وقتی از ابراهیم گلستان حرف میزنیم، از انبوهی از متنها و حاشیهها حرف میزنیم. او در دنیای فرهنگ و هنر تاریخ معاصر ایران نویسنده، مترجم، فیلمساز مستند و داستانی، تهیهکننده و منتقد فیلم برجسته و تاثیرگذاری بوده است. فیلمهای مستندش جزو شاهکارهای کلاسیک سینمای ایران هستند، مجموعه داستانهایش در ادبیات داستانی ما جایگاه ویژهای دارند، نویسندگان مشهوری مانند همینگوی و فاکنر و مارک تواین را با ترجمههای او شناختهایم و ۲ فیلم بلند داستانیاش بر آینده سینمای ایران تاثیراتی انکارنشدنی گذاشتهاند. اما ماجراهای زندگی شخصی و روحیات او، بر تصویر او سایهروشنهایی همیشگی انداختهاند؛ از تمایلش به جریانهای چپ در دهه ۱۳۳۰ و اوایل ۱۳۴۰ و رابطه صمیمیاش با فروغ فرخزاد تا لحن تند سخن گفتن و حقبهجانب بودن و قضاوتهایش درباره چهرههای فرهنگی و هنری تاریخ معاصر ایران. درباره هر کدام از این موضوعات بارها گفتهاند و نوشتهاند اما جایگاه و تاثیر او در تاریخ سینمای ایران را نمیتوان فراموش کرد.
ابراهیم گلستان امسال ۱۰۰ ساله شد و چه بهانهای بهتر از این، برای مرور کارنامه فعالیتهای سینمایی او. فیلمسازی که هنوز هر خبری درباره او و خانوادهاش بارها بازنشر و گاهی جنجالی میشود. به قول نویسندهای: «گلستانها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکنند. احساساتیات میکنند. تحسینت را برمیانگیزند و خشمت را. از پیر و جوان. زنده و مرده. از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی.»
جادوی سینما و ابراهیم گلستان
از سینمای صامت تا شاهکارهای ناطق
داستان علاقه ابراهیم گلستان به سینما، از روزگار کودکیاش در شیراز شروع میشود؛ «من از ۶ سالگی مرتب فیلم میدیدم. داییام موظف بود که ما را هفتهای دو شب ببره سینما. از سن هفت سالگی من هفتهای دو شب میرفتم سینما. هرچه فیلم میآوردن من میدیدم.» گلستان میگوید در آن دوران همهجور فیلمی میدیده است؛ «اولین فیلم ناطق که من دیدم «روشناییهای شهر» چاپلین بوده. خب، از سال ۱۳۱۰ به بعد بود که فیلمهای ناطق آوردند. قبل از آن نبود. پس از آن بود که فیلمهای ناطق را در ایران نمایش میدادند و سینما در واقع راه افتاد. دیگه فیلمها مثل قدیم لتوپار و کهنه نبود. فیلم راه بهشت لیلیان هاروی و هانری گارا یا کشتی اِمدِن یا از آدمهای درجه اول فیلم بیوه خندان موریس شوالیه که تازه یک سال از ساختن فیلمش گذشته بود. خب، هفتهای دو بار سینما بود دیگه. همینطور فیلمهای کابویی. آدمهایی مثل باک جونز، کن مینارد، ویلیام دزموند. مرتب فیلم بود دیگه. یا فیلمهای امیل یانینگز و مارلین دیتریش مثل فرشته آبی. من این فیلمها رو که تولید ۱۹۳۱ یا ۱۹۳۲ بود، با فاصله خیلی کمی در ۱۹۳۴ در شیراز دیدم. شوخی که نیست. فیلمهایی که از آلمان یا فرانسه یا ایتالیا میآمد مثل فیلم سیپیون آفریقایی که از فیلمهای درجه اولی بود که در ایتالیای دوره موسولینی ساخته شده بود. فیلم باعظمتی هم بود … در اون سالها تولید فیلم در آمریکا و اروپا آنقدر زیاد بود که نمیرسیدند همه رو بیارن، انتخاب میکردند. تازه راه فیلمهای آمریکایی مثل فیلمهای کابویی و سریالها باز شده بود؛ کن مینارد، باک جونز و غیره، فیلمهایی که مردم بیشتر دوست داشتند.»
