که درنهایت مبهم و نامشخص میمانند و ما بدون اینکه همگام و همنفس غریب، درگیر نگرانی و اضطراب بیپایانی باشیم که او تجربهاش کرده، تنها شاهد گنگ کامیابیاش هستیم.
حدس زدن دلیل این ضعف البته دشوار نیست. غریب بیش از هر چیز، فیلمی است برای گفتن حرفهایی سیاسی مطابق سلیقه روز (و در این مسیر چنان پیش رفته که در دیالوگهای ابتدای دهه شصتش، کلماتی مثل «دلنوشته» و «ساماندهی» شنیده میشود)؛ از اینکه «گیر دادن به خلقالله برای برخاستن جهت فریضه صبحگاهی» کار درستی نیست (و چه تصادف جالبی که در ادامه میفهمیم چنین فشاری هم کار «نفوذیها» بوده) بگیر تا اینکه زخمهای سیاسی و اجتماعی با تیر و تفنگ و فشار و کشتار درمان نمیشود. در همین راستا سراسر فیلم از جمله قصارهای گزنده و کوبنده مشحون است: «ما نکیر و منکر ملت نیستیم/ مردم عزت میخواهند/ ما باید خرج امام شویم نه امام خرج ما/ انقلاب کردیم اما زندانهایمان هنوز جا ندارند/ نباید تخم کینه بکاریم/ باید به مردم اعتماد کنیم/ وقتی جنگ بالا میگیرد حرف حساب شنیده نمیشود» و… وقتی فیلمنامهنویس بیش از آنکه به فکر سیر روایی قصه و درآوردن تعلیق و کشمکشها و پهن و جمع کردن صحیح و سالم گرههای داستانیاش باشد، به دنبال موقعیتهایی بیفتد که بتوان به بهانهاش، این «پندهای آموزنده و زیبا» را در دهان قهرمان و آدمهای فیلم گذاشت و درنتیجهاش نسخهای باب طبع این روزگار ساخت، طبیعی است آنچه بیش و پیش از هر چیز قربانی میشود درام است.
غریب البته برای حسین لطیفی در مقام کارگردان، جهش قابل ملاحظهای به حساب میآید. مقایسه صحنههای جنگی شلوغ و پر زد و خورد یا تعقیب و گریزهای فیلم با «روز سوم» -که ۱۶ سال پیش از این ساخته شده بود- به راحتی این ادعا را ثابت میکند. اما خب قهرمان ساختن در سینما – هر چقدر هم که در تاریخ آدم مهم یا بزرگی بوده باشد- قاعده و قانون خاص خودش را دارد، و اگر به آن احترام نگذاری طبعاً کسی هم جدیاش نمیگیرد.
سلام ببینید اعمال پسرش پرونده هایش در دادگاهها و….. هم نگفتید .
مدیری شده که فقط هر جا مدیرش می کنند پشت سرش خرابه به جا می گذارد…. حیف آن پدر..
شخصیت رو قبول ندارم بد ساخته شده، شخصیت باید بر اساس واقعیت باشه و الهام بخش ،کلا با این تز که از جامعه باید الهام گرفت برای فیلمسازی مخالفم. باید به جامعه الگو رو معرفی و نشان داد.
هالیوود که اینقدر موفق بوده طی این صد سال همین کار رو کرده نمیاد جامعه رو آینه کنه برای ملت و بزنه تو صورتشون بلکه یه مسئله رو آرمانگرایانه و با زیبایی الگو میکنه و حل میشه در ذهن.
اما در زمینه داستان نقد درست بود . فیلم داستان سردرگم و بی سر و تهی داشت هدف مشخص نبود درام هم نداشت.کلا مسئله نداشت فیلم. همینجوری داشت یه تیکه از تازیخ رو روایت میکرد
خودت داری میگی قهرمانی ساخته نشده پس برای چی اصن فیلم ساختن اگه نمیخوان قهرمان نشون بدن 😐
حرف از واقعیت و یا هالیوودی بودن نیست حرف حرف داستانه؛ اگر قواعد داستان نویسی رعایت نشه فیلم خوبی هم از آب درنمیاد حتی اگر نعل به نعل واقعیت ساخته شده باشه. سینما نیاز داره دراماتیک باشه نیاز داره اون چیزی که فیلمساز میخواد بگه رو ترجیحا نگه بلکه نشون بده و من مخاطب هم وقتی یه حرف رو فقط بشنوم ولی نبینم نمیتونم با شخصیت فیلن ارتباط بگیرم… مثلا یکی از مسخرهترین به اصطلاح خودشون دراماتیزه کردن فیلم این بود که توی فیلمنامه آوردن که شهید بروجردی به اون ارتشیه میگه “کوک نیستید آقا” که بعدا اخر فیلم بره دستش رو ببوسه و ساعتش رو کوک کنه!؟ الان این چه ارتباط مزخرفی بود الان از من توقع داری بگم وای چه رابطه عمیقی بین این دوتا شهید بزرگوار که روی سر ما هم جا دارن بود؟؟ من به شهید بروجردی ارادت دارم ولی این فیلم کوچکترین ذرهای به ارادت من اضافه نکرد اگر نگم کم کرد
مسئله اینه که قهرمانی ساخته نشده…
اینجا هالیوود نیست!
در واقع قهرمان همه ی سه تا فیلم(چ ، ایستاده در غبار و غریب)
واقعیتی رو منعکس کردن که بوده و اتفاق افتاده.
در ضمن محمد بروجردی با اونهمه عواطف + درگیری ذهنی و همه چارچوب شخصیتیش تو فیلم غریب مشاهده میشه.وقتی با فاطمه صحبت میکنه یا وقتی سر ،سرخود عمل مردن نیروش عصبانی میشه،یا با یه سرباز سر نماز صبح جدل میکنه…
خیلی واقعیه…