نقد و بررسی فیلم نهنگ آرونوفسکی

بادی که زود خالی می‌شود

نهنگ (The Whale) خیلی زود به یک فیلم قابل‌ پیش‌بینی تبدیل می‌شود. شاید بعد از سی-چهل دقیقه اول. هرچند در همین مدت و شاید تا انتها،‌ مخاطبش را به لحاظ احساسی درگیر خود کند. بار اصلی چنین مسئولیتی هم به دوش قهرمان فیلم است: گریمش، شخصیتش، موقعیتش، و بازی‌اش. غول بی‌قواره تنهای مهربان غمگینی که به دلیل تصمیمی شخصی که در برهه‌ای از زندگی‌اش گرفته، حالا دچار دو احساس متضاد است: اندوه و حسرت بر تلخیِ از دست رفتن عشقی ممنوعه، و پشیمانی و آرزوی بخشایش از کسانی که به واسطه اقدام (شاید) خودخواهانه او، آسیب دیده‌اند.

معرفی و نقد کامل فیلم نهنگ دارن آرونوفسکی

بازی «برندن فریزر» در هیأت «چارلی» برای نشان دادن شخصیت آن غول عجیب و دوست‌داشتنی و حتی ترحم‌انگیز، درخشان است. نقش‌آفرینی او برخلاف بسیاری دیگر از بازیگرانِ نقش‌های این‌چنینی –که با اندامی نامتعارف یا ضعف‌های جسمانی جلوی دوربین حاضر می‌شوند- زیر سایه گریم سنگین و تلاش برای اجرای دقیق ویژگی‌های فیزیکی نقش، گم یا کم‌رنگ نشده است. نشانه‌اش این‌که خیلی زود این هیبت نامتناسب و مهیب را از یاد می‌بریم و خود را تنها با روحیات و درونیات چارلی مواجه می‌بینیم. به آب و آتش زدنش برای جلب محبت «الی» دختر بی‌قرار و پرخاشگرش را مقایسه کنید با برخورد تند و زبان گزنده‌اش مقابل «توماس» مُبلغ مذهبی، تا ببینید چطور به دو وجه مختلف از چنین انسانی جان بخشیده است.

اگر خودتان چاقی را تجربه کرده و از آن دسته آدم‌هایی باشید که در زندگی‌شان هرگز از دغدغه رژیم و کاهش وزن خلاص نشده و هیچ لقمه‌ای را بی‌عذاب وجدان فرو نداده‌اند، سکانس درآوردن شکلات از کشوی میز و دوراهی مقاومت یا وادادن در برابر وسوسه خوردنش، یا فصل دیوانه‌وار حمله به جعبه‌های پیتزا و قفسه‌های یخچال و هر مأکول و مشروبی که در گوشه و کنار خانه پیدا می‌شود، از مثال‌های خوب اجرای چنین موقعیتی در فیلم‌اند

نهنگ یک فیلم مینیمال است؛ با حداقل شخصیت‌ها (یک قهرمان و چهارتا و نصفی شخصیت فرعی؛ تازه اگر صدای پیک پیتزافروشی را شخصیتی مستقل به حساب آوریم)، حداقل موقعیت‌ها (که معمولاً‌ در هر کدام‌شان، چارلی با احساسی متفاوت با یکی از این آدم‌ها وارد گفت‌وگو می‌شود)، در یک مکان بسته و محدود که ویژگی خاصی ندارد. آرونوفسکی این مینیمالیسم را در تنهایی‌های نهنگِ فیلمش جذاب از کار درآورده. بازی‌هایش با ولع مهارنشدنی چارلی به بلعیدن و تردیدها و گاه افسار گسیختن‌های او در برابر هر شی خوردنی، از لحظات به یاد ماندنی فیلم است، به‌خصوص اگر خودتان چاقی را تجربه کرده و از آن دسته آدم‌هایی باشید که در زندگی‌شان هرگز از دغدغه رژیم و کاهش وزن خلاص نشده و هیچ لقمه‌ای را بی‌عذاب وجدان فرو نداده‌اند. سکانس درآوردن شکلات از کشوی میز و دوراهی مقاومت یا وادادن در برابر وسوسه خوردنش، یا فصل دیوانه‌وار حمله به جعبه‌های پیتزا و قفسه‌های یخچال و هر مأکول و مشروبی که در گوشه و کنار خانه پیدا می‌شود، از مثال‌های خوب اجرای چنین موقعیتی در فیلم‌اند.

درگیری روانی چارلی با آن بریده کوتاه از مقاله‌ای بر «موبی دیک» هرمان ملویل نیز (به‌ویژه به واسطه ارتباط تماتیک ظریفی که این داستان با نام فیلم، جثه عظیم خودش و البته موقعیت تلخ و غمبارش می‌سازد) مخاطب را به او نزدیک‌تر می‌کند و باعث می‌شود با وجود آن تصمیم خودخواهانه، هم‌دلی‌اش را با او از دست ندهد و شاید حتی زودتر از بقیه‌ شخصیت‌های فیلم، او را ببخشد.

با این همه از جایی به بعد، گفت‌وگوهای چارلی با تک‌تک آن شخصیت‌های فرعی -که قرار است موقعیت او را در داستان به پیش ببرند؛ برخلاف تنهایی‌هایش، که بیشتر به گذشته زندگی او مربوط می‌شوند- نهنگ را با وجود آن همه ادعا به شکلی ناامیدکننده می‌اندازد. مشت فیلم از لحظه‌ای که «لیز»، قصه و علت مرگ برادرش (دوست چارلی) را برای توماس تعریف می‌کند، به طور کامل باز می‌شود. از این لحظه تا پایان نه اتفاق غیرمنتظره‌ای در فیلم می‌افتد، نه صحنه‌ای ماندگار پیش چشم‌مان خلق می‌شود، نه حتی احساسی که تا آن وقت نسبت به چارلی پیدا کرده‌ایم عمق بیشتری می‌یابد. می‌دانیم که دختر بالاخره پدرش را خواهد بخشود، و مطمئنیم که توماس در برابر این مرد اهل فکر و منطق و زبان و روایت –که حالا در روزهای آخر زندگی، چیزی برای نگه داشتن و نباختن ندارد و جز صداقت موضوع دیگری برایش مهم نیست- کاری از پیش نخواهد برد.

از این لحاظ و در بین فیلم‌های یک دهه اخیر، می‌توان نهنگ را با فیلم «لاک» (استیون نایت/ ۲۰۱۳) مقایسه کرد. فیلمی که کل قصه‌اش در چند ساعت از یک شب می‌گذرد، صرفاً با حضور مردی تنها (تام هاردی) پشت رل ماشین، که از شهری به شهر دیگر می‌رود و در این مدت، با تماس‌های مکرر تلفنی، تمام گذشته و آینده زندگی شخصی و حرفه‌ای‌اش را مرور می‌کند. هر چقدر در آن فیلم، نایت در پیش بردن گام به گام روایتش و پوست کندن شخصیت قهرمانش -با حرف‌هایی که از لاک می‌شنویم و موقعیتش را لحظه به لحظه پیچیده‌تر و عمیق‌تر می‌کند- موفق است، آرونوفسکی نتوانسته از گردنه‌ای چنین مهم به سلامت بگذرد. برخلاف لاک -که در نیمه دوم فیلم، در جمله‌ای فراموش‌نشدنی می‌گوید: «دو ساعت پیش همسر،‌ شغل و خانه داشتم،‌ و حالا هیچ‌کدامش را ندارم»- چارلی در انتهای نهنگ، درست در همان نقطه‌ای قرار دارد که در ابتدایش بود.

برندن فریزر در فیلم نهنگ

به واقع بعد از طرح موقعیت اولیه قصه و فهمیدن علت گرفتاری چارلی در آن، دیگر در تمام سکانس‌های مواجهه او با اطرافیانش، چیزی یا حرفی رو به جلو نمی‌بینیم و نمی‌شنویم. تنها استثنا شاید همان شخصیت نصفه باشد: پیک پیتزافروشی، که برای ارضای حس کنجکاوی شخصی‌اش یک بار در راه‌پله منتظر می‌مانَد تا سر از راز صدای پشت در (که هیچ‌‌وقت برای تحویل گرفتن غذا یا پرداخت صورت‌حساب رخ ننموده) دربیاورد. لحظه‌ای اثرگذار به لحاظ حسی، که شاید قدمی هم چارلی را پیش‌تر می‌بَرد و به او جسارت نشان دادن هیبت خودش به دیگران را می‌دهد. جز این اما تمام کنش‌ها و صحبت‌ها، در جا زدن در موقعیت پیشین است.

و همین اشکالات، نهنگ را به آن پایان ناامیدکننده می‌رساند. بعد از عصیان چارلی جلوی دانشجویان کلاس و مبهوت کردن‌شان با پرت کردن لپ‌تاپ، دیگر منتظر لحظه‌ای هستیم تا بالاخره روی پاهایش بایستد و فیلم تمام شود. البته پیش از رسیدن به نقطه پایان، کشف رمز آن مقاله کوتاه درباره موبی دیک –که از تکالیف پیشین مدرسه الی است- کمی غافلگیرمان می‌کند، اما قدم برداشتن چارلی به سمت دختر و سپس عروجش به سوی آن سفیدی بی‌منتها در اوج را (که طبعاً نشانه‌ای از آمرزیدگی و رستگاری است) با هر حساب و کتابی نمی‌توان به چنین فیلمی بخشید. نقلی از سید فیلد هست که اگر پرده‌ سوم فیلم‌تان درست از کار درنمی‌آید، دنبال ایرادش در پرده اول بگردید. خدابیامرز اگر هنوز زنده بود، می‌توانست نهنگ را به عنوان مثالی کامل از این حکمت، سر کلاس‌هایش درس بدهد.

تماشای آنلاین فیلم نهنگ

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

1 دیدگاه
  1. امیر هادی ملک اسماعیلی می‌نویسد

    با احترام نویسنده نقد چه می گوید همان سید فیلد هم می گوید اگر بتوانی در یک جمله حرفت را بزنی.حتما فیلم نامه خوبی است .منتقد یا هرچه نوشته واقعا نه هنر نه فیلم نه…من از فیلمیو انتظار دارم فیلم های خوب را به اشتراک می گذارد دیگر نرود از هر…کوچه و بازار پیدا کند بله واقعا منتقد نداریم بزرگ گو و گزافه گو …بگذریم فیلم را فراتر از اخلاق و هنجار حتی در غرب این است که گذشته را صادقانه بگو و از شرش خلاص شو . یعنی همین . راستی این حضرات مدتی بود پست مدرن نمی دانستن کلی جمله می نوشتن اخر هیچ مینی مال دیگر چیست . این فیلم احتمالا قابل مقایسه با فیلم اول جیم جارموش است .لطفا بگذارید همین فیلم ها که می گذارید ببینیم نه هر نوشته … ممنون