گلستان در این فیلمها شیفته چند بازیگر بوده است؛ «من همه فیلمها رو دوست داشتم. مثلا یک آکتوری بود که تو فیلمهای صامت هم بازی کرده بود. اسمش ریچارد تالماج بود، آدم جالبی بود. وقتی میخواست از اینجا بره بیرون، با شیرجه از پنجره میرفت بیرون. همینطور از این پشتبام به آن پشتبام میجست. یا اولین فیلمی که از گرتا گاربو دیدم، «ماتاهاری»، یا بعد ماری والوسکا بود. شارل بوایه رُل ناپلئون را بازی میکرد و گاربو هم رل ماری والوسکا را. خب، از این نوع فیلمها هم میاومد. بعد در سال ۱۳۲۰ که اومدم تهران، دیگه سینمای آلمان و فرانسه شکست خورده بود. فیلمهای آلمانی هم نمایشش قدغن شده بود و فقط فیلمهای هالیوود بود که به ایران سرازیر میشد.»

استودیوی فیلمسازی ابراهیم گلستان
با حضور مهدی اخوانثالث و فروغ فرخزاد
ماجرای فیلمسازی برای ابراهیم گلستان از خبرنگاری تلویزیونی جدی میشود. از وقتی که تصمیم میگیرد از شرکت ملی نفت جدا شود؛ «من ۴ ماه مرخصی گرفته بودم آمده بودم تهران. حتی اثاثیهام را هم آورده بودم و تصمیم قطعی داشتم دیگر به شرکت ملی نفت برنگردم و در همان تهران کار خبرنگاری تلویزیونی بکنم … واقعا من درآمدم از کار فیلمبرداری خیلی بیشتر از حقوق من در تهران بود. حقوق من ۱۸۵۰ تومان بود که همان حقوق آبادان بود و حقوقهای تهران به این اندازه نبود. من هر روز که فیلمبرداری میکردم، یا یک عکس که میگرفتم، درآمدم بیشتر از حقوق ماهانهام بود. چون دستمزدم به ارز میآمد و ارز را در بازار آزاد که میفروختم، خیلی زیاد میشد. از وقتی که داستان آمدن کنسرسیوم پیش آمد، هیئتی آمد که نفت ایران را چطور راه بیندازند. من هم باید میرفتم فیلم میگرفتم.»
گلستان فیلمها را برای تلویزیون انبیسی و سیبیاس میگیرد. برای تلویزیونهای آمریکا و انگلیس. فیلمها و گزارشهای او آنقدر خوب است که کنسرسیوم به او پیشنهاد همکاریهای بیشتر میدهد و کار تا تاسیس یک استودیوی فیلمسازی پیش میرود. تا راهاندازی سازمان فیلم گلستان؛ «یکجایی را اجاره کردم توی خیابان اراک. ساختمانی بود به اسم ساختمان کیانی که سهطبقه بود … طبقه بالا را من اجاره کردم … اولش آنجا شروع شد. هر کس هم در باز میشد میآمد تو، میگفتم بیا کار کن. از جمله همین نجف دریابندری، همین که از راه رسید، همان روزی که از زندان درآمد، گفتم بیا کار کن.»
کمی بعد استودیو گلستان منتقل میشود به محله دروس؛ «یک زمین در دروس خریدم، نزدیک خانهام و ساختمش. برای استودیو ساختمش. خودم هم طراحیاش کردم … هزار متر زمین خریدم ۴۰ هزار تومان. متری ۴۰ تومان. ۱۳۰ هزار تومان هم خرج ساختمانش کردم. فرض کن حالا همهاش حداکثر شد ۳۰۰ هزار تومان.» گلستان میگوید در استودیوی او ۴۵ نفر کار میکردند؛ «خیلیها بودند. آدمهای آدم، مثل اخوان، مثل فروغ، مثل کریم امامی، مثل بچههای بیادعا و همچنین از جمله همین فریدون رهنما.» آن سالها مهدی اخوانثالث روی دوبله فیلمها کار میکرد و فروغ فرخزاد با حقوق ماهانه ۸۵۰ تومان به کار ماشیننویسی و بایگانی اسناد در این سازمان مشغول بود و مدتی بعد مسئولیت بخش مهمی از امور فنی استودیو به او واگذار شد.
