گفت‌وگو با رامین بحرانی به بهانه نمایش شانس دوباره در جشنواره ساندنس 2023

فیلم‌های آرشیوی باعث ساخت فیلمم شد

ریچارد دیویس که سوژه فیلم جدید رامین بحرانی با عنوان «شانس دوباره» ۲nd Chance است، در دهه ۱۹۷۰ از مالک ورشکسته یک مغازه پیتزافروشی به چهره‌ای مطرح بدل شد چون جلیقه ضدگلوله را اختراع کرد؛ چهره‌ای متفاوت از آدم‌های معمولی و حتی تاثیرگذار که داستانش می‌تواند پرتره‌ای کاریکاتورگونه از آمریکا باشد در خشن‌ترین و نابالغ‌ترین حالت ممکن. «شانس دوباره» اولین فیلم مستند بلند رامین بحرانی به شمار می‌رود که پیش از این در میان آثار سینمایی و تلویزیونی خود، مستندهای کوتاه «بالا کشیدن تو» Lift You Up و «هم‌خون» Blood Kin را ساخته بود.

  • «شانس دوباره» و فیلم‌های کوتاه غیرداستانی شما بر زندگی آمریکایی‌های سفیدپوست و روستایی تمرکز دارند. با در نظر گرفتن این موضوع که شما به عنوان یک ایرانی در جنوب آمریکا بزرگ شدید، برایم سوال است که آیا به‌نوعی شیفته انسان‌شناسی در این سرزمین هستید؟

رامین بحرانی: نمی‌دانم واقعا (می‌خندد). راستش این روزها آخرین مراحل کار روی یک فیلم کوتاه غیرداستانی تازه را پشت سر می‌گذارم. حدود ۲۴ دقیقه است و در نواحی روستایی کنتاکی، ویرجینیا و تنسی می‌گذرد؛ و به مردمانی می‌پردازد که از هیچ بیمارستان یا خدمات مربوط به حوزه بهداشت و سلامت برخوردار نیستند. پس این فیلم هم در ادامه نظریه شما قرار می‌گیرد.

  • فکر می‌کنید این منطقه چطور روی شما به عنوان یک داستان‌گو تاثیر گذاشته است؟

من اینجا در کارولینای شمالی بزرگ شدم که آن زمان اقلیت‌های زیادی نداشت. بر خلاف امروز که با تغییر صنایع به‌مراتب بیش‌تر پذیرای آدم‌هایی از نژادها و قومیت‌های مختلف شده است. با وجود این، شما همیشه احساس می‌کنید یک خارجی هستید اما در کنارش، مردمان جنوب می‌توانند خیلی گرم و صمیمی هم باشند. برخی می‌گویند دوستی جنوبی‌ها اصیل نیست اما من گاهی وقت‌ها اصالتش را احساس کرده‌ام. جنوب آمریکا تاریخچه بسیار خوبی از داستان‌گویی نیز دارد که فقط به صورت مکتوب نیست و صورت شفاهی هم دارد. زمان ساخت «شانس دوباره» مثل دو مستند کوتاه اولم متوجه شدم که مردمان این منطقه داستان‌گویان بسیار خوبی هستند. آن‌ها سرزنده، بامزه و جذاب هستند؛ البته مردم میشیگان کمی محتاط‌تر و کم‌حرف بودند. برای همین باید آدم‌های بیش‌تری را پیدا می‌کردم تا داستان‌هایی را که می‌خواستم از زبان‌شان بشنوم.

