مروری بر مخلوقات یکی از بهترین کاراکترسازهای سینما

هفت شخصیت برتر در فیلم‌های تارانتینو

این شخصیت انفجاری و باهوش با آن میل آتشینش به سینما نه تنها یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سینماست، بلکه نویسنده‌ای درجه‌یک با مهارت‌های منحصربه‌فردی در نگارش دیالوگ و پرداخت شخصیت هم هست. حتی اگر سبک کار او را نپسندیم هم بعید است نسبت به مهارتش در خلق کاراکترهای جذاب ادای احترام نکنیم. داریم درباره کوئینتین تارانتینو حرف می‌زنیم. ورود به دنیای مخلوقات چنین ذهنی قطعا جذاب است. برای همین در این مطلب قصد داریم هفت شخصیت برتر فیلم‌های تارانتینو را به شما معرفی کنیم.

قبل از مطالعه بهترین شخصیت های فیلم های تارانتینو بد نیست بدانید که او یک‌بار در مصاحبه‌ای مغزش را به اسفنجی تشبیه کرده بود که دائما در حال جذب اطلاعات از این و آن است. کوئنتین گفته بود: «من رفتارهای عجیب و غریب مردم را در سرم ضبط می‌کنم. اگر کسی جوکی بگوید در حافظه من ثبت می‌شود. اگر مردم به داستان جالبی از زندگی شخصی‌شان اشاره کنند آن را به خاطر می‌سپارم. وقت نوشتن که می‌شود، موقع شخصیت‌پردازی خودکارم مثل یک آنتن تمام این اطلاعات را از مغزم می‌گیرد و روی کاغذ جاری می‌کند و شخصیت‌ها کم‌وبیش شکل می‌گیرند. من دیالوگ نمی‌نویسم، بلکه شخصیت‌هایم را وادار می‌کنم با یکدیگر صحبت کنند.»

به مغز گرانبهای استاد، تسلط بی‌مانندش به تاریخ سینما را هم اضافه کنید. او در عمرش احتمالا بیش از هزار فیلم دیده. خیلی از فیلم‌هایی که او مثل خوره تماشا کرده و بلعیده را بسیاری از ما نمی‌شناسیم، چون فیلم‌های درجه‌چند هالیوودی یا سینمای هنگ‌کنگ بوده‌اند. تارانتینو بارها اشاره کرده که به کرات از این فیلم‌ها دزدیده و متریال دزدی را به قصه، سکانس یا کاراکترهایی تبدیل کرده که تبدیل به کپی بهتر از اصل شده‌اند.

ریک دالتون در فیلم روزی روزگاری در هالیوود

خورشید دوران اوج بازیگری که زمانی در اوج بوده، حالا در حال غروب کردن است. دهه‌های جنجالی سینما (اواخر دهه ۶۰ تا اواخر دهه ۷۰ میلادی) شروع شده و سکه امثال دالتون در دنیای پرزرق‌وبرق هالیوود از رونق افتاده و تنها دل‌خوشی او رفاقت با دوست صمیمی و بدلکارش است. دالتون که نماد یک بازیگر اکشن نه چندان باهوش است، حالا در افسردگی غوطه‌ور شده و باید تمام تلاش‌های مضحکش را برای اعاده حیثیت از کارنامه‌اش به کار بگیرد و بین آدم‌حسابی‌ها و روشنفکرهای هالیوود (مثل همسایه‌هایش «رومن پولانسکی» و «شارون تیت») جایی برای خودش دست‌وپا کند. این تلاش‌ها در عین حال که در حال جواب دادن است، با آشوبی که توسط یک گروه از اراذل هیپی در منزلش به پا شده به آشوبی خنده‌دار ختم می‌شود.

دالتون ابله در حالی‌که هدفون به گوش دارد و نمی‌داند در خانه‌اش چه خون و خونریزی‌ای برپا شده، به محض خبردار شدن از ماجرا مثل یک قهرمان فیلم‌های مبتذل اکشن (که خودش استاد بازی در آن‌ها بوده) با یک سلاح آتشین عجیب ترتیب آخرین رذل مهاجم را هم می‌دهد تا خودش را قهرمان مسلم قلمداد کند. عیش او وقتی تکمیل می‌شود که توسط ستاره زیبا و جوان همسایه‌اش (شارون تیت) شناخته و برای صرف نوشیدنی به منزل آن‌ها دعوت می‌شود تا سرانجام بین آدم‌حسابی‌های هالیوود جایگاهی پیدا کند!

دیالوگ معرف:

ماجرا دیگه رسمیه رفیق. من از رده خارج شدم.

تماشای روزی روزگاری در هالیوود

آقای بلوند در فیلم سگ های انباری

یکی از روان‌پریش‌ترین و دیگرآزارترین مخلوقات تارانتینو، «آقای بلوند» با نام واقعی «ویک وگا»ست. مستر بلوند که نقشش را مایکل مدسن بازی می‌کند در واقع برادر «وینسنت وگا» گنگستر خوش‌تیپ «پالپ فیکشن» و یکی از نشانه‌هایی است که جهان فیلم‌های کارگردان را به هم متصل می‌کند.

او (با بازی مایکل مدسن) به همراه پنج سارق دیگر که همگی نام‌های مستعاری براساس رنگ‌های مختلف دارند باید یک کار انجام دهند: سرقت از یک جواهرفروشی. اما این سرقت پنج نفره با تلفات زیاد به یک گند بزرگ ختم می‌شود. یک نفر از دزدها (خود تارانتینو!) در جریان فرار می‌میرد، یکی در حد مرگ تیر می‌خورد و بقیه هم بابت این اوضاع به مرز جنون می‌رسند.

در این میان آقای بلوند در عالم دیگری سیر می‌کند. این روان‌پریش خونسرد و ترسناک در جریان تعقیب و گریز توانسته یک مامور پلیس را گروگان بگیرد و با انداختن او در صندوق عقب ماشینش، پلیس بدبخت را به مخفی‌گاه‌ موعودشان بیاورد. تازه از بعد از ورود او به همراه پلیس است که می‌فهمیم تارانتینو چه آشی برای‌مان پخته.

آقای بلوند می‌خواهد پلیس را شکنجه کند، دنبال دلیل خاصی هم برای این کار وحشتناکش نیست. در واقع تنها دلیل موجه این است که او از دیگرآزاری لذت می‌برد. پلیس را به صندلی بسته، با طمانینه دهانش را با چسب کارتن می‌بندد و نمایشش را آغاز می‌کند: یک رقص احمقانه و ترسناک که پیش‌درآمد یکی از خشن‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست. صحنه‌ای که حتی جزئیاتش را در فیلم نمی‌بینیم، ولی با تصورش از شدت درد به خودمان می‌پیچیم. مستر بلوند یک تیغ از داخل جورابش درمی‌آورد و با آرامش محض گوش پلیس را می‌برد!

بعد دستان خونی‌اش را با لباس پلیس پاک می‌کند، گوش را می‌گیرد جلوی دهانش و می‌گوید «الو!» و بعد پرتش می‌کند به گوشه‌ای. این دنیای آقای بلوند است.

دیالوگ معرف:

می‌خوای کل روز مثل یه سگ کوچولو پارس کنی یا قراره گازم بگیری؟!

فیلم سگ‌های انباری

کلنل هانس لاندا در فیلم پست فطرت های لعنتی

فیلم به لحاظ سینمایی یکی از شاهکارهای تارانتینوست. در آن قرار است یک گروه از نظامیان بی‌دست‌وپای آمریکایی به فرماندهی ستوان «آلدو رین» (برد پیت)، دمار از روزگار نازی‌ها درآورند و هر عضو گروه متعهد می‌شود که پوست کله ۱۰۰ نازی را بکند. رین که در عین کم‌هوشی بسیار بلندپرواز است، قبلا در فرانسه پدر نازی‌ها را درآورده و حالا نقشه‌اش این است که حکومت رایش سوم را از اساس کن‌فیکون کند.