اکثر مستندهای گلستان در همین استودیو ساخته شدند؛ «توی این استودیو چندتا فیلم حسابی ساخته شد؛ خانه سیاه است به خرج خودم ساخته شد، آتش را به خرج خودم ساخته بودم. جواهرات سلطنتی را من به لج پهلبد همینجا ساختم.» در روزگاری که بسیاری از استودیوهای فیلمسازی در ایران با ابزار و تجهیزات بسیار قدیمی فیلم میساختند، سازمان فیلم گلستان جدیدترین لوازم فیلمبرداری و صدابرداری را داشت و گلستان این دوربینها و لنزها و… را از کشورهای دیگر میخرید. ابراهیم گلستان اولین فیلمسازی بود که صدای فیلمهایش را سر صحنه میگرفت و اولین نفری بود که در سینمای ایران از جشنوارههای جهانی جایزه گرفت. جلال آلاحمد درباره این دوره از فعالیتهای گلستان نوشته است: «گلستان باهوش بود و باذوق خوب مینوشت و خوب عکس برمیداشت. برای یکی از خرکاریهایی که این قلم کرده است (شرح حال نوشتن برای اعضای کمیته مرکزی حزب توده که در شمارههای مجله مردم مرتب درآمد) او عکس برداشته بود. قلم هم میزد، ترجمه هم میکرد و اغلب را خوب و گاهی بسیار خوب. حسنش این بود که تفنن میکرد و ناچار فرصت مطالعه داشت… و چنین آدمی به هر صورت اورژینال میشود.»

مستندسازی ابراهیم گلستان
از «آتش» تا «موج و مرجان و خارا»
دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای ابراهیم گلستان دوران ویژه و پرکاری است. او در همین دوره است که همکاریاش را با کنسرسیوم نفت ایران را شروع میکند. کنسرسیوم بخشی برای تهیه عکس و خبر ایجاد میکند که باعث تاسیس سازمان فیلم گلستان میشود. مستند از قطره تا دریا که اولین فیلم مستند گلستان محسوب میشود، محصول همین روزها است. فیلمی که آن را با دوربین بولکس ۱۶ میلیمتری شخصی خود و با کمترین امکانات میسازد و سبک کار و نگاه ویژه او به موضوع، مورد پسند رئیس فرانسوی کنسرسیوم و «آرتور التون»، مستندساز سرشناس انگلیسی و رئیس بخش فیلم کمپانی مشهور و بزرگ «شل» قرار میگیرد.
پرونده جمعهها
عادتهای فیلمسازی علی حاتمی به روایت خودش
پرونده جمعهها
همه چیز درباره مراحل فیلمسازی مسعود کیمیایی
پرونده جمعهها
رازهای فیلمسازی بهرام بیضایی
گلستان و همکارانش مجموعهای از درخشانترین آثار مستند سینمای ایران را در همین سالها و در سازمان فیلم گلستان میسازند. در سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۱، مجموعه شش قسمتی چشمانداز را میسازد که در تهیه آن چهرههایی مانند شاهرخ گلستان (برادر ابراهیم گلستان)، محمود هنگوال، سلیمان میناسیان و فروغ فرخزاد نقش داشتهاند. فیلم مستند آتش، یکی از بهترین و درخشانترین فیلمهای این مجموعه است. مستندی درباره مهار چاههای نفت که در اهواز دچار حریق شده بودند. آتشی که میگویند یکی از بزرگترین آتشسوزیهای تاریخ نفت بوده و خاموش کردن آن ۶۵ روز طول کشیده. گلستان در گفتوگوهای مطبوعاتیاش پس از نمایش این فیلمِ تحسینشده گفت: «اکنون فیلم آتش از من جداست و من و دوستانم که آن را ساختیم دیگر به آن نمیاندیشیم. خوب یا بد تمام شده است، ما آن را برای تجربه ساختیم. شاهرخ گلستان تا این زمان فیلمی را فیلمبرداری نکرده بود و فروغ فرخزاد تاکنون فیلمی را مونتاژ نکرده بود. ما میدانستیم که تصاویر ما گویای یک واقعه گیراست و میخواستیم روی این مشخصه یا مزیت تکیه نکرده باشیم. بسیار چاههای نفت آتش گرفته بود و از بسیاری از آتشها فیلم ساخته بودند و ما میخواستیم حالتی و فضایی دیگر بسازیم. برای همین مدتها معطل شدیم تا آن را ساختیم. اکنون تماشای قوس و قزحی که بر آدریاتیک کمانه کشیده از هر جایزه و پاداشی خوشتر است.»
