معرفی و نقد فیلم در جبهه غرب خبری نیست
موسیقی ساختن برای فیلمهای سخت، به همان اندازه سخت است. شاید به نظر بیاید که ساخت موسیقی برای فیلمهایی که بار دراماتیک بالا یا تصاویر نابی دارند، راحتتر از ساخت موسیقی برای فیلمهای خلوت باشد چون صداها در تصاویر گم میشوند، یا فیلم آنقدر حرف برای گفتن دارد که کمتر موسیقی به گوش میرسد و از این حرفها…. اما واقعیت دشوارتر از آن چیزی است که مینماید. موسیقی هم باید هموزن تصاویر با همان قدرت و تاثیرگذاریای که لنز دوربین قابها را ثبت میکند و دست کارگردان صحنهها را کات میدهد، عمل کند؛ تیز و بُرنده.
موسیقی در جبهه غرب خبری نیست به اندازه تصاویر، تاثیرش را روی روان میگذارد. روی حافظه شنیداری خش میاندازد و شما را با عمق فاجعه آشنا میکند. شما صدای زنگ فاجعه را از نزدیک میشنوید و احساس میکنید که اگر فاجعه میتوانست صدایی داشته باشد احتمالا اینطور بود.
تم اصلی موسیقی متن این فیلم که حقیقتا شایسته دریافت اسکار بهترین موسیقی متن فیلم بود، همان قطعه ابتدایی است که نامش «بازماندگان» است. این موتیف بارها و بارها در ترکیب با اصوات مختلف به خصوص صداهای مربوط به جنگ ترکیب میشود و از نو روی فیلم گذاشته میشود. برایتان نباید عجیب باشد که این شبه ملودی اصلی را همزمان با صدای شلیک تفنگ و گلوله بشنوید.
موسیقی «در جبهه غرب خبری نیست» همانقدر ناراحتکننده و روی اعصاب است که جنگ برای شخصیت اصلی. در واقع آهنگساز هیچ گونه قصدی ندارد تا آن حال غمناک و آن ناامیدی مفرط را به ما نشان بدهد تا شاید دلمان با موسیقی برای شخصیت جوان قصهمان که زندگیاش به فنا رفته است بسوزد. برعکس هدفش این است که همزمان با او بترسیم، فاجعه را با همه ابعادش احساس کنیم، بهتزده بشویم و در این بهت به مدت ۲ ساعت و خردهای بمانیم.
فولکر برتلمان ساخت موسیقی این فیلم را عهده داشت که به خلاقیت شهره است. او آلمانیست و بیشتر با نام هنری هائوشکا شناخته میشود. خودش نوازنده پیانو، آهنگساز و البته ترانهسراست اما نکته اینجاست که بیش از آنکه به واسطه موسیقی فیلمها، نوازنده بودنش یا حتی آهنگسازیهای آزادش شناخته شود، به خاطر صداهای دستکاریشده پیانو شناخته میشود. همین اتفاقی که در موسیقی «در جبهه غرب خبری نیست» هم افتاده است. آواهای نخراشیدهای که صدای فلزهای زنگزده جنگاند. این تخصص هائوشکاست. اینکه از سازهای آشنا صداهای ناآشنا دربیاورد. بیش از ۲۰ آلبوم منتشر کرده است و با موسیقی فیلم «شیر» مشهور شد اما همچنان کارهای عجیب و غریبش با پیانو توی بورس است. شاید کارهای دیگرش مثل «هتل بمبئی»، «پاتریک ملروز»، «گارد قدیمی»، «آمونیت»، «دریفت» و «عالیجناب» را هم شنیده باشید اما کاری که او را اسکاری کرد همین اثر آخرش بود که بلافاصله بعد از فیلم، آلبوم موسیقی متن فیلمش هم منتشر شد.
او در موسیقی «در جبهه غرب خبری نیست» از صدای یک هارمونیوم ۱۰۰ ساله که متعلق به مادربزرگش بود استفاده کرد. صدای ساز را دستکاری کرد تا مکانیزه و صنعتی به نظر برسد. بعد ۳ نت را کنار هم چید و با آن ۳ نت یک موتیف خشدار درست کرد که به تماشاگر فیلم این احساس را میداد که قرار است با فیلمی خوشحال سر و کار نداشته باشد. صدای خشدار هارمونیوم مادربزرگ هائوشکا، ترکیبی است از صدای آژیر جنگ و فلز تفنگها، تانکها، گلولههای شلیکشده و نشده و حتی ترس سربازانی که ناگهان شیمیایی شدهاند و در آن دهکده دورافتاده از دست رفتهاند. صدای زنگدار آن ۳ نت، صدای تکرارشونده و گوشخراش آن ۳ نت، صدای نویزی است شبیه آژیر خطر. شبیه آنچه در کودکیهایمان ما را به زیرزمینهای تهران و خوزستان میبرد، شبیه آنچه بعد از پایان برنامههای تلویزیون روی بارهای رنگی تلویزیونهای قدیمی ظاهر میشد و خبر از اتمام برنامهها میداد. صداهای ممتد و کشداری که ناگهان منقطع میشدند و باز از اول آغاز میشدند تا ما پیام تمام شدن شادی، تمام شدن تماشا را بگیریم. در موسیقی «در جبهه غرب خبری نیست» قرار بر این است که ما در زجر پاول در پایان نوجوانی و آغاز جوانی زودهنگام و تلخش همراه باشیم. قرار بر این است که این نتهای کشدار ما را در ۷۲ ساعت مانده به پایان جنگ همراه با سربازان بینوایی که تنها به فرمان خودخواهانه حاکمانشان، ناچار به خداحافظی با زندگیهایشان میشوند همراه شویم و زجر را احساس کنیم.
بیشک آلمانی بودن هائوشکا در میزان درک او نسبت به موقعیت این فیلم و ساخت این موتیف بیادماندنی تاثیر داشته است. او برای موسیقی «در جبهه غرب خبری نیست» یک موسیقی آمریکایی هالیوودی ننوشته. خودش میگوید: «وقتی به جنگ فکر میکنم، فقط به شرم و گناه و همه چیزهایی که در آن زمان در حال رخ دادن بوده فکر میکنم. وقتی روی فیلمی مثل این فیلم کار میکنید، نمیخواهید برای یک قهرمان موسیقی بسازید. من دنبال جلب ترحم نبودم. شاید اگر از دید یک آمریکایی یا یک انگلیسی که جنگ را تجربه کرده است، این موسیقی را نوشته بودم، دیدگاهی متفاوت داشتم اما من نگاهم به عنوان یک آلمانی طور دیگری بود.»