فیلم شانس دوباره درباره چیست؟

فیلم شانس دوباره ترکیبی از مصاحبه‌های کنایه‌آمیز رامین بحرانی با دیویس و مجموعه دیوانه‌وار تصاویر آرشیوی این مرد است. دیویس که هنوز در قید حیات است، ۱۹۲ بار به خودش تیراندازی کرد (اغلب جلوی دوربین) تا ثابت کند که جلیقه‌های ضدگلوله‌اش جواب می‌دهند. ریچارد دیویس سوای تولید جلیقه‌های شانس دوباره در سنترال لِیک ایالت میشیگان، یک مجموعه فیلم تولید کرد تا با آن‌ها دیدگاه‌های خودش درباره «جنایت‌های شهری» را به خورد ماموران پلیس بدهد. «شانس دوباره» بررسی اسطوره‌سازی و خسارت جانبی صعود ریچارد دیویس به جایگاه شمایلی آمریکایی است. بحرانی به دلیل – تقریبا – فقدان درون‌گرایی دیویس، فیلم را به حضور شخصیت‌های ثالثی آراسته است، از جمله زوجی که تجدید دیدارشان پایان‌بندی فیلم را معنایی دوچندان بخشیده است.

  • خیلی شبیه منطقه میدوسترن و مردمانش به نظر می‌آید.

ما جواب‌های کوتاه زیادی در حد «بله» و «خیر» گرفتیم؛ اما وقتی دوباره برگشتیم و با سماجت و جسارت پیش رفتیم، آدم‌های فوق‌العاده‌ای را برای فیلم پیدا کردیم. فقط زمان بیشتری لازم بود. واقعا تحت تاثیر حرف‌های بسیاری از آدم‌های فیلم قرار گرفتم و گاهی هم خیلی به‌هم ریختم.

  • فیلم‌های شما اغلب بر داستان‌هایی پیرامون سرمایه‌داری افسارگسیخته متمرکزند، چه «۹۹ خانه» (۹۹ Homes) باشد و چه «ببر سفید» (The white Tiger). بخشی از جذابیت داستان ریچارد همین بود؟

به موارد بسیار زیادی پیرامون ریچارد علاقه‌مند شدم از جمله همین جست‌وجوی رویای آمریکایی. در واقع داستان فقیری بود که پولدار می‌شود و این خودش ایده‌ای بسیار آمریکایی است. داستانش مرا به یاد نمایشنامه «همه پسرهای من» All My Sons اثر آرتور میلر انداخت که درباره یک پدر و پسر است؛ پدر تصمیمی حرفه‌ای و تجاری می‌گیرد که به از دست رفتن زندگی خلبان‌هایی در جنگ جهانی دوم می‌انجامد؛ و از آنجایی که پای میلر در میان است با یک داستان اخلاقی و تراژیک طرفیم. البته از آنجایی که اینجا فقدان محوریت اخلاقی دیده می‌شود، می‌توان گفت که داستان ریچارد نسخه امروزی‌تری از حکایت آرتور میلر است. به‌علاوه، پس از بروز تراژدی، خانواده به راهش ادامه می‌دهد و با یک شرکت جدید و موفق‌تر پیش می‌رود. این جنبه هم بسیار آمریکایی به نظر می‌رسید.

  • فیلم‌های تبلیغاتی ریچارد دیویس واقعا خارق‌العاده‌اند، هم به عنوان کپسول‌های زمانی از روزگارشان و هم به عنوان مدخل‌هایی به ذهن او. این مستند ساخته می‌شد اگر شما به این گنجینه ویدیویی دسترسی نداشتید؟

احتمالا این فیلم را نمی‌ساختم. وقتی دیدم چنین حجمی از فیلم‌های آرشیوی ریچارد از خودش موجود است، شروع کردم به دیدن ۸ ساعت فیلمی که او ساخته است؛ که همان‌طور که گفتید بخشی تبلیغاتی، بخشی بازاریابی، بخشی شوخی‌های زننده، و بخشی با خودبزرگ‌بینی ساخته شده‌اند. اگر همه این‌ها را ندیده بودم، مطمئن نیستم که با ساخت فیلم موافقت می‌کردم. وقتی این ویدیوها را دیدم با خودم گفتم: «خدای من، احتمالا یک‌سوم فیلم همین‌جاست.» خیلی عجیب‌وغریب، غنی و هراس‌انگیز بود؛ دقیقا یک کپسول زمان و راهی برای ورود به ذهن او.

  • می‌دانم ما به خیلی چیزها «کوپاگاندا» می‌گوییم اما این فیلم‌ها به معنی واقعی کلمه کوپاگاندا هستند.