مستند آتش در تیرماه ۱۳۴۰ در بخش مسابقه فیلمهای مستند جشنواره فیلم «ونیز» به نمایش درآمد و برنده مجسمه مرکور طلایی و مدال شیر سن مارکو شد و نقدهای زیادی در ستایش آن منتشر شد. پس از آن، گلستان به سفارش «موسسه ملی فیلم کانادا» فیلم کوتاه خواستگاری را میسازد. فیلمی از یک مجموعه ۴ قسمتی که درباره شیوه معاشرت و زندگی زناشویی زوجهای جوان در کانادا، هند، ایتالیا و ایران. فیلمی که فروغ فرخزاد، پرویز داریوش و طوسی حائری (همسر اول احمد شاملو) در آن بازی میکردند. بعد از آن نوبت به ساخت یکی از مشهورترین و بهترین مستندهای ابراهیم گلستان میرسد؛ «موج و مرجان و خارا» که برای شرکت نفت ساخته شد. گلستان درباره این مستند میگوید: «تمام این «چشمانداز»ها سیاهمشقهایی برای «موج و مرجان و خارا» بود.» ساخته شدن این مستند از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۱ طول کشید.
اولین فیلم بلند ابراهیم گلستان
یک تجربه ناکام
اسم گلستان با «موج و مرجان و خارا» حسابی بر سر زبانها میافتد و پس از آن او تصمیم میگیرد یک فیلم بلند داستانی بسازد. فیلمی به نام «دریا»، بر اساس داستان کوتاه «چرا دریا توفانی شده بود؟» نوشته صادق چوبک. فیلمی که فروغ فرخزاد نقش اصلی آن را بازی میکرد و پرویز بهرام، ذکریا هاشمی، تاجی احمدی، اکبر مشکین و رامین فرزاد بازیگران دیگر آن بودند. گلستان چند سکانس اصلی فیلم را فیلمبرداری میکند اما از ادامهاش منصرف میشود. گلستان بعدها درباره دلیل ناتمام ماندن این پروژه گفت یکی از بازیگران فیلم (اکبر مشکین) اعتیاد شدید داشته و خطر معتاد شدن دیگران توسط او وجود داشته است.
نگاهی به کارنامه سینمایی فروغ فرخزاد
مستند خانه سیاه است و گلستان
یک مستند جهانی از فروغ فرخزاد
ماجرای مستند خانه سیاه است از یک سفارش به سازمان فیلم گلستان شروع میشود. در اوایل سال ۱۳۴۱، از طرف مسئولان موسسه روزنامه «کیهان» به گلستان سفارش داده میشود که فیلمهایی گزارشی از افتتاح بیمارستانی در مشهد و درباره وضع بیماران جذامی ساخته شود. به همین دلیل گلستان فیلمبردارش را با یک دستیار به مشهد میفرستد و پس از بازگشت او، با دیدن راشها به این فکر میافتد که فیلم مستندی درباره جذامیها بسازد. پس از آن دکتر راجی، رییس هیئتمدیره انجمن کمک به جذامیان به سازمان فیلم گلستان دعوت میشود و ابراهیم گلستان و او تصمیم میگیرند فیلم مستندی درباره جذامیان برای جلب توجه و کمک مردم بسازند. گلستان آن روزها هزینه تولید فیلم را در حدود صد هزار تومان تخمین میزند. سازمان فیلم گلستان آن روزها در اوج فعالیتهای سینماییاش بود و گلستان ترجیح میداد خودش کارگردان فیلم نباشد، چون باید از تهران خارج میشد و به تبریز میرفت و این اتفاق کار سازمان را دچار اخلال میکرد. به همین دلیل او فروغ فرخزاد را برای ساختن این فیلم انتخاب میکند.
