مفهوم ژانربندی اساسا نه در سینمای ایران و نه در سینمای هیچ کجای دیگر بهجز خود آمریکا محلی از اعراب ندارد.
دستهبندی در هر دانشی به همان اندازه که به شناخت انسان از پدیدهها و مفاهیم یاری نموده است، به همان مقدار او را از شناخت و آگاهی دور کرده است. ژانربندی در سینما و البته در سینمای ایران نیز از این گفته مستثنا نیست؛ به این معنا که ژانربندی در سینما، هرقدر ما را به پول نزدیکتر کرد و سبب شد بتوانیم عناصر سینما را بهتر و بیشتر بشناسیم، به همان مقدار ما را از آفرینش سینماهای شگفتآوری که بالقوه در انسانهای گوناگون وجود داشت دور کرد و ما را از سفر به بینهایت دنیای غریب دور نگاه داشت. همچون شاخههای دیگر علمی و هنری، در سینما نیز مغز انسان او را بهسوی دستهبندی فیلمها کشاند؛ به شکلی که در اوایل سینما به گفته ریک آلتمن اصطلاحات ژانری، بسیار آزاد و بیضابطه در مورد فیلمهای گوناگون بهکار میرفت. (مثلا فیلمهای دعوایی در اواخر دهه ۱۸۹۰ یا فیلمهای داستان دار پس از سال ۱۹۰۴). واژگان ژانری سینمای اولیه به گفته آلتمن، از زبان موجود در بررسیهای ادبی و تئاتری گرفته شده بود (کمدی و رمانس) یا صرفا دستمایه را توصیف میکرد (فیلمهای جنگی).

اما رفتهرفته واژگان ژانری از تجربیات مختص سینما بهدست آمد و در سالهای بعد با ضابطهمند شدن و سودآورتر شدن صنعت سینما مشخصتر و نظم یافتهتر شد. اما مهمترین نکته در مورد ژانر در سینما این است که این مفهوم در آغاز، در آمریکا و برای فیلمهای آمریکایی بهکار گرفته شد و جاهای دیگر دنیا به دلایل گوناگون پیش از استودیوهای هالیوود از این مفهوم استفاده نکرده بودند. به گفته آلتمن سینمای آمریکا ژانرهای نیرومندی را به مدت بیش از نیم قرن به مخاطبان در سراسر جهان تحمیل کرده است، درحالیکه صنایع ملی دیگر کمابیش از لحاظ کمیت عقبتر هستند و به این اندازه مدون و قاعدهمند نیستند، شهرت کمتری دارند، تنها بهصورت ادواری فعالیت میکنند و یا به محصولات رده ب اکتفا میکنند و تحت تاثیر ژانرهای آمریکایی هستند.
چیزی که مسلم است این است که مفهوم ژانر و دستهبندی فیلمها در پیشبرد اقتصادی سینما نقش فراوانی داشته است. اما آیا برای بهبود وضع اقتصادی سینمای ایران یا بهطور کلی برای بهبود وضع سینمای ایران میتوان از این مفهوم استفاده نمود؟ آیا دستهبندی فیلمها به شکل آمریکایی آن میتواند سینمای ایران را شکوفا کند؟ برای کار کردن با مفهوم ژانر، مهم است که بتوان میان کارکردهای متفاوت این مفهوم برای دستاندرکاران گوناگون کنش سینمایی تمیز قائل شد. بهویژه سه نقش اصلیِ این مفهوم را باید تشخیص داد:
- تولید: مفهوم ژانری، الگو و معیاری برای تصمیمات تولید فراهم میکند. بهعنوان نوعی آگاهی ضمنی، شیوه ارتباطی ویژهای را میان اعضای گروه سازنده نشان میدهد.
- توزیع: مفهوم ژانری روشی بنیادین برای تفکیک محصول عرضه میکند و به این ترتیب نوعی شیوه ارتباطیِ اختصاری را میان تهیهکننده و پخشکننده، یا میان توزیعکننده و نمایشدهنده شکل میدهد.
- مصرف: مفهوم ژانری الگوهای استاندارد همدلی تماشاگر را تعیین میکند. به این اعتبار، ارتباط میان نمایشدهنده و مخاطب یا میان تکتک افراد مخاطب را تسهیل میکند.
کاملترین مرجع برای شناخت انواع ژانر سینمایی
آنچه در این بررسی روشن است، تناقضی است که از نوع نگاه به ماهیت کنش سینمایی سرچشمه میگیرد. به این معنا که اگر کنش سینمایی را کنشی هنری بدانیم پرواضح است که در شکل رادیکال آن این مفاهیم بهکلی از معنا خالی میشوند. به این دلیل که کنش هنری اساسا بیش از آنکه در پی مخاطب، بازار و مفاهیمی از این دست باشد، در پی ارضای حس درونی، انتقال ژرف یک تجربه معنایی و یا حسی و یا مفاهیمی از این دست است. با توجه به این توضیحات میتوانیم رابطه فیلمسازان و مفهوم ژانر را به سه دسته بخشبندی کنیم:
- دسته اول فیلمسازانی هستند که دغدغه هنری دارند و به سینما بهمثابه هنر مینگرند و هیچ توجهی به مفهوم ژانر ندارند.
- دسته دوم فیلمسازانی هستند که معتقدند سینمای آمریکا نباید برای آفرینش آنها چارچوب تعیین کند و آنها باید با توجه به پیشینه فرهنگی و هنری سرزمین خویش ژانرهای بومی خود را تعریف کنند.
- دسته سوم آنهایی هستند که ژانرهای تثبیتشده سینمای آمریکا را میپذیرند و میکوشند این ژانرها را چند گام فراتر ببرند.