تا امروز این اصطلاح را نشنیده بودم.

  • چیزی مثل سریال «نظم و قانون» (Law & Order)؛ مصالحی تصویری که به‌نوعی نقش پلیس را در جامعه ارتقا می‌دهند. فیلم‌های ریچارد مثل پروپاگانداهای پلیسی کلاسیک به نظر می‌رسند چون جهان‌بینی می‌فروشند.

او مجله‌ای به نام «جنسیت و خشونت» منتشر می‌کرد. من از این جهت شوخ‌طبعی‌اش را دوست دارم چون فیلم گاهی وقت‌ها واقعا بامزه شده است. او فیلم را به عنوان ابزاری برای بازاریابی می‌فهمید. فیلم‌های دیگری هم از او هستند که واقعا از نظر باوری و اعتقادی فاشیستی هستند.

  • وقتی اوایل سال در رویدادی دیدار کردیم گفتید بعضی مصالح مربوط به دیدگاه‌های سیاسی افراطی ریچارد را از فیلم درآوردید. برایم سوال است که چه دیدگاه‌هایی بودند و چرا تصمیم گرفتید این لحظه‌ها را از فیلم بیرون بکشید؟

واقعا نمی‌خواهم بگویم که این صحنه‌ها چه هستند. این مهم است که شما در فیلم به درکی از باورهای او می‌رسید که بیشترشان به نظرم زننده‌اند. من دچار تعارض شدم چون به‌نوعی ریچارد را دوست دارم. شاید این قهرمانی و شجاعتش دیگر مقوله‌ای است که مرا مجذوب ساخت فیلم کرد. خوشم می‌آمد که وقتی به خانه‌اش می‌رفتیم همیشه با مک و پنیر و شیرینی‌جات و… از ما پذیرایی می‌کرد. فکر نمی‌کنم این کارها را می‌کرد تا فیلم بهتری درباره‌اش بسازیم؛ اما از سوی دیگر با خیلی چیزهایی که به آن‌ها باور داشت هم موافق نیستم. بعضی از حرف‌هایش فقط صورت اغراق‌شده اعتقادهایش هستند. سوای این، واقعا نمی‌دانستیم بعضی از این مصالح را کجا و چطور استفاده کنیم.

فیلم شانس دوباره
ریچارد دیویس، قهرمان فیلم مستند رامین بحرانی با نام شانس دوباره
  • از این موضوع نترسیدید که ریچارد به عنوان شخصیت اصلی فیلم، بیش از حد دافعه‌برانگیز شود و تماشاگران نخواهند نود دقیقه را با چنین مردی سپری کنند؟

شاید، بله. بی‌شک نگاهی دوباره به فیلم ارول موریس با نام «آقای مرگ» انداختم تا ببینم شامل چه مواردی می‌شود. پیش از این‌که به میشیگان بروم با مت، پسر ریچارد صحبت کردم که در فیلم حضور دارد. او تحصیل‌کرده است و یک تاجر بسیار باهوش؛ و واقعا می‌خواست بداند که می‌خواستیم چه کنیم. به نظرم ابتدا فکر می‌کرد فیلمی درباره این می‌سازیم که پدرش چقدر فوق‌العاده است؛ که گفتم چنین نیست و ما سوال‌های سختی را مطرح خواهیم کرد، از جمله درباره پلیسی که مرد؛ و سوال‌هایی که شخصیت‌محورتر باشند. در کل دوست داشتم موارد مختلفی را درباره او بدانم و با رویاها و در کل روح او آشنا شوم. نرفته بودم که فیلمی پلیسی بسازم.

