فیلم استخوان ها و همه چیز Bones and All یکی از متوسطهای قابل اعتنای سال سینمای جهان است که به سختی و با مقدار زیادی اغماض نمره قبولی نسبی میگیرد. فیلم اما ایده و خط اولیه داستانی جذابی دارد. قصه آدم خوارهایی در لباس انسانها که اصولا تنها خودشان هستند که ممکن است در اثر تاثیرات هورمونی و ویژگیهای ذاتی آدم خواریشان و بر مبنای قوه بویایی قوه همدیگر را بیابند ورنه از دید دیگران انسانهایی عادی هستند. این اولین مشخصه جذاب کار است. کافی است مروری داشته باشیم بر فیلمهای گونه وحشت در تاریخ سینما و برجستهترینهای اینگونه سینمایی را بررسی کنیم تا دریابیم بخش عمده و اصلی فیلمهایی که یک عامل انسانی را معیار ایجاد خطر و ترس میکردهاند، حتما و قطعا یک شمایل متفاوت و یک مولفه بیرونی متمایز کننده داشتهاند.
معرفی و نقد فیلم استخوانها و همه
جدای از فیلمهایی که عامل ترس را در دل وحشت روانشناختی دنبال میکردهاند، باقی آثار عامل بروز ترس را بیرونی تصویر میکردند. اگر سختگیرانه هم تحلیل کنیم، کمتر فیلمی را در تاریخ سینما به یاد خواهیم آورد که به مقوله آدمخواری پرداخته باشد و شخصیتهای آدمخوارش کاملا شبیه به سایر شهروندان و انسانها زندگی کنند. پس این اولین ویژگی مهم فیلم استخوان ها و همه چیز است که ترکیبی از ویژگیهای سینمای وحشت روانشناسانه و ترس و دلهره بیرونی و هیولامحور را در هم ادغام کرده است. در واقع در این فیلم وجه وحشت آفرین، درونی و غیر قابل تمایز شدن وجه آدمخواری و توحش و خشونت عریان و غیر قابل مهار است. این ویژگی در کنار ویژگی دیگری تبدیل به وجه قابل اعتنای اثر شده و آن نمایش عریان و بی ادای امر آدمخواری است.
در واقع به همان میزان که تلاش شده آدمخوارها به طرز ترسناکی قابل تشخیص نباشند و در کنار سایر انسانها زیست کنند، امر خوردن انسانها همانقدر عادی و بیافکت و کم زرق و برق به نمایش در آمده گو اینکه مثلا خوردن سالاد یا صرف یک وعده غذا توسط انسانهای عادی در فیلمها تصویر میشود. پس نوعی از عادیسازی و هنجارشکنی در تصویر کردن آدمخوارها به خدمت اثر آمده تا مخاطبش را میخکوب کند و غافلگیر. این تمهید تا حدی هم موفقیتآمیز بوده است.
اما نکته دیگر وفادار ماندن به قواعد ژانر از حیث مضمون است. غالب فیلمهای گونه وحشت در بطن خودشان به آسیبها و تعارضات روحی و روانی شخصیتهای درگیر داستان میپردازند و خشونت یا رفتارها جنایتآمیز را نتیجه وراثت و انتقال ویژگیها به شکلی ناخواسته و موروثی میدانند و یا نقش پررنگ تروماها و آسیبهای روحی و روانی دوران رشد و نمو از کودکی تا بزرگسالی را معیار بروز کژرفتاری یا حتی تولد یک هیولا میدانند. اینجا هم این قاعده رعایت شده است. «مارن» دخترک نوجوانی است که بدون آنکه انتخاب کرده باشد به واسطه ویژگیهای مادرش، در قامت یک آدمخوار متولد شده است.