اگر از نگاه دسته اول که نگارنده نیز جزء آنان است به قضیه نگاه کنیم، این مفهوم اساسا نه در سینمای ایران و نه در سینمای هیچ کجای دیگر به جز خود آمریکا محلی از اعراب ندارد و هیچ دلیلی برای منسجم نمودن آن، به کار گرفتنش، گسترشش و فیلم ساختن بر اساس آن نیست. البته این به معنای ممنوعیت گسترش این مفهوم نیز نیست. و اساسا از جانب این دیدگاه هیچ چیزی نباید ممنوع شود و جلوی آن گرفته شود. اما اگر این دیدگاه را کنار بگذاریم و بخواهیم به سینما به چشم یک صنعت پولساز نگاه کنیم، یک پرسش ایجاد میشود آن هم این است که چرا ژانرهای تثبیت شده آمریکایی در سینمای ایران پا نمیگیرند.
البته پاسخ به این پرسش نیازمند بررسی دقیق و موشکافانه است اما میتوان برخی از روشنترین دلایل آن را برشمرد. روشنترین دلیل در مواجهه با برخی از ژانرها مانند موزیکال در سینمای ایران محدودیتهای مذهبیای است که توسط حکومت نه تنها بر سینما بلکه بر همهچیز اعمال میشود. اما ژانرهای دیگر چه؟ پرسش به این پاسخ نیز چندان دشوار نیست و بیش از هر چیز به سینماگران ایرانی بازمیگردد. یک دلیل جامعهشناختی بلایی است که در سالهای پس از انقلاب پنجاهوهفت بر سر سینماگران ایرانی نازل شده است. هرچقدر که در پیش از انقلاب و سالهای آغازین انقلاب، سینماگران و بهطور کلی هنرمندان با ریشه، با هویت، دلیر و بینشمند بودند، هنرمندان و بهخصوص سینماگران پس از انقلاب، انسانهایی بیهویت، بیریشه، بزدل، و بدون بینش شدند و این معضل طی این چهل سال رفتهرفته عمیقتر شد و هویت و ریشه سینماگران ایرانی و سینمای ایران بیشتر رنگ باخت. این بهزعم من مهمترین دلیل است که میتوان با توجه به آن دیگر انتظاری از سینمای ایران نداشت. اما اگر به ریشهها و هویت این سرزمین از جانب سینماگران اهمیت داده میشد، ما نیز میتوانستیم دست کم همچون دوره کوتاهی از سینمای ژاپن، ژانرهای سینمایی خود را تعریف کنیم و آثار تجاری و همزمان بومی خود را بیافرینیم. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که تنها سینماگران نیستند که این کار از آنها برمیآید و سامانه قدرت و حکومت هم اگر همچون دغدغههایی داشت میتوانست این بستر را فراهم کند و ژانرهای خاص سینمای ایران را شکل دهد. اما آنچه طی این چهل سال روشن بوده است این است که حکومت حاضر ایران به هیچ رو دغدغه فرهنگ، هنر و بهخصوص سینما را ندارد و تمام هزینههای کلان مالیای که در این راه صرف میکند نیز بیشتر بهمنظور ایجاد پروپاگاندا و تبلیغات سیاسی و یا مذهبی است. نمونه بارز این نوع سینما هم ساخت فیلم «محمد» توسط مجید مجیدی است؛ فیلمی که بیش از صد و پنجاه میلیارد هزینه تولید آن شد و تنها هفت میلیارد فروخت و این در اقتصاد سینما، یعنی ورشکستگی کامل.
اما حال که بیضایی سختکوش مجبور به جلای وطن شده است و تقوایی جدی، خانهنشین شده است و سینماگران دیگر نیز چندان سختکوش، جدی و با هویت نیستند که همچون ژاپنیها ژانرهای سینمایی خودشان و سرزمینشان را شکل دهند، یک راه بیشتر نمیماند. آنهم تقلید از سینمای هالیوود و تن دادن به مفاهیم تثبیتشده آنهاست. تنها راه این است که تعریف آنها از ژانر و ژانرهای تعریفشده آنها را بپذیریم و بکوشیم دستکم همچون کرهایها این ژانرها را گسترش دهیم و آنها را چند گام فراتر بریم. اما به نظر شما خواننده گرامی، فیلمسازان بیدغدغه و بی بینشی که هرسال اواخر تابستان به فکر نوشتن فیلمنامهای (هر چه باشد برایشان چندان مهم نیست.) میافتند که اواسط پاییز آن را فیلمبرداری کنند و به شکلی معجزهآسا آن را تا بهمن به جشنواره بی تکلیف فجر برسانند و توسط عدهای بیهویتتر از خودشان تحسین شوند، میتوانند ژانرهای آمریکاییای که سالها به آن فکر شده است را گسترش دهند و آنها را چند گام فراتر برند؟ اگر واقعیت را بپذیریم باید بگوییم که مردم ما و بهطور اخص سینماگران ما تبدیل به آدمهایی بیدغدغه و دیده نشده شدهاند که حاضرند مجیز هر کسی را بگویند تا فقط به آنها اجازه داده شود که در خانواده شیک سینما حضور داشته باشند و هر سال فیلمی را راهی جشنوارهای کنند که حتی هویت جشنوارهای مشخصی ندارد و متأسفانه همین جشنواره بی تکلیف منتهای آمال این به هیچ کجا نرسیدگان بی بینش و نااندیشه ورز شده است و تا اوضاع چنین است نمیتوان چشم به بهبودی اوضاع سینمای ایران داشت چه برسد به تصمیم بر سر اینکه ایران باید مانند ژاپن ژانرهای خودش را تعریف کند یا باید همچون کره جنوبی دنبالهروی ژانرهای آمریکایی شود و هویت سینمایی خود را درون آن ژانرها جستجو کند.