  • لحظه‌هایی هستند که شما ریچارد را تحت فشار قرار می‌دهید تا درباره مسائلی صحبت کند که آشکارا نمی‌خواهد درباره‌شان حرف بزند. ریچارد شما را به قطع همکاری تهدید نکرد؟

نه، یا دیگر حرف نمی‌زد یا همان پاسخ قبلی را تکرار می‌کرد که من آن را به عنوان حصاری از ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance) توصیف می‌کنم. او حتی اگر سند و مدرکی وجود داشت نمی‌توانست واقعیت‌ها را بپذیرد. فقط اصرار می‌کرد که اتفاقی نیفتاده است یا این‌که قربانی یا قهرمان داستان‌هایش بوده است. او خودش را قهرمان می‌دانست یا در خصوص ماجرای دیوانه‌وار آتش‌بازی (که کسی کشته شد و فردی هم بازو و پای خود را مقابل بچه‌هایش از دست داد) چین را مقصر می‌دانست؛ و ناگهان می‌گفت کارخانه‌ای چینی با استفاده از مواد آتش‌بازی آمریکایی‌ها را قتل‌عام می‌کند و خودش هم بر حسب تصادف در کانون چنین ماجرایی قرار گرفته است.

۸ مستند درجه یک درباره جنگ جهانی دوم

  • این ترس را نداشتید که زخم روح و روان بعضی از سوژه‌های فیلم دوباره سر باز کند؟ چند نفرشان بعضی از دردناک‌ترین لحظه‌های زندگی‌شان را دوباره به زبان می‌آورند.

نه،‌ نه واقعا. شما فرصت و انتخاب انجام کاری را به فردی می‌دهید و آن‌ها یا انجامش می‌دهند یا نمی‌دهند. به عنوان مثال، کلیفورد واشینگتن مطمئن نبود که می‌خواهد در فیلم باشد یا نه. او شخصیت مهمی است که خیلی دیر به فیلم وارد شد و در نهایت پیشنهاد ما را پذیرفت. او داستانی از چهار دهه پیش را بازگو می‌کند اما چنین به نظر می‌رسد که برایش کاملا تازه است. او هنوز آن لحظه‌ها را احساس می‌کند. او مردی است که به اِرِن وِستریک تیراندازی کرد و به نظر می‌آید که لازم بود ارن را ببیند تا باری از روی دوشش برداشته شود که در تمام این دهه‌ها سنگینی‌اش را احساس می‌کرد. جالب است که او به محض انجام این کار و با توجه به این‌که آن‌ها فقط چند دقیقه با هم صحبت کردند، آنجا را ترک کرد. به نظرم بارش را زمین گذاشت و رفت.

  • مقوله حضور درمانگرها سر صحنه فیلم‌های غیرداستانی هر روز جدی‌تر می‌شود. فکر می‌کنید چنین اتفاقی مفید خواهد بود؟

به گمانم هر کسی تصمیم خودش را می‌گیرد؛ و در هر حال فکر می‌کنم جلسه نیز با حضور دوربین برپا می‌شود.

  • این بحث و استدلال بوده که جلیقه ضدگلوله نه‌فقط مانعی در برابر فرهنگ داشتن سلاح گرم نیست بلکه حکم کاتالیزور را دارد و به‌نوعی در خدمت رقابت آدم‌ها برای داشتن به‌روزترین و قوی‌ترین اسلحه قرار می‌گیرد که به نظر می‌رسد فکر و ذکر ریچارد هم هست. شما هم چنین باوری دارید؟

رک و پوست‌کنده، تا جایی که ما تحقیق و بررسی کردیم هیچ اثباتی پیدا نکردیم که ارتباطی میان زره‌های بدنی بهتر و گلوله‌های جنگی پیشرفته و پلیس وجود دارد. بدیهی است که اتفاق افتاده است. نیروهای پلیس مجهزتر شده‌اند و گلوله‌ها مرگبارتر؛ اما هیچ گزارش یا کارشناسی ندیدیم که بگوید «به دلیل جلیقه‌های ضدگلوله و دیگر زره‌های بدنی، استفاده از اسلحه بیشتر شده است.» ما خیلی در این باره صحبت کردیم چون چنین حرفی را مد نظر داشتیم اما در نهایت کنارشان گذاشتیم چون واقعا هیچ اثباتی برای چنین حرف‌هایی نیافتیم. دوتا از اختراع‌هایی که ریچارد درباره‌شان صحبت می‌کند در فیلم نیست. او گلوله‌ای بی‌رحمانه به نام «برخورد رعد» (Thunder Zap) اختراع کرده، با فردی که در فیلم حضور کوتاهی دارد به نام بروس مک‌آرتور و دوست مهمات‌ساز اوست. این گلوله وقتی وارد بدن فردی می‌شود از درون او را می‌شکافد. فکر کردم این تناقض غریبی است که ریچارد از یک سو، زرهی بهتر برای محافظت از بدن ساخته است و از سوی دیگر، مرگبارترین گلوله‌ای که تا امروز به فکر کسی رسیده است.

