فیلم پالتو شتری، مثل همان اسمش، مجموعهای از ایدههای ریز و متفاوت است که در کنار هم، به درستی انسجام و قوام نیافتهاند و به فیلم قابل قبولی ختم نشدهاند. «کوهیار کهندژ (بانیپال شومون) هر بار که پالتوی شتریاش را -که از پدر به ارث برده- میپوشد تبدیل به آدمی خودخواه، خودشیفته، تحقیرگر و غیرقابل تحمل میشود.» کل حضور و کارکرد آن پالتوی شتریرنگ در فیلم به اندازه همین یک جمله است.
بیش از این دیگر نه در متن و نه اجرا، هیچ هویت و شخصیت و جزئیتی به این شی بهظاهر بااهمیت اضافه نشده. گویی نویسنده/کارگردان صرفاً از این ایده خوشش آمده و به نظرش رسیده که «باحال» است اگر آن را در فیلمش بگنجاند. باقی شخصیتها و حتی موقعیتهای فیلم نیز کموبیش همینطور نوشته و اجرا شدهاند. از پدر و مادر کوهیار گرفته تا آن جماعت کافهنشین. همین جماعت اخیر را که –احتمالاً قرار بوده چیزی شبیه «حلقه رندان» فیلم «بیپولی» نعمتالله از آن دربیاید- در نظر بگیرید. نه شیمی ارتباط بینشان شکل گرفته، نه شخصیتی برایشان پرداخته شده نه حتی دیالوگ بامزه و به یادماندنیای به زبان میآورند. نمونهاش سکانس جر و بحث کوهیار و «فرید» (سام درخشانی) در رستوران درباره طعنههای گزنده کوهیار به زن و مرد میز بغلی. بهجز شخصیتهای اصلی، دو سه نفر دیگرِ نشسته بر سر این میز، همگی در سایه و محو و مبهم و منفعلاند. نه حرفی، نه کنشی، نه حتی سکوت سنگین و قابل اعتنایی. وجودهایی نامرئی و مزاحم، که میشد سکانس را بدون آنها هم پیش برد.
فیلم پالتو شتری در قالب یک «کمدی روشنفکرانه» سعی دارد به نقد پدیده روشنفکری ادایی و قلابی («اسنوبیسم»؟) بپردازد. جوان فلسفهخوانده نیچهدوستی که به مرور چنان استحاله مییابد که در جشن عروسیاش لباس «شِرِک» به تن میکند. فیلم جذاب شروع میشود و تا کمی بعدش هم سرحال پیش میرود: هم سکانس ملاقات غریب فرید و کوهیار در کتاب فروشی، هم فصل قرارهای شبهعاشقانه کوهیار با زنها. حضور شخصیتهای نامتعارف با ویژگیهای عجیب و غریب در فیلم نیز بیننده را به ادامه تماشایش ترغیب میکند. از لباس بادکنکی «کیانا» (بهاره کیانافشار) و وقتگذرانی پدر کتابفروش (شاهرخ فروتنیان) در قهوهخانه پایین شهر تا نگاههای مرموز و نافذ «فروغ» (پریوش نظریه) و شخصیت کمی مشنگ- کمی بدجنس خود فرید با بازی شیرین و بهقاعده درخشانی در هیأتی متفاوت. با این حال فیلم در شکل مواجههاش با پدیده روشنفکری ادایی، کموبیش به همان آسیبی دچار است که خود سعی در نقدش دارد: سطحینگری. موضوعی که بهخصوص در شخصیتپردازی کوهیار خود را نشان میدهد. اغراق خشن و بیظرافت در پرداخت این شخصیت، او را به موجودی نچسب و آزارنده برای تماشاگر تبدیل کرده؛ گویی کاریکاتوری را میبینیم که درست و قشنگ کشیده نشده.
در فیلم پالتو شتری، موقعیتها، سکانسها یا شخصیتهایی کم نیستند که درنتیجهاش لحظاتی خلق شده که مستقل از کلیت و بافت فیلم، جالب به نظر میرسد (البته فقط «جالب»، اما نهچندان «بامزه»؛ کلاً طنز فیلم جوری است که به سختی میتواند لبخندی به لبها بیاورد). با این حال تار و پود این سکانسها و موقعیتها و شخصیتها، جوری به هم تنیده نشده که درنهایت درامی یکپارچه با چفت و بست درست و معقول و منطقی بسازند
به زبان دیگر، کوهیار در مقام شخصیتی که فیلم در بافتی کمدی قصد نقد و نفیاش را دارد، جوری پرداخت نشده که دیدنش بیآزار و زحمت باشد. انگار نویسنده خواسته مشتهای خشم و انزجارش از چنین شخصیتی را باصلابت و قدرت به سرش بکوبد و از او ابراز برائت کند. به همین دلیل هم به جز فصل اول حضورش همراه با زنها در کافه، دیگر هر وقت کوهیار را جلوی دوربین میبینیم، فیلم به اصطلاح میافتد. شخصیتهایی شبیه او البته در تاریخ سینمای کمدی کم نیستند. آدمهای نچسبی که از دیدنشان روی پرده لذت میبریم، به خنده میافتیم، و ای بسا از پیدا کردن شباهتهایشان به خودمان یا دیگران به فکر فرو برویم. نفرتانگیزانی که در قاب سینما دوستشان داریم و با آنها تفریح میکنیم. کوهیار اما از جنس چنین شخصیتهایی نیست. این را مخصوصاً در سکانسهایی که او در فیلم حضور ندارد بهتر میشود فهمید. وقتهایی مثل گفتوگوهای دونفره فرید با پدر یا مادر کوهیار، یا سکانس کمیک کوتاه شام خوردنش با مرد صاحبخانه، که حتماً بیش از قسمتهای اصلی فیلمنامه در ذهن مخاطب باقی میمانند.