فروغ پیش از این فیلمی نساخته بود اما تجربه تدوین بعضی از مستندهای سازمان فیلم گلستان را داشت و ابراهیم گلستان استعداد فیلمسازی را هم در او دیده بود. فروغ با به کار گرفتن این هنر و استعداد سینماییاش و ترکیب آن با بینش شعری و دید تصویریاش، فیلم مستند خانه سیاه است را میسازد که حالا بهعنوان یکی از درخشانترین و برجستهترین مستندهای تاریخ سینمای ایران شناخته میشود. خانه سیاه است اولین بار در ۳۰ بهمن ۱۳۴۱ در «کانون فیلم» نمایش داده میشود و اردیبهشت سال ۱۳۴۲، ابراهیم گلستان، تهیهکننده «خانه سیاه است»، فیلم را به شانزدهمین جشنواره بینالمللی فیلم «کن» میفرستد تا در بخش مسابقه نمایش داده شود. اما وقتی فیلم پذیرفته میشود، گلستان تلگرافی به دبیرخانه جشنواره میفرستد و درخواست خودش را برای نمایش فیلم در بخش مسابقه جشنواره پس میگیرد. مدتی بعد، در سال ۱۹۶۴، خانه سیاه است در بخش مسابقه دهمین جشنواره بینالمللی فیلم «اوبرهاوزن» آلمان غربی شرکت میکند و بهعنوان بهترین فیلم مستند انتخاب میشود. این مستند در دومین جشنواره فیلم مولف پزارو ایتالیا هم شرکت میکند و مورد تقدیر داوران جشنواره قرار میگیرد.

ماجراهای مستند مارلیک گلستان
ملاقات غیرمنتظره با خانم نویسنده
مستند مارلیک اثر بعدی گلستان است. مستندی شاعرانه و کاملا شخصی درباره کشفیات باستانشناسی در منطقه مارلیک ایران. فیلمی که برنده جایزه شیر سنمارکو در جنشواره ونیز ۱۳۴۳ شد. وقتی «مارلیک» در کانون فیلم نمایش داده میشود، ابراهیم گلستان در جلسه پس از نمایش فیلم توضیحاتی درباره فیلم میدهد و ضمن آن به درک و تصورش نسبت به سینما اشاره میکند؛ «فیلم مارلیک یک سخنرانی درباره باستانشناسی نیست، من خواستهام سینما بسازم و سینما یا سینمایی که من میخواهم فرق دارد با یک رشته عکس برای مصور کردن یک مفهوم. آنهایی که چنین فیلمهایی میسازند، یا احمقاند یا تماشاکنندههای خود را احمق میدانند. فیلم، البته یک وسیله ارتباطی است و من میخواهم واکنش تماشاگران را بدانم و غرض من از نشان دادن مارلیک در کانون فیلم دیدن چنین واکنشی بود. این فیلم درباره اندیشهای است که زنده میماند، درباره حرکت است و حسی که از مرز مرگومیر گذر میکند تا زمان شود که زمان به زنده بودن است و زنده بودن در آفریدن … البته که میخواهم تماشاگر کار مرا بفهمد اما اگر نفهمید، این دلیل نمیشود که کار فهمیدنی نیست. اگر نفهمید، من باید به فهمیدن کمک کنم، نه آن که کار را عوض کنم. اندیشه در کار من از من است و ریشههای آن باید در اقتضای معنای آن باشد نه در قدرت درک دیگران. شکل از درون معنی آمده است، از بیرون بر آن چسبانده نشده است … هنر از درستی میآید، درستی است که مطرح است، نه دشواری.»