ویژگیای که تمام مهارها و محدودیتهای پدر هم قابلیت کنترل آن را ندارد. مگر آنکه دخترک بعد از رسیدن به آگاهی از چند و چون این ویژگی خودش دست به کار تغیرات شناختی و مهار رفتاری در خودش شود. پس پای انتقال ژنتیکی و موروثی در آدمخواری او در میان است. ویژگی دیگر دراماتیک و ژنریک در اثر، بهرهجویی از عامل عشق به عنوان موتور محرک بروز تغییر، رشد، حرکت یا احیانا تحول احتمالی است. عامل ایجاد بی نظمی در داستان که انرژی پیشبرد داستان و تلاش برای رسیدن به نظمی تازه را باعث میشود، از کنترل خارج شدن ویژگی آدمخواری سالها پنهان شده دخترک و البته درگیری او با ماجرایی عاشقانه است.
در واقع احساس ضرورت در بازنگری در شیوه بودن به واسطه ایجاد بحران، خطر نابودی و مرگ و بعدتر عاشقیت رقم میخورد. در واقع عاشقیت بهانه بازنگری در شیوه بودن و رسیدن به هویت تازه و همزمان حرکت به سمت انسانیت است. اما کلید اصلی ماجرا طبق قواعد ژانری جایی است که دخترک بعد از سالها سرگشتگی و سردرگمی مادرش را پیدا میکند و در یک ملاقات کوتاه همزمان با رسیدن به درک درستی از آن چیزی که مادر مینامیده است، آیینهای از آنچه احتمالا خواهد بود را پیش روی خودش میبیند. خب پر واضح است که آئینه در سینما نماد آغاز تخول و پوستاندازی است. پس دخترک مرحله اصلی پوستاندازیاش را پشت سر میگذارد. اما آیا این همه به شکلی درست و دقیق در فیلمنامه چیده شده است؟
آیا صرف ایجاد تغییرات در مولفههای ژانر و همزمان دور نشدن مطلق از قواعد فیلمسازی در گونه دلهره متضمنن کیفیت کار خواهد بود؟ پر واضح است که خیر. پاشنه آشیل فیلم آنجاست که تمام موقعیتهای داستانی و شیوه پرداخت شخصیتها را هم به شکلی کبیشهای دنبال کرده است. درست است که ایده اصلی با شمایلی که در ابتدای متن مطرح شده، تازه و همراهی برانگیز است، اما ایده به تنهایی گرهی از کار باز نمیکند. فیلم به طرز ناامید کنندهای بیش از آنکه جهان درونی شخصیتها را ملاک روایتگری قرار دهد، شیفته سبک سیاق نمایش بصری مدل آدمخواری آنها شده است.
در واقع شیفته ایده خودش شده است و با تکرار و تاکید تمام تخم مرغهای جذابیت آفرین کارش را در سبد نمایش عریان آدمخواری قرار داده است. درست در لحظاتی که فیلم میتوانست به جهان درونی آدمخوارها حرکت کند و گیر و گرفتهایی از نظر داستانی در کار تعبیه کند تا لایههای تو در تو و کمتر کلیشهای از شخصیتها برای مخاطب ترسیم شود، شوق نمایش با تاکید جنایت و خونریزی امانش را بریده و به ورطه گیشه پسندی غلتیده است.
این همان نقطهای است که آفت جان اکثر آثار متوسط و نه خوب سال سینمای جهان شده است، تن به تکرار و سطحینگری دادن در برههای که تنها چند قدم تا پریدن و اوج گرفتن و ماندگار شدن فاصله داشتهاند. فیلم استخوان ها و همه چیز مواد اولیه بدی ندارد، حتی در معرفی ابتدایی فضا و پاشیدن بذر داستانی خوب عمل کرده است، حتی پایانبندی پرکشش و به یادماندنیای در نظر گرفته است اما در میان این نقطهگذاریها دستانش خالی بوده و فیلم را به ضرب و زور به انتها رساندن و یک موقیعت را کشیده و رقیق کرده تا به ایستگاه بعدی برسد و در ادامه هم همین روند را ادامه داده است. در واقع فیلم در چیدن سکانس به سکانس داستان کم آورده و تن به کلیشه و شعار و تکرار داده است. در مجموع اما همانطور که در ابتدا قید شد، فیلم استخوانها و همه چیز جز فیلمهای قابل تماشای سال است اما با چاشنی افسوس و آه که چه میتوانست بشود و چه شد.