بارها و بارها از شور شدن آش پرداختن به مباحث دستوری در سینمای جهان با محوریت ماجرای همجنسگرایی و حقوق زنان و الخ گفتهام و از دلزدگیام بابت تبدیل شدن همه آثار سینمایی و سریالها به محلی برای بیانیه صادر کردن و به تکرار افتادن قصهها نوشتهام. فیلم نهنگ ساخته تازه آرونوفسکی هم در همین زمین بازی میکند اما فیلم خوبی است! در واقع ترجیح میدهم فیلمی مثل نهنگ به این موضوعات بپردازد تا آثار متکثر و متعدد دیگری که هیچ بویی از مکث، درک موقعیت، حرکت در عمق و فهم موقعیت داستانی و روایی نبردهاند. در اینجا سلیقه شخصی یا تفکرات فردی اهمیت ندارد. دستکم در این نوشته اولویت نیست. مهم آن است که واکاوی کنیم تا مشخص شود، مضمون مدنظر نویسنده و کارگردان به چه شکلی مطرح شده است.
معرفی کامل فیلم نهنگ دارن آرونوفسکی
نکته مهم در مورد فیلم نهنگ چیست که آن را از دیگر آثار جدا میکند؟ آیا بازی «برندن فریزر» در رسیدن به این قضاوت تاثیرگذار است. قطعا بله اما این تمام ماجرا نیست؟ آیا شیوه و شکل کارگردانی و فضاسازی و شمایل انتخاب و هدایت سایر بازیگران فیلم در دستیابی به این کیفیت دخیل بوده است؟ قطعا بله اما این همه تمام ماجرا نیست. مهمترین ویژگی متمایز کننده فیلم نهنگ ترسو نبودن و به دام سطحینگری نیفتادنش در مسیر روایتگری داستانی و خلق موقیعتها است.
در مورد سکانس پایانی فیلم هم باید گفت تاکید آرونوفسکی بر عبور از تنگاتنگی است و سفر در اعماق روح و احساسات شخصیت، پس طبیعی است که در سکانس نهایی تاکیدی بر مرگ یا زندگی بدنمند نمیشود و هرچه هست، رسیدن به یک رهایی روانی فراتنی است، که با چیزی جز نور و درخشش و احساس رهایی و آزاد شدن از بندهای بدن و روح معنا پیدا نمیکند
فیلم نهنگ یکی از معدود آثار سال سینمای جهان است که به جای حرکت در طول و خلق موقعیتهای متعدد سریالی برای فرار از عیان شدن بیعمق بودنش یا حرکت در عرض و اضافه کردن شخصیتها متکثر برای فریب ذهن مخاطب و پرت کردن حواس از ناتوانی برای حرکت در عمق، جرات به خرج داده و یک موقعیت نه چندان پیچیده و پر شاخ و برگ را با مکث و تامل و البته فهمشدگی قابل لمس، مبنای روایتگری قرار داده و جراتمندانه به جهان روحی و ذهنی شخصیتش رود کرده و مخاطب را به ضیافت سفر درونی کاراکتر اصلی دعوت کرده است. مهم نیست دغدغه شخصیت داستان چیست، مهم نیست عشق گره افکن او ریشه در تمایلات همجنسگرایانه یا دیگر جنسخواهانه دارد یا ندارد، چیزی که اهمیت دارد، قابل فهم بودن و همدلیبرانگیزی دغدغهها و گرههای روحی و روانی شخصیت چارلی و رسیدن به نقطه بازنگری در تصمیمات و شیوه زیست پیشیناش است. در این جهان مردن یا زنده بودن حتی اصل ماجرا نیست. روبرو شدن یا نشدن با مرگ فیزیکال تنها بهانهای برای ایجاد محدودیت زمانی و ضروری بودن به نتیجه رسیدن داستان و ایجاد نگرانی و دلهره در مخاطب است تا اضطراب اینکه در نهایت آیا «چارلی» و «الی» به هدف و مرادشان میرسند یا نه. اما محور اصلی ماجرا چیست؟ ستون اصلی قوام بخش داستان تلاش برای رسیدن به خالصترین و بیپیرایهترین حالت از بودن است. اصل ماجرا پذیرش مسئولیت، نترسیدن از روبرو شدن با خود واقعی و توان اعتراف کردن و سخن گفتن صادقانه از حقایق است حتی اگر این حقایق باعث طرد شدن از سوی دیگران شود.