در فیلم پالتو شتری، موقعیتها، سکانسها یا شخصیتهایی از این دست کم نیستند، که درنتیجهاش لحظاتی خلق شده که مستقل از کلیت و بافت فیلم، جالب به نظر میرسد (البته فقط «جالب»، اما نهچندان «بامزه»؛ کلاً طنز فیلم جوری است که به سختی میتواند لبخندی به لبها بیاورد). با این حال تار و پود این سکانسها و موقعیتها و شخصیتها، جوری به هم تنیده نشده که درنهایت درامی یکپارچه با چفت و بست درست و معقول و منطقی بسازند. مستقل از خط داستانی توطئه فرید برای انداختن کیانا به دامن کوهیار و ارتباطش با «عشرت» (افسانه چهرهآزاد) به همین واسطه، بقیه شخصیتها تقریباً همگی بیدلیل و ناگهانی در هر جایی از قصه سر برمیآورند، یکی دو سه سکانسی حضور دارند و بعد هم به میل و خواست نویسنده محو میشوند. این حضورهای کوتاه گرچه گاهی به فیلم انرژیای تزریق میکند و موتور به پتپت افتادهاش را با هُلی مختصر، مجدداً به راه میاندازد -مثل ملاقات دوم فرید با «مستانه» (لیندا کیانی)-، اما در عین حال از ساختار آشفته و بلاتکلیف فیلمنامه نیز خبر میدهد.
به جز این، روایت اصلی در فیلمنامه پالتو شتری اشکال مهمی نیز دارد. فیلم با موقعیتی غیرمنتظره شروع میشود: مردی حین تورق کتاب در فروشگاه، با دیدن مردی دیگر، به هم میریزد و با بد و بیراههایی که نثارش میکند به دنبالش میافتد. از اینجا به بعد، با یک فلاشبک طولانی، پیشقصه این صحنه را به تفصیل و جزئیات میبینیم؛ اینکه چطور فرید با وعدههای عشرت وسوسه شده تا کیانا و کوهیار را به هم برساند و این دو نوگل هرگز نشکفته را به عقد ازدواج هم دربیاورد، تا مجدداً سر از همان سکانس آغازین درآوریم. با این حال با تعلیق و انتظاری که در ابتدا با آن موقعیت غافلگیرکننده شکل گرفته، توقع نداریم که روایت با رسیدن به همان نقطه و بسته شدن دایرهاش مختومه شود. به واقع فصل افتتاحیه فیلم (در عین جذابیت) آنقدری سنگین نبوده که بتواند وزن سنگ پایانی داستان را هم تحمل کند؛ برعکس قطار روایت بعد از رسیدن دوبارهاش به ایستگاه نخست، باید راهش را همچنان پی میگرفت، ولو این بار در یک منحنی تازه. اما برخلاف انتظار، کارگردان نقطه آخر قصهاش را درست همینجا میگذارد. با یکی دو سکانس کوتاه و دیالوگ-نریشنهایی کموبیش حکیمانه از پدر و فرید، که قادر نیستند پاسخی درخور به آن انتظار بدهند؛ جوری که در انتها و حین خروج از سالن تاریک، یک «که چی؟!» بزرگ همراهمان باشد.
برخلاف نقد فوق، پالتوی شتری رنگ کوهیار ،جدای از جنبه های نمادین بودن ، عاملی است که بارها در فیلم به آن ارجاع میشود . خصوصا از زمانی که فرید تصمیم می گیرد یک پالتو شبیه او بخرد. جالب اینجاست منتقد محترم متوجه تغییر پوشش فرید در نیمی از فیلم نشده . فرید با این پوشش بطور نمادین سعی می کنند مانند کوهیار آدم بدی شود. بنابراین پالتو در حد جمله در فیلم نیست بلکه جز نمادین و حتی میزاسنی محسوب میشود .بنظرم فیلم خوبی است و نقدها موشکافانه تر و تحقیقی تر باید نگارش شود
فیلم پالتو شتری به دلیل رفت و آمد در فضاها و مضامین مختلف و شخصیت های متناقض ، برای خیلی از منتقدانی که دنبال ژانر هستند و از مولتی ژانر خوششان نمیاد ، یا به شخصیتهای دم دستی عادت کرده اند، قابل فهم نیست. با توجه این نقد بی اساس ، این «که چی »بزرگ همیشه و بی خود و بی جهت دنبال شما بعنوان منتقدی که با فیلم فاصله گذاری داری میاد ،چون من و گروه دوستان که فیلمو دیدیم کاملا برامون منسجم و جذاب بود.