علی رستگار | نخستین چیزی که در مواجهه با رهایم کن باعث مقاومت برای تماشا میشود، عنوانش است که آدم را یاد داستانهای عامهپسند فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی میاندازد. البته شاید خود سازندگان سریال هم با نظر به وجوه عامهپسند و برای جلب طیف بیشتری از مخاطبان، به این عنوان رسیده باشند و آن را در پیوند با عناصر عاشقانه اثر بدانند. کمااینکه کارنامه سینمایی شهرام شاهحسینی هم، همین مسیر سینمای عامهپسند را در کمدیها و آثار دیگرش دنبال کرده و نامهایی چون کلاغ پر، هفتهای یک بار آدم باش و فیلمهایی چون زنها فرشتهاند و آقای هفترنگ، نشانه بارز گرایش به سازوکار سینمای سرگرمکننده تجاری است که اتفاقاً از منظری مثبت، بدون ریاکاری، در همان ویترین کار، تکلیفش را با مخاطب مشخص میکند.
مرجع معرفی و اطلاعات سریال رهایم کن
با این سابقه، انتخاب نام رهایم کن چندان هم غریب و دور از انتظار نیست اما وقتی ترکیب بازیگران سریال، بهخصوص نامهایی چون محسن تنابنده و هوتن شکیبا را میبینیم که در این چند سال اخیر در هر کاری حاضر نشدهاند و میتوان به کیفیت و استاندارد نقشها و آثارشان اعتماد کرد، آن گاه عنوان «رهایم کن» کمی ایجاد دافعه میکند و نشانههای عامهپسندانهاش با کارنامه بازیگرانش قابل جمع نیست. سریال قبلی کارگردان، میخواهم زنده بمانم، در کنار مقبولیت عام، در قصهپردازی و ساختار و کارگردانی هم قابل توجه بود و چه بسا به طیفهای نخبهتری از مخاطبان هم نظر داشت و حتی موفق به پیگیری و رضایت آنها هم شد.
ضمن این که آن سریال در کارنامه خود شاهحسینی هم هوای تازهای به نظر میرسید و شاید بجز استثنایی چون خانه دختر چند سروگردن از آثار تلویزیونی و سینماییاش بالاتر بود. بنابراین انتظار میرفت سریال تازه شاهحسینی که با تکیه بر موفقیت میخواهم زنده بمانم ساخته شده، نشانهای از مسیر تازه سازندهاش در فیلمسازی داشته باشد که چنین نشد. در ۳ قسمت اول با سریالی روبهروییم که با وجود نوشتن از روی دست میخواهم زنده بمانم در روایت تاریخی و مربوط به دهههای گذشته، قصه و مثلث عاشقانه، ترکیب آن با مسائل و دستمایههای سیاسی و اجتماعی و خردهداستانهای مکمل در راستای قصه اصلی، هنوز نتوانسته کشش و هیجان لازم را داشته باشد و موفقیت آن سریال را تکرار کند.
حجم، هیجان، التهاب و مهمتر از همه پیوستگی اتفاقات و هماهنگی مؤثر خط اصلی قصه با شخصیتها و روایتهای فرعی در همان قسمت اول میخواهم زنده بمانم را به یاد بیاورید تا متوجه ناکامی روایت سریال رهایم کن در همین قسمتهای ابتدایی شوید. اگر بحث مقایسه را هم در نظر نگیریم و هویت مستقلی برای این سریال تازه قائل باشیم، هنوز با کاشتهایی در فیلمنامه مواجهیم که بذر خوب و ثمربخشی به نظر نمیرسند.
وقتی ترکیب بازیگران سریال، بهخصوص نامهایی چون محسن تنابنده و هوتن شکیبا را میبینیم که در این چند سال اخیر در هر کاری حاضر نشدهاند و میتوان به کیفیت و استاندارد نقشها و آثارشان اعتماد کرد، آن گاه عنوان «رهایم کن» کمی ایجاد دافعه میکند و نشانههای عامهپسندانهاش با کارنامه بازیگرانش قابل جمع نیست
رهایم کن ظاهراً میخواسته شروع کوبنده و نفسگیری داشته باشد و با اشک و التماس نغمه (آزاده صمدی) به حاتم (محسن تنابنده) که او را شبانه از خانه نراند و آواره نکند، مخاطب را احساساتی و با داستان درگیر کند و برای پیگیری ماجرا دنبال خود بکشاند اما تا پایان قسمت سوم و حتی بعد از مواجهه دوباره حاتم و نغمه – که به دلیل رابطه با مردی ثروتمند و صاحب نفوذ تغییرات بنیادینی کرده و انگار آدم دیگری شده- به دلیل رانده شدن نغمه از خانه اشاره نمیشود. حتی احتمال خیانت زن و توضیح حاتم به برادرش هاتف (هوتن شکیبا) و خواهرش افسانه (مونا احمدی) که نغمه قصد خفه کردن پسرشان راما -که دچار سندروم داون است- را داشت هم دلیل قطعی تصمیم حاتم به نظر نمیرسد و مخاطب انتظار شفافیت کاملی برای فهم ماجرا و پیگیری ادامه قصه را دارد.
خرده داستانها هنوز چفتوبست و ربط اصلی با درام محوری و قوام و جذابیت لازم برای همراه کردن تماشاگر را ندارند و تا اینجای قصه چندان به کار کشف دلیل تصمیم حاتم و پایان رابطه او و همسرش نیامدهاند، چه یونس (یوسف تیموری) به عنوان فردی مبارز و عضو تشکیلاتی ضد حکومت پهلوی که هدف و انگیزه تصمیم و اقداماتش در مختصات خود قصه مشخص نیست و با یک دیالوگ «آدما حق انتخاب دارن» رفعورجوع میشود و به علت همین پشتوانه سست و شخصیتپردازی ناکافی، حتی مرگش هم تأثیر لازم را ندارد و چه افسانه که ماجرای شیفتگیاش به خوانندهای مشهور و محبوب و جفا و آزاری که از او میبیند، بیشتر درس عبرتی است که فعلاً ارتباط مؤثر و دراماتیکی با خط اصلی قصه ندارد، مگر این که بعدها عقوبت این عشق یکطرفه تأثیری در داستان اصلی داشته باشد.
غلظت برخی دیالوگها هم محسوس است و شاید بتوان آنها را در خوانش و در قالب متن و کتاب پذیرفت اما در اجرا هم کار بازیگر را برای بیان بدون شعار سخت میکند و هم باورپذیر نیست؛ مثل دیالوگی که قرار است پیغام یونس به خواهرش مارال (هدی زینالعابدین) از طریق هاتف باشد: «نترس! به دلت گوش کن. دلت اشتباه نمیکنه. همه آدما درست و غلط رو میدونن ولی برنده اونیه که حرف دل خودشو گوش بده.» یا دیالوگ افسانه فریب خورده به حاتم، آن هم درست وقتی که از قصد برادر برای کشتن خودش آگاه است: «کاش میشد جای این همه فاصله که اسمشو گذاشتن احترام، بیام بغلت کنم. پای انتخابی وایسادم که اختیارش دست خودم بوده.» یا دیالوگ نغمه به حاتم: «از اون شب که تو جاده ولم کردی، قلبمو گذاشتم زیر پام تا قدم بلند شه بتونم از چاهی که توش منو انداختی دربیام.»