گلستان از نمایش فیلم مارلیک خاطرهای جالب و عجیب هم دارد؛ «اولین قصهای که من نوشتم، یک قصه پلیسی بود که زیر نفوذ ترجمههای قزمیتی که از آگاتا کریستی شده بود نوشتم. ولی داستانهای آگاتا کریستی فوقالعاده است. سال ۱۳۴۴ یا شاید ۱۳۴۵ دکتر نگهبان که کارش در مارلیک را به فیلم آورده بودم، به من تلفن کرد که من یک دوستی دارم که باستانشناس انگلیسی است و به ایران آمده و من دلم میخواهد که فیلم مارلیک را تماشا بکنه. آیا میتونم او را پیش تو بیارم. گفتم: حتما. بعد اومدند و فیلم را تماشا کردند و با هم برای ناهار به خانه دکتر نگهبان رفتیم، در دربند. سر میز ناهار، زنِ آن باستانشناس انگلیسی که خانم خیلی گندهای هم بود، پهلوی من نشسته بود و از فیلم مارلیک خیلی تعریف کرد، و بعد از من پرسید: روی چه علاقهای این فیلم را ساختید. من گفتم که این فیلم مثل داستانهای پلیسی و کارآگاهی است که همینطور ذرهذره کشف میشود. گفت: از داستانهای پلیسی خوشت میآید؟ گفتم خیلی. گفت: کدام داستانها را خواندهای. گفتم اولین قصههای پلیسی را که خواندم مال خیلی وقت پیش است و آن قصههای «شرلوک هلمز» بود که از زبان روسی به فارسی ترجمه شده بود و در استانبول هم چاپ شده بود. ولی بعد از آن قصههای جدیتری که خواندم مال آگاتا کریستی بود. گفت: به انگلیسی خواندی؟ گفتم نه، به فارسی. گفت: ترجمه شده؟ گفتم آره. گفت: هیچ خبر نداشتم. گفتم خب، خیلی چیزها را خیلیها خبر ندارند. گفت: آخه من خودم آگاتا کریستی هستم. من خیلی تعجب کردم و خیلی هم خوشحال شدم. زن مهربانی هم بود. خیلی هم پیر بود. من از قصههای «هرکول پوارو»اش خیلی تعریف کردم. از مارلیک خیلی خوشش آمده بود. به خصوص از همین جنبه باستانشناسیاش که نفس آن شبیه ماجراهای پلیسی است.»

اولین فیلم داستانی ابراهیم گلستان
داستان ساخت فیلم خشت و آینه
سال ۱۳۴۴ بالاخره ابراهیم گلستان اولین بلند داستانیاش را میسازد. فیلم «خشت و آینه» را که به تعبیری آن را از اولین فیلمهای جریان روشنفکری، غیرمتعارف و موج نوی سینمای ایران میدانند. فیلمی که شبیه فیلمفارسیهای آن روزگار نبود و گلستان حتی برای نمایش آن زیر بار مذاکره با گروه صاحبان سینما که در اختیار تهیهکنندگان فیلمفارسی بود نرفت و با کرایه دو سینمای «رادیوسیتی» و «ماژستیک» در تهران، خودش فیلمهایش را نمایش داد. به همین دلیل گلستان را میتوان اولین و تنها فیلمساز مستقل سینمای ایران در آن دوران دانست.
«خشت و آینه» داستان یک راننده تاکسی جوان به نام هاشم (با بازی ذکریا هاشمی) را روایت میکند که نمیداند با بچهای که زنی چادری (با بازی فروغ فرخزاد) در صندلی عقب تاکسی او جا گذاشته، چه کند. او به همراه دوستش (با بازی تاجی احمدی)، سرگردان در خیابانهای تهران پرسه میزند و برای تعیین تکلیف بچه سرراهی، از این اداره دولتی به اداره دیگر میرود اما کسی حاضر نیست در این مورد به او کمک کند. سرانجام، علیرغم میل تاجی که فکر میکند بچه از سوی خداوند به آنها هدیه شده و میتواند باعث استحکام پیوند بین آنها شود، او را به پرورشگاه میسپارد و به راه خود میرود.
وقتی فیلم آماده نمایش میشود، فیلم با این جمله تبلیغ میشود: «فیلمی که شاید شما را برنجاند و حتی وادارتان کند که از سالن سینما بیرون بروید. اما حتما وادارتان میکند که فکر کنید.» نگاه رئالیستی فیلم به زندگی آدمهای کوچه و خیابان و بیان جزییات زندگی روزمره آنها و پرداخت شاعرانه گلستان، بعدها تاثیر عمیقی بر سبک فیلمسازی سینماگران موج نوی ایران میگذارد. گلستان درباره واقعگرایی «خشت و آینه» میگوید: «در این فیلم مسائل رویایی و خوابآلود با مسائل واقعی مخلوط است. قضایا واقعی هستند، هرچند خواب و رویا به نظر میآیند، درست مثل زندگی … باید این فیلم را به صورت یک منشور تماشا کنید. یک منشور ۷ سطح دارد و و از هر طرف که به یک سطحش نگاه کنید، تنها یک سطح میبینید، اما اگر بچرخانیدش سطح دیگری دارد. کمی عقب بروید، میبینید که حجمی است تشکیلشده از این سطحها. آن را تند بچرخانید، مطابق تجربه نیوتن، همه رنگها در هم میروند و رنگ سفید را میسازند. من تمام این فیلم را بر اساس این استنباط ساختهام. شما هیچکدام از این سطحهای منشور را جدا از بقیه سطحها نگیرید. اینها باید همینطور کنار هم دیده شوند تا حس تمام حجمی که در فیلم هست به دست آید.»
پیش و پس از این فیلم، گلستان چند مستند دیگر هم میسازد: از جمله «خراب آباد» و «خرمن و بذر».

دومین فیلم داستانی
اسرار گنج دره جنی
ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۶ برای مدتی به انگلستان میرود و در ۱۳۵۰ دوباره به ایران برمیگردد تا «اسرار گنج دره جنی»، دومین فیلم داستانیاش را بسازد. در این فیلم هم گلستان لحن تند انتقادی دارد و در قالب یک کمدی مفرح و با استفاده از تیپهای مشهور و عامهپسند سینمای فارسی آن زمان، به نقد حکومت و افکار جاهطلبانه همه سردمداران آن میپردازد.
فیلم اسرار گنج دره جنی داستان مردی ساده و روستایی را روایت میکند که موقع شخم زدن زمین به گنجی عظیم در زیر خاک میرسد. گنج به تدریج زندگی مرد روستایی را دگرگون و از مسیر طبیعی منحرف میکند و تجمل و زرق و برقی کاذب را جایگزین زندگی ساده و بیآلایش او میکند. داستانی تمثیلی که در واقع کاریکاتوری است از شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در اوایل دهه ۵۰ شمسی. فیلم اجازه نمایش میگیرد و با استقبال تماشاگران مواجه میشود اما پس از مدتی کوتاه، اداره سانسور متوجه اشتباه خود میشود و فیلم را برای همیشه توقیف میکند. و به این ترتیب «اسرار گنج دره جنی» میشود آخرین فیلم گلستان.
بعد از این اتفاق، هر بار از گلستان میپرسند چرا فیلم داستانی کم ساختهاید، جواب میدهد: «مگه فیلم ساختن آسونه؟ امکانش نبود دیگه. دوتا فیلم داستانی ساختم، هر کدامشان بیشتر از یک میلیون تومانِ آن وقت خرج برده. تنهای تنها هم بودم. توی فیلم «اسرار گنج دره جنی» همه کارها را تنهایی من کردم. توی عکاسی، اینکه دوربین کجا باشه، لنز چی باشه، نور چی جوری باشه، کی چی کار بکنه. همه به عهده من بود. از میان همه بچههایی که با من کار کردند، از همه بهتر، محمود هنگوال بود و سلیمان میناسیان و برادرش هراند میناسیان. توی فیلم «اسرار گنج دره جنی» از اینها هم هیچکدامشان نبودند موقع کار.»
فیلمهای محبوب ابراهیم گلستان
آن تلفن تاریخی کیارستمی
گلستان هر وقت میخواهد از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران نام ببرد، در فهرست کوتاه محبوبترینهایش گاهی از «چشمه» آربی اوانسیان و «زمانی برای مستی اسبها» بهمن قبادی نام میبرد ولی همیشه حتما از «کلوزآپ» عباس کیارستمی یاد میکند. از فیلمی که خاطرهای جالب هم از آن دارد؛ «من صبح شبی که او جایزه [جشنواره کن] را برده بود، زودتر از وقت معمولم که ساعت پنج است، از خواب بیدار شده بودم و از بیخوابی رادیو گرفته بودم و در خبرهای «سرویس دنیائی» بیبیسی شنیده بودم که او «نخل طلا» را برد. شبها که میخوابم تلفن کنار بسترم را قطع میکنم. از شادی شنیدن این خبر نمیدانستم چه بایدم کردن. آمدم بیرون رفتم در اتاق کارم دیدم دستگاه پیغامگیر تلفن چشمک میزند. دیدم کیارستمی بوده است که میگوید همان دم که جایزه را بردهست از پلههای تالار نمایش پایین آمدهست تا با تلفن به من مژده را رسانده باشد که «نخل طلا» را برد. طبیعی است که این محبت چهجور در من اثر میکرد. من به یاد ندارم که وقتی که در تهران بودم کیارستمی را دیده باشم. آشنایی من با او با برخورد به نیروی کارش بود وقتی «کلوزآپ» را دیدم. وقتی که این فیلم را دیدم به دوستی که در فرانسه این فیلم را با هم دیدیم حس و عقیدهام را گفتم که شاید به گوش او سنگین یا اغراق میآمد. گفتم «کلوزآپ» در جنس کار در تاریخ سینما در حد بالای استثنائیست، سینمایی به صورت ساده، برهنه، اساسی و واقع. فراموش کن شیلهپیله و شامورتی را.»

مهاجرت ابراهیم گلستان
دور از اجتماع خشمگین
با توقیف «اسرار گنج دره جنی»، گلستان که واقعه تلخ از دست دادن فروغ فرخزاد را هم پشت سر گذاشته، از کار سینما فاصله میگیرد و برای همیشه به انگلستان مهاجرت میکند. به خانهای بزرگ و قدیمی و دور از هیاهوی شهر، در خارج از لندن، حوالی شهر ساحلی برایتون، در منطقه ساسکس. او از ایران میرود اما سینمای ایران برای همیشه تحت تاثیر دستاوردهای مهم او در دو فیلم بلند داستانی و بیش از ۱۶ مستند درخشانش میماندگ «ما فکر کردهایم زندگی را با اندیشه و ابزار سینما دمساز کنیم، سرگرمی و شوق کار را یکجا کردهایم و شاید برای همین است که از جذام «خانه سیاه است» درآمد و از تیله شکستهها، «مارلیک»؛ و این آخرِ داستان نیست. در حد خودمان به هر کسی که به سینما علاقه نشان داده اگر خدمتی توانستهایم کردهایم.»
او ۴ سال قبل از انقلاب، ایران را ترک میکند و دیگر هیچوقت فیلمی نمیسازد؛ «دو سهتا فیلم هست، وحشتناک دلم میخواسته بسازم که نساختهام. هیچ هم نگویید که چرا اینجا نساختی. اینجا اصلا پرت است قضیه، مثل اینکه… به هر حال، گفتن ندارد!»
منابع:
- آرشیو ماهنامه سینمایی «فیلم»
- گفتوگوی سیروس علینژاد با ابراهیم گلستان، آسو
- کتاب «گفتهها»، نوشته ابراهیم گلستان، نشر بازتابنگار
- کتاب «نوشتن با دوربین»، نوشته پرویز جاهد، نشر اختران