چارلی در مسیر تحول و رسیدن به نقطهای که بودن خودش را آنطور که هست، شیوه سخن گفتن خودش را آنطور که هست، شکل و شمایل فیزیکی بدنش را آنطور که هست و سخن گفتن و نوشتن را در خالصترین حالت و آنطور که هست کشف میکند. چارلی در کلاسهای آموزش نویسندگیاش بیش از آنکه در حال یاد دادن به شاگردانش باشد، در حال تغییر کردن و یاد گرفتن است. اصل ماجرا آنجاست که فیلمنامه نهنگ تلاشی است برای اندک اندک کنار زدن لایهها و رسوبات و گیر و گرفتهای روحی و روانی شخصیتها تا رسیدن به هسته اصلی و خالص و درخشان درونیشان که همان عشق و دوست داشتن و بیممیزی بودن است. لایههای چربی متراکم دربرگفته بدن چارلی در واقع نمادی است از نگفتنها، مسئولیت نپذیرفتنها، فروخوردن احساسات، محاسبه کردنها و ترسیدنها و منفعل بودنها، بار اضافه به دوش کشیدنها و سنگین و سنگینتر شدن روان و در ادامه از زندگی کردن بازماندنها.
در واقع شکل و شمایل بدن چارلی نمودی بیرونی است از زنگارها و لایه رسوب در برگیرنده روح و روان چارلی. رسوباتی که خواسته یا ناخواسته باری شده بر دوش چارلی و او را از خودش، عزیزانش و جهانی که در آن زیست میکند، دور کرده است. در این مسیر بدن بازیگر تبدیل به نمادی شده است از روان بازیگر. اینجاست که مخاطب و البته «الی» با همراهی چارلی لایههای چربی و بدنمندی را یک یه یک کنار میزند و به قلب و روح چارلی دست پیدا میکند. در این مسیر و پس از دسترسی چارلی به هسته اصلی روح و روانش همزمان به شخصیت اصلی مخاطب هم به کاتارسیس و رهایی ذهنی دست پیدا میکند.
اینجاست که برگ برنده فیلم نهنگ نمایان می شود. نکته تکمیلی این است که این سفر از بیرون به درون اگر توسط نویسنده و کارگردان و حتی بازیگر به درستی درک و روایت نشده بود، به احتمال بسیار زیاد یا در میانه راه نیمهکاره و به سرانجام نرسیده باقی میماند و یا به بیراهه سانتیمانتال و احساساتگرایانه شدن میرفت. اما فیلم با ظرافت و با شدت و سرعتی مناسب این سفر را به مخاطبش هدیه میدهد. این مهم با تکیه بر چینش درست گرهها و گره گشاییهای پی در پی و البته توزیع دقیق و به اندازه اطلاعات در طول داستان رقم خورده است. مخلص کلام اینکه نهنگ یکی از معدود فیلم های سال سینمایی است که جرات سفر به درونی شخصیت را داشته و مهمتر از آن در میانه راه دچار گمگشتگی و نقض هدف اولیه نشده است و مخاطب را در ایستگاهی درست پیاده میکند.
در مورد سکانس پایانی فیلم هم باید گفت تاکید آرونوفسکی بر عبور از تنگاتنگی است و سفر در اعماق روح و احساسات شخصیت، پس طبیعی است که در سکانس نهایی تاکیدی بر مرگ یا زندگی بدنمند نمیشود و هرچه هست، رسیدن به یک رهایی روانی فراتنی است، که با چیزی جز نور و درخشش و احساس رهایی و آزاد شدن از بندهای بدن و روح معنا پیدا نمیکند. پایانبندی فیلم نمادینترین بخش فیلم است و بیش از سایر بخشهای بیرونی تر و عیانتر است اما بیربط به منطق کلی حاکم بر جهان فیلم نیست. چرا که بعد از عبور از بدن و رسیدن به هسته ناب بودن، چیزی شبیه آزادسازی انرژی از هسته اورانیوم غنی شده یا یک انفجار نیتروژنی رقم میخورد و ذات انسان بودن در قالب نور از بند تنانگی رها میشود.