فیلم شانس دوباره رامین بحرانی

  • این گلوله‌ها می‌توانستند از جلیقه‌های ضدگلوله رد شوند؟

البته، اما ریچارد آن را به دست فراموشی سپرد. گزارشی هست از کار وحشتناکی که آن‌ها انجام دادند؛ اما کارشان جوری سروصدا کرد که مثلا عنوان «برخورد رعد» در کتاب مصور «پانیشر»/ «مجازاتگر» (The Punisher) استفاده شده است.

  • کسی که در این روزگار قطعا نوعی قهرمان جناح راست به شمار می‌رود.

چیزی مثل کتاب مصور «هری کثیف» (Dirty Harry) و سبک عدالت اعدامی. سخت بود که از چنین ایده‌ای در فیلم استفاده نکنیم اما واقعیت این است که همواره ایده‌ای انحرافی به نظر می‌رسید.

  • می‌دانم که مدت‌هاست با ورنر هرتسوک دوست هستید و می‌توانم تاثیر او را در «شانس دوباره» احساس کنم. به عنوان مثال، سوال‌های شما اغلب چندان سرراست نیستند. فکر می‌کنید او چطور بر فیلم غیرداستانی شما تاثیر گذاشته است؟

عاشق فیلم‌هایش هستم، چه داستانی و غیرداستانی، و چه هر جوری که دیگران بعضی از آن‌ها را ممکن است توصیف کنند. آنچه درباره این فیلم‌ها دوست دارم، ماهیت و طبیعت کاوشگرشان در شخصیت‌ها و مضامین بزرگ‌تر است تا این‌که فقط مستندی درباره یک واقعیت باشند. برای همین هر وقت که ممکن شد کوشیدم از آنچه درون این شخصیت‌ها جریان دارد سر درآورم به جای این‌که بگویم فقط «داستان را برایم روایت کنید.» در عین حال، مستندم به سبک سینماوریته نیست چون من این آدم‌ها را ماه‌ها دنبال می‌کردم. من این‌جور فیلم‌ها را خیلی دوست دارم؛ و ساخت‌شان وقتی که هم‌زمان فیلم‌های داستانی می‌سازم سخت‌تر است چون انگار شما سعی می‌کنید در گفت‌وگو با سوژه‌تان خیلی سریع به اصل مطلب برسید. دوست دارم سوال‌هایی بپرسم که آدم‌ها را کمی فراری بدهد. بیش‌تر وقت‌ها آدم‌ها حرف‌های خود را از قبل آماده کرده‌اند و می‌دانند که آمده‌اند درباره فلان موضوع با شما صحبت کنند؛ اما زمانی که شما موضوع را عوض می‌کنید باعث می‌شود آن‌ها بخش دیگری از خودشان را نشان بدهند.

۷ مستند عالی در مورد جنگ جهانی اول

  • نمی‌خواستم این موضوع را مطرح کنم اما شما سوای بعضی از اولین فیلم‌های‌تان، از روایت داستان‌های ایرانی فاصله گرفته‌اید. این تصمیم آگاهانه بوده است؟

راستش را بخواهید این روزها در حال نوشتن یکی از همین داستان‌ها هستم. تمام امروز صبح روی آن کار می‌کردم. بالاخره مشغول داستانی با شخصیت‌های ایرانی شده‌ام که داستانش در آمریکا می‌گذرد و یار هنری همیشگی‌ام بهاره عظیمی در آن با من همکاری می‌کند.