نقطه مقابل او کیست؟ یک نظامی بسیار باهوش، خودشیفته، سرشار از دیسپلین و طنز و البته بی‌رحم آلمانی به اسم «کلنل هانس لاندا». لاندا یک شکارچی قهار یهودی‌هاست و در همان ابتدای فیلم هم یک خانواده یهودی را که به مزرعه‌ای پناه برده‌اند قتل‌عام می‌کند و عامدانه دختر کوچک‌شان را زنده می‌گذارد. دختری به نام «شوشانا» که بعدا قرار است با کمک رین دخل هیتلر را بیاورند!

دیالوگ‌های محشری که تارانتینو برای لاندا نوشته، از حد شمارش خارج است. او علاوه بر آلمانی، ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی را هم مانند یک بومی صحبت می‌کند و همین تسلطش به زبان ایتالیایی است که یکی از خنده‌دارترین سکانس‌های فیلم را بین او و رین رقم می‌زند. این درجه‌دار آلمانی که در اواخر فیلم، بوی شکست را حس کرده، می‌خواهد با تیزهوشی‌اش وارد فاز دیپلماتیک شده و از مهلکه محاکمه و اعدام توسط متفقین خودش را برهاند.

«کریستف والتز» که تا پیش از این فیلم شهرت چندانی در جهان نداشت، بعد از بازی در فیلم محبوب عالم شد و اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را هم برد.

دیالوگ معرف:

اگه قرار باشه ویژگی‌های شخصیتی یهودی‌ها رو به یه حیوون نسبت بدیم، اون حیوون موشه!

تماشای فیلم حرامزاده‌های لعنتی در فیلیمو وینسنت وگا در فیلم پالپ فیکشن

«جان تراولتا» که در زمان انتخاب بازیگران پالپ فیکشن تبدیل به یک ستاره نزول‌کرده هالیوود شده بود، زمانی که تارانتینو او را برای بازی در نقش وینسنت وگا انتخاب کرد مجددا احیا شد و به اوج برگشت. نقش این گنگستر لش، بی‌رحم و البته کمی سوسول ابتدا قرار بود به مایکل مدسن و حتی «دنیل دی لوئیس» برسد، اما خدا را شکر قسمت این بود که تراولتا آن را به یکی از بهترین کاراکترهای فیلم‌های تارانتینو تبدیل کند.

وگا تبهکاری است که سوگلی رئیسش «مارسلوس والاس» است. او که مدت‌زمانی را در آمستردام به انجام ماموریت گذرانده، حالا به آمریکا برگشته و هنوز آن‌قدر معتمد رئیسش است که رئیس همسرش را شبی برای گردش و تفریح به وگا می‌سپارد. وگایی که باید امین جان ناموس رئیسش باشد ماجرا را عالی شروع می‌کند، اما فضولی بی‌مورد همسر رئیس در یکی از جیب‌های وگا (که در توالت دارد خودش را جلوی آینه مجاب می‌کند که برود خانه و دست از پا خطا نکند) به یک اوردوز نسبتا مرگبار با مواد مخدر منتهی می‌شود و این سرآغاز بدبیاری‌های ویسنت وگاست! (البته طبق خط زمانی فیلم)

وگا آدم بدبیاری است. تصادفا مدام گند می‌زند. مثلا بعد از انجام یک عملیات خطیر و جان به در بردن از مرگ، تصادفا یکی از همکارانش را که پسرکی بیش نیست با اسلحه می‌کشد و گندی بالا می‌آورد که بیا و ببین. اما ویژگی اصیلش این است که حتی بعد از بدترین گندها هم حاضر نیست تحقیر شود و از دیگران انتظار دارد با احترام با او برخورد کنند. می‌دانید یکی از بازی‌های تارانتینو با شخصیت وگا چه بوده؟ او هربار در فیلم به توالت می‌رود، یک اتفاق بد می‌افتد. بار اول که او در یک رستوران رفته دست به آب، در رستوران سرقت مسلحانه رخ می‌دهد. بار دوم در منزل رئیسش در دستشویی است که زن رئیس رو به موت می‌شود. بار آخر هم که برای کشتن «بوچ» به خانه او رفته، اسلحه‌اش را موقع دستشویی بیرون جا می‌گذارد و با همان اسلحه راهی نیستی می‌شود!

دیالوگ معرف:

حالا اگه منو می‌بخشید می‌خوام برم خونه و سکته قلبی کنم.

تماشای فیلم پالپ فیکشن در فیلیمو عروس/ بئاتریکس در فیلم بیل را بکش

زنان قدرتمند یکی از مولفه‌های اصلی اکثر فیلم‌های استادند. او که تحت تربیت مادری باهوش و قوی بزرگ شده، همیشه به زنان در فیلمش قدرت داده و آن‌ها شخصیت‌هایی باهوش، قوی و سر موقعش سنگدل و بی‌رحم هستند. بین شخصیت‌های زن فیلم‌های او، جایگاه کاراکتر عروس رفیع‌تر است. تارانتینو در اکشن‌ترین فیلم کارنامه‌اش شخصیتش را شکل داد که دو فیلم براساسش ساخته شد.

بئاتریکس یا همان عروس، یک تبهکار سابق است که بعد از این‌که متوجه می‌شود از رئیسش که شریک زندگی‌اش هم هست باردار شده، ناگهان تبهکاری را رها می‌کند و می‌رود سراغ یک زندگی نرمال با یک مرد معمولی. رئیس (بیل) این رهاشدگی را برنمی‌تابد و به همراه بقیه اعضای گروه به مراسم عروسی بئاتریکس می‌روند و همه را قتل‌عام می‌کنند، غافل از این‌که تیر خلاص «بیل» به صورت عروس سابقش باعث مرگ او نمی‌شود و فقط کمایی طولانی در پی دارد. کمایی که برخاستن از آن یعنی شروع انتقامی سختتت و طولانی!

عروس فیلم احساساتی و عاشق است، طنز هوشمندانه‌ای هم دارد، اما همزمان در شمشیرزنی و آدم‌کشی هم بی‌همتاست و برای انتقام از بیل، چندصفر را با تیغ تیز شمشیر «هاتوری هانزو»اش مثله می‌کند.

دیالوگ معرف:

اونایی که اون‌قدر شانس داشتن که زنده موندن می‌تونن برن. البته اون اعضا و جوارح‌تون که قطع شده رو باید جا بذارید همین‌جا!

تماشای فیلم بیل را بکش در فیلیمو

جکی براون در فیلم جکی براون

اگر از بودن نام «جکی براون» در این جایگاه تعجب کردید، احتمالا از آن‌هایی هستید که قدر ارزش‌های مهجورترین فیلم کارنامه استاد را نمی‌دانند. در جکی براون که بعد از پالپ فیکشن ساخته شد، خبری از بازی‌های زمانی پالپ فیکشن یا ابداعات سینمایی سگ‌های انباری نبود، اما فیلم بسیار پخته‌ای بود که انگار توسط یک استاد میان‌سال سینما کارگردانی شده است.

تارانتینو بارها در مصاحبه‌های مختلف اشاره کرده که در دوره کارش در ویدیوکلوپ، عاشق فیلم‌های «استثماری» بوده. فیلم‌های استثماری فیلم‌های کم‌بودجه و نازلی بود که معمولا حول محور خشونت/جنسیت می‌گذشت و بخش عمده‌ای از تولیدات آن، محصول سینمای سیاه‌پوستی بود.

ستاره بی‌چون‌وچرای سینمای استثمار سیاه در دهه هفتاد کسی نبود جز «پم گریر»، بازیگری که در نقش‌هایی بازی می‌کرد که تمام‌وکمال مورد پسند تارانتینو هستند: زنی قدرتمند و انتقام‌جو. تارانتینو قبل از این‌که پم گریر زیادی پا به سن بگذارد، براساس او شخصیت «جکی براون» را نوشت و فیلمی گرم، سرگرم‌کننده و شوخ ساخت که برخلاف فیلم‌های او، تم عاشقانه آرام و دلپذیری هم دارد. پم گریر جکی براون آن ستاره وحشی افسارگسیخته دهه ۷۰ نیست، زنی است در آستانه میان‌سالی که گرچه میلش به خشونت کم شده، اما از هیجان و خلافکاری لذت می‌برد و البته بدش هم نمی‌آید که در آستانه پیری همدمی برای خودش پیدا کند.

دیالوگ معرف:

اگه شغلم رو از دست بدم باید همه چی رو از صفر شروع کنم، اما چیزی واسه شروع دوباره ندارم و تو مخصمه گیر می‌افتم. و این مخصمه حتی از «اوردل» ترسناک‌تره.

تماشای فیلم جکی براون در فیلیمو جولز وینفلید در فیلم پالپ فیکشن

سیاه‌پوستان همیشه در فیلم‌های تارانتینو نقش‌های کلیدی داشته‌اند و جزء رفقای او بوده‌اند، با این حال عده‌ای در هالیوود هستند که تارانتینو را به خاطر استفاده افراطی از کلمه نژادپرستانه «کاکاسیاه» در فیلم‌هایش متهم به نژادپرستی کرده‌اند و وکیل مدافع تمام‌قد او در برابر این اتهامات هم کسی نبوده جز «ساموئل ال جکسون».

جکسون می‌داند که بهترین نقش زندگی‌اش را مدیون تارانتینوست. و تارانتینو هم آن‌قدر به او علاقه دارد که جکسون را در هفت فیلمش بازی داده. اولین همکاری این دو باهم بهترین همکاری آن‌ها بود و یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما را شکل داد. فیلمی که آن‌قدر شخصیت جذاب دارد که به تنهایی می‌تواند تمام جایگاه‌های این فهرست را پر کند!

۱۰ فیلم ژانر وحشت به پیشنهاد کوئنتین تارانتینو

جولز یک گنگستر است. او رفیق صمیمی وینسنت وگاست. اما زمین تا آسمان با او فرق دارد. جولز نه اهل مواد است، نه سرش برای دردسرهای خرکی (مثل به گردش بردن همسر رئیس) درد می‌کند. او مذهبی و خرافاتی هم هست و همین اعتقاداتش است که ناگهان مسیر زندگی‌اش را عوض می‌کند. در ابتدای فیلم او و وینسنت قرار است ضمن پس گرفتن کیف سامسونت مرموز رئیس‌شان از تعدادی جوجه‌خلافکار، دخل آن‌ها را بیاورند.

وقتی یکی از این جوجه‌خلافکارها که در اتاق دیگری پنهان شده، از اتاق بیرون می‌پرد و از نزدیک به آن‌ها شلیک می‌کند، آن‌ها حتی یک خراش هم برنمی‌دارند. این ماجرا برای وینسنت یک اتفاق ساده است، اما از نظر جولز یک معجزه و نشانه از طرف خداست و باید آن را جدی گرفت! مقوله علاقه جولز به الهیات واقعا درخشان است. او آیاتی از انجیل را حفظ کرده که تم انتقام و خشم دارند و هربار می‌خواهد بدبختی را بکشد، این آیات را برایش تلاوت می‌کند! دست آخر هم سر همان معجزه گلوله‌ها خلاف را می‌بوسد و می‌گذارد کنار.

ماجرای گریم او هم داستان معروفی دارد. ابتدا قرار بوده مامور تدارکات فیلم یک کلاه‌گیس بزرگ افرو برای جکسون بخرد، اما اشتباها کلاه‌گیس فر کوچک‌تری می‌خرد و این کلاه‌گیس به ویژگی مهم ظاهری این تبهکار تبدیل می‌شود.

تماشای فیلم‌های پاپ فیکشن در فیلیمو

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil