بسیاری از منتقدان و علاقمندان به تئاتر معاصر، فلوریان زلر را نمایشنامهنویسی جوان با استعدادی خارقالعاده میدانند که با تمرکز بر روی جزئیات روابط و حالات درونی شخصیتها، توانسته عنوان هیجانانگیزترین نمایشنامهنویس قرن را از آن خود کند. اگر شما جزو آن دسته از افرادی هستید که علاقه چندانی برای دنبال کردن نمایشهای روز را ندارند، حتما نام فلوریان زلر را بعنوان کارگردان و فیلمنامهنویس در تیتراژ فیلم«پدر» با بازی خیرهکننده آنتونی هاپکینز دیدهاید.
فیلمی تاثیرگذار درباره پدیده هولناکی چون زوال عقل (آلزایمر) که شیوع باورنکردنیاش در این سالها، خانوادههای بسیاری را به همذاتپنداری با آن واداشت و نام نویسنده و کارگردانش را در ذهن علاقمندان ثبت کرد. حالا فلوریان زلر که سه گانه پدر، مادر و پسر را بعنوان نمایشنامه روانه بازار کرده بود (خوشبختانه اغلب نمایشنامههای این نویسنده فرانسوی در ایران نیز به فارسی ترجمه شده و در دسترس است) اینبار با ساخت فیلم پسر بر اساس نمایشنامهای از خودش و همکاری کریستوفر همپتون (که پیش از این به اتفاق فیلمنامه «پدر» را به نگارش در آورده بودند) اثری را روانه اکران سینماها کرده که در جشنواره ونیز امسال، نظرهای بسیاری را به سمت خود جلب کرد.
در اینجا هم درست همانند اثر قبلی فیلمساز، این خانوده است که در معرض چالشی عمیق قرار گرفته و ظهور یک شرایط جدید، تمام افراد خانواده را در موقعیت تازهای قرار میدهد که پذیرفتن و تلاش برای حل مساله بوجود آمده، تک تک اعضا را به واکنشها و عکسالعملهایی وا میدارد که پیش از این امکان وقوع و انجام آن برای هر کدام از آنها متصور نبود. فلوریان زلر اینبار با به چالش کشیدن مسئولیتهای پدر و مادری که ارکان اصلی یک خانوده را تشکیل میدهند، چنان تصویر عمیق و هولناکی از مواجهه ناگهانی یک خانواده با افسردگیها و پریشانحالیهای یک نوجوان ارائه میدهد که هر بینندهای را حتی اگر در میان خانواده و دوستانش با چنین مسالهای روبرو نشده باشد هم تحت تاثیر قرار میدهد.
فیلمساز از همان ابتدا ما را به وسط ماجرایی پرتاب میکند که از حیث سادگی و روزمره بودن به یک رفتار نوجوانانه شبیه است (گریز یک پسر نوجوان از مدرسه) که احتمالا با کمی رسیدگی رفع و رجوع شده و قرار نیست اهمیت چندانی در متن و بطن زندگی پیدا کند اما با پیشرفت داستان و وقوع حوادثی که از لایههای زیرین خانواده پرده برمیدارد، انزوای پسر (نیکولاس) را به بحرانی تاثیرگذار و عمیق بدل میکند که هر کدام از اعضای خانواده برای کنار آمدن با وضعیت جدید باید تصمیمات سختی را در زندگیشان بگیرند. تصمیمات مهمی که حتی میتواند امنیت خانواده جدیدی که پدر برای خود ساخته است را هم مورد تهدید قرار دهد.
صحنه مهم و تاثیرگذاری در فیلم هست که مرور دوبارهاش به راحتی میتواند تهدید روانی ناشی از حضور یک پسر نوجوان نامتعادل را در بستر یک خانواده به نمایش بگذارد: بث (با بازی ونسا کربی) و پیتر (با بازی تحسین برانگیز هیو جکمن) در خانه برای یک مهمانی شبانه آماده میشوند، بث همانطور که به دنبال گوشوارههایی که پیتر به تازگی برای او خریده است میگردد آنها را پیدا نمیکند و با سوالی که از نیکولاس درباره اینکه آیا گوشوارهها را دیده است یا نه، به شکل زیرپوستی از ظن خودش نسبت به نیکولاس پرده بر میدارد (پیش از این کشف یک چاقو در زیر تخت نیکولاس توسط بث، هر دوی آنها را در مقابل یکدیگر قرار داده بود) اما کمی بعد با منتفی شدن آمدن پرستار بچه به خانه آنها و بوجود آمدن این مساله که اگر نتوانند کسی را برای مراقبت از بچه چند ماههشان پیدا کنند مجبور هستند قید مهمانی را بزنند، نیکولاس با طرح پیشنهاد نگهداری از برادر کوچکترش، بث را دچار چنان تشویش و اضطرابی میکند که به راحتی میتوان ذهنیت او در رابطه با وارد کردن هر گونه آسیب نیکولاس به برادری که گویی جای او را در خانواده گرفته است بخوانیم.
فلوریان زلر با طراحی همین سکانس ساده اما کارآمد هم موقعیت پیچیده و پر از سوءتفاهم خانواده پیتر را تصویر سازی میکند و هم میتواند درونیات عمیق کاراکترها را که در ظاهر با مهر و محبت با یکدیگر برخورد میکنند را بر ملا سازد. بغرنجتر شدن اوضاع و احوالات روحی نیکولاس بلافاصله بعد از این اتفاق که به حادثه تکان دهنده بیمارستان نیز پیوند میخورد،هر لحظه تماشاگر را برای روبرو شدن به بحران غافلگیر کننده نهایی آماده میکند.
گریز هوشمندانه فیلمساز به گذشته کاراکترها که تجلیاش را میتوان در گفتگوی پیتر با پدرش (آنتونی هاپکینز) و گلایه او از بی مسئولیتیها و عدم حضورش در هنگام بیماری و مرگ مادرش در زمانی که او ۱۷ ساله بوده است پیدا کرد، در کنار یادآوری خاطره سفری که خانوادهای شاد و سه نفره را در میان امواجی از امید و سرزندگی به نمایش میگذارد که انگار هیچ حادثهای نمیتواند یاس و افسردگی را به این جمع راه دهد، همه و همه بر نقش تعیین کننده والدینی تاکید دارد که غیاب یکی از آنها میتواند پیتر را در سایه تلاش و مقاومت خودش تا بالاترین جایگاه اجتماعی کشور پیش ببرد و از هم پاشیدگی خانوادهای دیگر میتواند نیکولاس را در آستانه فروپاشی عصبی قرار دهد. به نظر میرسد این نسبت ما با گذشته و خاطراتمان با آدمهای دور و اطرافمان است که آینده ما را میسازند. خاطراتی که در عین زیبایی، میتوانند نقش سمی مهلک را در زندگی آینده ما بازی کنند.
فلوریان زلر، آخرین ساختهاش را با نوای آرامش بخش لالایی مادری آغاز میکند که با نگاه پر از مهر و عطوفتش به مراقبت از فرزند خردسالش مشغول است. هنگامی که حضور پر از لبخند پدر، مثلث خانواده را تکمیل میکند، آرامش حاکم بر این صحنه ظاهری ابدی به خود میگیرد. اما دیری نمیپاید که بحرانی غیر قابل انتظار با شنیدن صدای در، خودش را به آنها تحمیل کرده و سرانجام خانواده را به فریادهای پر از شیون مردی تبدیل میکند که در سکانس انتهایی همچون کودکی خردسال در آغوش همسرش آرام میگیرد.