  • چه چیزی الهام‌بخش شما شد که حالا داستانی را درباره ایرانی‌ها روایت کنید؟

پیش از اوضاع این روزهای ایران بود که شما می‌توانید هر جور که بخواهید آن را توصیف کنید. در واقع از مسائل شخصی‌ای نشات گرفت که اغلب ما با آن‌ها دست به گریبان هستیم. پراکندگی والدین‌مان که اولین کسانی بودند که مهاجرت کردند، سن‌وسالی که پیدا می‌کنند و دیدن آن‌ها در حالی که خانه‌ای ندارند چه شرایط روحی‌ای را برای ما به وجود می‌آورد. ما به‌نوعی در این مکان‌های تبعیدی گم شده‌ایم. بخشی از سختی ساختن فیلم‌های ایرانی-آمریکایی در گذشته این بود که کسی نبود در آن‌ها بازی کند؛ و زمانی که با دوستان فیلمساز ایرانی‌ام درباره ساختن فیلم‌های ایرانی صحبت می‌کردیم هم‌نظر بودیم که کسی نیست در آن‌ها بازی کند. پانزده سال پیش بازیگران ایرانی کمی مهاجرت کرده بودند اما حالا از نسل جدید مهاجران زیادی به اینجا آمده‌اند.

  • «شانس دوباره» اولین فیلم بلند غیرداستانی شماست. برایم جالب است که بدانم تجربه تولید فیلم در قیاس با فیلم‌های داستانی‌تان چطور بود؟

به‌نوعی از نظر روال کار و جریان فیزیکی دشواری‌های کمتری دارد و آدم‌های کمتری هم درگیر تولید می‌شوند؛ اما از نظر تصور و میزان خلاقیت، واقعا پا به قلمروهای ناشناخته‌ای می‌گذارید چون هیچ چیزی را نمی‌توانید از قبل بنویسید؛ و انگار تصورتان از چیستی فیلم دائم در حین فیلمبرداری بازآفرینی می‌شود. وقتی فیلمی داستانی را فیلمبرداری می‌کنید معمولا ساختار اصلی تغییر چندانی نمی‌کند اما در این فیلم دائم تغییر می‌کرد. وقتی با ریچارد روبه‌رو شدم با خودم فکر کردم «خدای من، این فیلم ابدا چیزی نخواهد بود که فکرش را کرده بودم.» سپس وقتی از ماجرای کلیفورد واشینگتن باخبر شدم، ناگهان فیلم پایان‌بندی متفاوتی پیدا کرد. وگرنه چطور ممکن بود چنین پایانی بنویسم؟ همکاری با تدوینگر هم بسیار متفاوت بود. اِرِن ویکِندِن تدوینگر مستند فوق‌العاده‌ای است. همکاری با او و جاشوا اوپنهایمر که درباره چند برش با ما صحبت کرد، شیوه جدیدی از کار کردن بود که من پیش از این تجربه نکرده بودم و خیلی از آن لذت بردم.

  • در ساخت فیلم مستند به نظر می‌رسد که نقش تدوینگر خیلی متفاوت است.

ما هر روز صبح و شب درباره ایده‌های مختلفی صحبت می‌کردیم. ارن ایده‌های بسیار زیادی داشت و جاشوا هم واقعا به ما کمک کرد. او آنچه را که واقعا دوست داشت و چیزهایی را که فکر می‌کرد ما نیازشان نداریم با ما در میان گذاشت و به‌طور ویژه پیرامون‌شان با ما صحبت کرد. او گفت: «سعی نکنید یک داستان ظهور و سقوط بسازید.» و ما دقیقا در سرمان به چنین چیزی فکر می‌کردیم؛ و گفت: «حتی به نظر نمی‌رسد شما به چنین چیزی علاقه‌مندید.» و البته که حق با او بود. وقتی شنیدیم که او چه بخش‌ها و چه ایده‌هایی از فیلم را دوست دارد، اعتمادبه‌نفس پیدا کردیم و در همان مسیر پیش رفتیم.

منبع: مجله فیلم‌میکر، سهیل رضایزدی

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil