گفت‌وگو با کالین فارل، برندن گلیسن و مارتین مک‌دونا درباره بنشی‌های اینیشرین

هر مانع و مشکلی، در نهایت نوعی کمک است!

فصل جوایز ایالات متحده است و یکی از فیلم‌هایی که یک رقیب و پیشتاز جدی به شمار می‌رود، «بنشی‌های اینیشرین» (The Banshees of Inisherin) جدیدترین اثر مارتین مک‌دونا است. بنشی‌ها تا اینجا جوایز متعددی را برای سازندگانش به ارمغان آورده و حالا در ۹ رشته هم نامزد دریافت جوایز اسکار شده است. کالین فارل، برندن گلیسن و مارتین مک‌دانا در این گفت‌وگوی مفصل و خواندنی، درباره نگارش و خلق این شخصیت‌ها برای بازیگران خاصی که نقش آن‌ها را بازی کردند، منبع الهام داستان، رفاقت در زندگی واقعی، بزرگ‌ترین چالش‌های ساخت این فیلم، بازی بازیگر با ابروهایش، آنچه فارل و گلیسن در بازی یکدیگر دوست دارند، چرا جِنی الاغ قهرمان تحسین‌نشده فیلم است و موارد جالب دیگری صحبت کرده‌اند که حسابی از خواندن ای گفت‌وگو راضی می‌شوید.

معرفی و نقد فیلم بنشی های اینیشرین

  • مارتین، هر ۴ نقش اصلی فیلم را برای کسانی نوشتی که این نقش‌ها را بازی کردند. چه چیزهایی در کالین فارل، برندن گلیسن، کری کاندن و بری کیوگِن دیدی که باعث شد از همان مرحله نگارش فیلمنامه این نقش‌ها را برای آن‌ها بنویسی؟

مارتین مک‌دونا: همه آن‌ها را به عنوان یک فرد دوست دارم. دلیل دیگر و حرفه‌ای‌اش هم خیلی ساده است: آن‌ها بهترین هستند. به نظرم آن‌ها نسبت به موقعیت‌ها و داستان‌های تیره‌وتار و همین‌طور غم و اندوه، خیلی حساس هستند اما تک‌تک‌شان در درک کمدی هم فوق‌العاده‌اند. در ضمن، همه آن‌ها دوست و رفیق یکدیگرند. پیش از این فیلم، اصلا بری را نمی‌شناختم اما کالین و برندن و کری را مدت‌ها بود که می‌شناختم، حتی پیش از فیلم «در بروژ» (In Bruges). حدود ۲۰ سال قبل از این فیلم هم که با کری نمایش کار می‌کردیم. پس می‌دانستم که بازیگران فوق‌العاده‌ای هستند و تمام توان و استعدادشان را به این شخصیت‌ها هدیه می‌دهند؛ اما امیدوار بودم که در حین ساخت «بنشی‌های اینیشرین» به ‌ما خوش بگذرد.

برندن گلیسن: فکر می‌کنم خوش گذشت.

کالین فارل: تا جایی.

  • مارتین، برای فیلمی درباره دوستی و رفاقت، این واقعیت که این بازیگران واقعا دوست بودند در خدمت و معنابخشی به داستان و شخصیت‌هایش قرار گرفت؟

مک‌دونا: بله، کاملا. این واقعیت که کالین و برندن همدیگر را دوست دارند ولی نقش‌هایی بر خلافش را بازی کردند – یا در واقع از چنین نقطه‌ای شروع به بازی در فیلم کردند – فوق‌العاده بود چون این موقعیت و رابطه روی علاقه و عشقی بنا شد که این ۲ نسبت به یکدیگر دارند؛ و این کاملا ملموس است، از همان اولین دقیقه فیلم. شما قطعا نمی‌توانید با بازیگرانی که چنین دوستی و علاقه‌ای نسبت به هم ندارند، به چنین حس‌وحال و احساس فوق‌العاده‌ای دست پیدا کنید.

  • منبع الهام فیلم چه بود؟

مک دونا: سادگی روایت داستانی درباره یک جدایی؛ و وفادار بودن به واقعیت آن و نمایش درد و محنتی که دارد. قرار دادن این موقعیت در کنار جنگ داخلی ایرلند کمک کرد تا ابعاد استعاری جالبی به آن افزوده شود؛ چون نشان می‌دهد که یک نزاع ساده چطور می‌تواند به ترس و جنگ و کارهای نابخشودنی منتهی شود؛ اما نخستین انگیزه‌ام برای ساخت فیلم، همان نمایش اندوه ناشی از یک جدایی بود.

  • این داستان در اصل یک قصه عشق است؛ که عشقی افلاطونی را بین ۲ مرد به نمایش می‌گذارد؛ و موضوعی که فیلم را این‌قدر اندوهناک کرده این است که فقط پای یک دوستی در میان نیست؛ عشقی واقعا عمیق است که ما در چارچوب این داستان شاهد تباهی کامل آن هستیم.

مک‌دونا: بله. گاهی وقت‌ها از یک جدایی رمانتیک هم بدتر است. شما می‌توانید با یک جدایی رمانتیک کنار بیایید یا در نهایت از آن عبور کنید؛ و می‌توانید بفهمید که چرا کسی نمی‌خواهد با شما عشقی رمانتیک داشته باشد؛ اما در مورد دوستی و رفاقت، جدایی به‌مراتب دشوارتر می‌شود. این جدایی تا هسته هویتی شما پیش می‌رود و انگار بعدش از خودتان می‌پرسید: حالا من کی هستم؟ و در نگاه به خودتان دچار تردید می‌شوید. این‌ها برخی از جنبه‌هایی بود که ما با این داستان بررسی کردیم.

 کالین فارل و برندن گلیسون در فیلم در بروژ
کالین فارل و برندن گلیسون در فیلم در بروژ همکاری قبلی با مک‌دونا
  • برندن، «بنشی‌ها…» فرصتی را برایت مهیا کرده تا جنبه‌ای کمدی از خودت را به نمایش بگذاری که ما اغلب نمی‌بینیم. از این بابت، چالش هیجان‌انگیزی بود؟ از بازی در نقش شخصیتی که بُعد کمدی سیاهش کمی بیش‌تر بود نترسیدی؟

گلیسن: نه. یکی از اولین فیلم‌هایی که در آن بازی کردم، «من افتادم» (I Went Down) نام داشت که در ایالات متحده موفقیت خاصی به دست نیاورد اما در خانه (ایرلند و احتمالا انگلیس) موفق بود. خیلی از اولین کارهایی که در تئاتر بازی کردم هم با گروهی به نام «ماشین اشتیاق» (The Passion Machine) بود که در دهه ۱۹۸۰ خیلی کار می‌کردیم و همین‌جور دور و بر تماشاگران گریه و زاری راه می‌انداختیم. پس بازی در چنین نقشی برای من هرگز عجیب و ناآشنا نبود. در واقع برای مدتی، کمی نگران بودم که بیش از حد برای این‌جور نقش‌ها انتخاب شوم. بازیگران در ابتدای راه‌شان نمی‌خواهند با ایفای نقش شخصیت‌های به‌خصوصی شناخته شوند چون برگشت از چنین مسیری بسیار دشوار است؛ و می‌دانند که اگر مسیری عکس این را در پیش بگیرند کارشان به‌مراتب راحت‌تر خواهد بود. بنابراین شاید فقط این اواخر باشد که من به اندازه کافی فرصت بازی در چنین نقش‌هایی را نداشته‌ام؛ اما آثار مارتین همیشه بامزه‌ و عجیب هستند. «در بروژ» واقعا مسرت‌بخش بود. طبیعت آثار مارتین چنین است که ما همیشه در ابتدا آن‌ها را واقعا بامزه و خنده‌دار می‌یابیم و سپس وقتی که مشغول تمرین می‌شویم کاشف به عمل می‌آید که به‌هیچ‌وجه آن قدر که فکر می‌کردیم خنده‌دار نبودند.

مارتین مک دونا: «سادگی روایت داستانی درباره یک جدایی؛ و وفادار بودن به واقعیت آن و نمایش درد و محنتی که دارد. قرار دادن این موقعیت در کنار جنگ داخلی ایرلند کمک کرد تا ابعاد استعاری جالبی به آن افزوده شود؛ چون نشان می‌دهد که یک نزاع ساده چطور می‌تواند به ترس و جنگ و کارهای نابخشودنی منتهی شود؛ اما نخستین انگیزه‌ام برای ساخت فیلم، همان نمایش اندوه ناشی از یک جدایی بود»

  • کالین، به عنوان بازیگری که زیاد کار و سفر می‌کند، چطور از دوستی‌هایت مراقبت می‌کنی و رفاقت‌ها را سالم نگه می‌داری؟

فارل: سوال فوق‌العاده‌ای است. ما چند ماه است که داریم درباره فیلم صحبت می‌کنیم و در این شرایط، کم‌تر سوالی می‌شنویم که تازگی داشته باشد. به گمانم فناوری به حفظ دوستی‌ها در چنین شرایطی کمک کرده است. من هیچ رسانه اجتماعی‌ای ندارم اما به‌طور طبیعی تلفن همراه دارم و با آن پیامک و ایمیل می‌زنم. به‌صورت تلفنی زیاد صحبت نمی‌کنم که این موضوع گاهی وقت‌ها برای بعضی آدم‌های خاص زندگی‌ام مایه بهت و حیرت می‌شود. تماس‌های تلفنی عجیب هم دارم اما معمولا به دوستانم در زادگاه پیامک می‌دهم؛ آدم‌هایی که در طول زندگی‌ام خیلی برایم مهم بوده‌اند. دوستانی هم دارم که از زمان تولدم آن‌ها را می‌شناسم. اغلب دوستانم در دوبلین کسانی هستند که از ۱۴‌سالگی یا همان حدود رفیق هستیم و هنوز در زندگی یکدیگر حضور داریم. این دوستی‌ها را لازم نیست دائم تازه کرد چون آن‌ها زندگی و کار خودشان را می‌کنند و من هم مشغول دنیای خودم هستم و ما ممکن است همدیگر را نبینیم. وقت‌هایی بوده که مثلا برای ۱۸ ماه یکدیگر را ندیدیم اما به محض دیدار، جوری بوده که انگار همین دیروز از هم جدا شده بودیم. من آن‌قدر خوش‌شانس بوده‌ام که چنین سطحی از رفاقت را در زندگی‌ام با چند نفر تجربه کنم و با وجود فاصله‌های جغرافیایی که بین‌مان افتاده خللی در دوستی‌مان به وجود نیامده است. نگرانی اصلی من این است که شما دوستان و خانواده‌ای داشته باشید که مجبور باشید دائم حضورتان را به آن‌ها اعلام کنید. کسانی که در زندگی‌ام واقعا به من نزدیک هستند، تا حدودی متوجه ماهیت سفر و دوری از یکدیگر هستند. من وقتی برای کار می‌روم به‌کل غیبم می‌زند و ممکن است یک ماه اول، چندان در ارتباط نباشیم؛ اما بعدش که خودم را جمع‌وجور کردم و کمی احساس راحتی کردم یا به ریتمی رسیدم، دوباره می‌توانم کمی با آن‌ها ارتباط برقرار کنم. البته که هیچ قاعده مشخصی وجود ندارد. کسانی که برای من خیلی اهمیت دارند می‌دانند که برای من بیش‌تر از هر فیلم و کارم ارزش دارند. دست‌کم من این‌طور فکر می‌کنم. در واقع آن‌ها می‌دانند که اگر مدتی برای کار رفتم و گم‌وگور شدم، کار را به آن‌ها ترجیح ندادم و فقط متمرکز شدم.

  • مارتین، بزرگ‌ترین موانع‌ات در ساخت این فیلم چه بود؟ و همین‌طور بزرگ‌ترین چالش‌ات؟

مک‌دونا: شیوع کووید-۱۹ چیزی حدود یک سال کار را به تعویق انداخت.

فارل: احتمالا از نظر آب‌وهوا به نفع ما تمام شد چون اگر این بلای سرطان‌زای منحوس نبود شاید به هوای سرد و زمستانی استخوان‌سوز می‌خوردیم.

مک‌دانا: تابستان شاعرانه‌ای بود که من هرگز نمونه‌اش را تجربه نکرده بودم. در کل هر مشکلی که در کارتان پیش بیاید، معمولا در نهایت به‌نوعی به شما کمک می‌کند! هر اتفاقی حکمتی دارد، چه انتخاب بازیگری برای یک نقش متفاوت و تازه باشد یا هر نوعی از تاخیر. این تعویق در ضمن باعث شد فرصت همکاری من با مارک تیلدِسلی طراح صحنه، بن دیویس مدیر فیلمبرداری و پیتر کوهن میسر شود؛ و چون یک سال زمان داشتیم تا کل برنامه را هماهنگ کنیم، روی همه چیز کار کردیم و دقیقا مشخص شد که چه زمانی در فضای باز فیلمبرداری خواهیم داشت و چه زمانی در فضاهای داخلی؛ چه صحنه‌هایی را باید در هوای آفتابی بگیریم و برای کدام صحنه‌ها به باران نیاز داریم و… زمان اضافی همیشه خوب است و به خاطر شیوع کووید-۱۹، ما از آن بهره‌مند شدیم. از نظر سرمایه‌گذاری همه چیز عالی پیش رفت. کمپانی «سرچ‌لایت» و «فیلم فور» از همان ابتدا وارد پروژه شدند که قبلا با هر ۲ آن‌ها همکاری کرده بودم. می‌دانم آدم‌ها همیشه دوست دارند قصه‌های پرسوز و گذار درباره جور کردن سرمایه فیلم‌ها بشنوند ولی در این مورد، همه چیز عالی پیش رفت و ما حسابی وقت داشتیم. به نظرم همه باید این‌جوری کار کنند.

  • چرا یک محیط و جغرافیای خیالی را برای روایت داستان انتخاب کردید و چه آزادی‌های خلاقه‌ای، حاصل روایت یک داستان در جهانی است که واقعا وجود خارجی ندارد؟

مک‌دونا: سوال خوبی است. عنوان اصلی فیلم «بنشی‌های اینیشیر» (The Banshees of Inisheer) بود که سومین جزیره از جزایر اَرِن است و کوچک‌ترین آن‌ها. من ۲-۳ سال پیش، آن حوالی چرخی زده بودم. جزیره زیبایی است اما وسعت چشم‌اندازی که می‌خواستیم را در اختیارمان قرار نمی‌داد و به‌علاوه، بیش از حد عناصر مدرن به آن راه یافته است. بنابراین صورت ظاهری این اسم را حفظ کردم ولی نامش را به شکل فعلی تغییر دادم و در جزیره اینیشمور که بزرگ‌ترین جزیره ارن است و جزیره اَکیل فیلمبرداری کردیم که قبلا آنجا نرفته بودم. عکسی از یک خانه ساحلی را در آنجا دیدم که در نهایت به خانه شخصیت برندن بدل شد. بعدش هم بخش کوهستانی اکیل را با اینیشمور ادغام کردیم. این ترکیب به ما امکان انتخاب از ۲ لوکیشن را می‌داد و در ضمن، لازم نبود از نظر صحت تاریخی و آنچه در جنگ داخلی در سرزمین اصلی روی داد ارجاع دقیقی داشته باشیم. علاوه بر این، در خصوص لهجه هم دیگر لازم نبود که تابع لهجه مخوف جزیره خاصی باشیم. خلاصه این‌که دست‌مان را از بسیاری جهات حسابی باز کرد. خیلی خوشحالم که این انتخاب را کردیم.

نقد مازیار فکری ارشاد بر فیلم بنشی های اینیشرین

  • کالین و برندن، بازی‌های محبوب شما از یکدیگر در کدام فیلم‌هاست و چرا؟

فارل: من هیچ‌کدام از دیگر بازی‌های برندن را ندیده‌ام ولی شنیده‌ام که خیلی خوب‌اند!

گلیسن: من هم منتظرم نسخه‌های اولیه فیلم‌هایش بیرون بیایند تا چندتا از آن‌ها را تماشا کنم!

فارل: برندن فیلم جدیدی دارد به اسم «دلاور» (Braveheart: فیلم سال ۱۹۹۵ مل گیبسن در مقام کارگردان و بازیگر؛ که در فارسی «شجاع دل» ترجمه شده) که بی‌تاب تماشایش هستم… از شوخی بگذریم. شخصیت او در «دلاور» به‌سادگی ماندگار است. یکی از آن بازی‌هاست که با شما می‌ماند و نمی‌توانید فراموشش کنید. بازی او در نقش وینستن چرچیل هم حیرت‌انگیز است؛ و جسارت و بی‌باکی یک مرد را به نمایش می‌گذارد، درست مثل خودش، با عشق و علاقه‌ای که به تاریخ ایرلند دارد. در بازی درخشان او ترکیبی از تعهد و اشتیاق و فراستِ تفسیر شخصیت و موقعیت دیده می‌شود. او نه‌فقط در این فیلم بلکه در قالب تمام شخصیت‌هایش خارق‌العاده است. به او نگفته بودم ولی «آقای مرسدس» (Mr. Mercedes) را هم تماشا کردم که در آن نیز درخشان است. این را همیشه درباره او گفته‌ام که اهل دغل و فریبکاری نیست. خودم شاید کمی حیله‌گری کنم اما او چه به عنوان یک فرد و چه به عنوان یک هنرمند اصلا این‌طور نیست. برندن هر بار که نقشی را بازی می‌کند، خیلی ساده، تجربه خارق‌العاده‌ای است که کارش را تماشا کنم.

گلیسن: من هم همین حرف‌ها را درباره کالین تکرار می‌کنم. می‌خواستم فیلمی بسازم و نقشی را برای کالین در نظر گرفته بودم. این‌طور شد که یکی‌دو سال قبل از این پروژه، در هتل چلسی با او دیدار کردم. دونِل (پسر بازیگر برندن گلیسن) مرا به هتل فرستاد چون داشت در نمایشی از مارتین با نام «ستوان» (The Lieutenant) در برادوی بازی می‌کرد و من هم از آنجا رفتم به دیدن کالین. امیدوارم بودم فیلمم را بسازم و امید داشتم که کالین هم به بازی در آن علاقه‌مند باشد. مرور آثار او در طول سال‌های فعالیتش، تماشای ظهور یک ستاره به سریع‌ترین شکل ممکن است و بعدش هم دیدن هنرمندی که در قالب‌های مختلف جای می‌گیرد. کمی مثل سال‌های ساخت «هری پاتر» بود که شاهد رشد بازیگرانش در فیلم‌ها بودیم.

کالین فارل و برندن گلیسون
کالین فارل و برندن گلیسون در فیلم بنشی های اینیشرین

مهارت او همیشه در بازی‌هایش به چشم می‌آید، و همین‌طور صداقت و این‌که می‌تواند به جنبه احساسی نقش‌هایش دست یابد. او همیشه با جان و دل کار کرده اما در طول سال‌های اخیر، انتخاب‌هایش به‌خصوص پس از «در بروژ»، اکتشافی و بسیار جسورانه بوده‌اند. این سفر هنری‌ای است که او تجربه می‌کند. برای بازی در برابرش در این فیلم، کار ما این بود که دیالوگ‌های یکدیگر را تا حد امکان دشوار کنیم. من نگاهم به کسی بود که قلبش آشکارا شکسته است و می‌کوشیدم به او بگویم که دیگر جایی در زندگی‌ام ندارد. بازی‌های ما سهمی از صداقت هم برده است چون چنین سابقه‌ای هم داریم. بنابراین از تجربه قهر و جدایی خودمان استفاده کردیم. هنوز به خاطر دارم که هر لحظه و هر مجادله چطور بود و چقدر دشوار بود که این حرف‌ها را به هم بزنیم.

تلاش برای برگزیدن یکی از فیلم‌های کالین، عجیب و غیرعادی است چون او سفر هنری تماشایی دارد و این‌طور احساس می‌شود که همیشه در حال پیشرفت و جلو رفتن است، درست مثل مسیری که زندگی در آن پیش می‌رود. همه بازی‌هایش متفاوت هستند. او ابعاد مختلفی از خودش و نقش‌ها را مورد کاوش قرار می‌دهد؛ و تماشای او خیلی ساده، یک لذت ناب است.

  • کالین، می‌توانی درباره استفاده از ابروهایت به عنوان ابزار بیانی یک بازیگر صحبت کنی؟

نه، چون واقعا تصوری ندارم. آن‌ها کار خودشان را انجام می‌دهند؛ اما با اطمینان می‌توانم بگویم که آن‌ها به‌طور اختصاصی تابع قصد و نیتم هستند. ظاهرا هر چقدر بیش‌تر آشفته شوم، آن‌ها فعال‌ترند.

کالین فارل: «مطمئن نیستم که جنی می‌دانست ما سر صحنه فیلمبرداری هستیم اما او یک الاغ همکار هم داشت به نام رُزی؛ چون گاهی وقت‌ها کمی عصبی می‌شد. آن‌ها رزی را می‌آوردند و جنی احتمالا او را می‌دید که بعدش خوب می‌شد و می‌آمد بازی‌اش را می‌کرد!»

  • مارتین، نگارش فیلمنامه چقدر زمان برد؟

مک‌دونا: کمی پیچیده است. ۷-۸ سال پیش نسخه‌ای از این فیلمنامه را داشتم که واقعا افتضاح بود.

فارل: واقعا خوب بود.

مک دونا: به اندازه کافی خوب نبود. برای همین آن را از ذهنم خارج کرده بودم تا حدود ۳ سال و نیم پیش. دوباره خواندمش و دیدم ۵ صفحه اول واقعا خوب است؛ که دقیقا شد ۵ دقیقه اول فیلم؛ تا رفتن به خانه برندن و جدایی. پس از آن هر اتفاقی که می‌افتد، داستانی جدید و بدون پیرنگ است. به نظرم فیلمنامه اول، پیرنگ زیادی و شخصیت‌های فرعی‌ای داشت که وارد داستان می‌شدند. برای همین وقتی دوباره قلم را روی کاغذ گذاشتم، با ایده رها شدن از شر پیرنگ‌ها و تلاش برای رسیدن به حقیقت دردناک یک جدایی کار کردم؛ و اگر صادق باشم باید بگویم که ۳ یا ۴ هفته زمان برد تا فیلمنامه را بنویسم.

  • اما این سوای تمام فکرهایی است که پیش از نگارش فیلمنامه در سرتان می‌گذشت؟

مک دونا: واقعا این‌طوری نیستم. در اصل تلاش می‌کنم هیچ فکری نکنم. به نظرم نوعی اتلاف وقت است، به‌خصوص اگر جام جهانی در حال برگزاری باشد. من روی کاغذ فکر می‌کنم. البته که سابقه‌ای هویتی از هر شخصیت در ذهن داشتم؛ اما وقتی کارها خوب پیش می‌رود، شما در واقع همان چیزی را روی کاغذ می‌آورید که این آدم‌ها واقعا به زبان می‌آورند چون شخصیت‌ها واقعا در ذهن شما حضور دارند؛ به‌ویژه زمانی که دارید برای کالین و برندن می‌نویسید؛ و می‌توانید صداهای آن‌ها و حساسیت‌ها و غم و شوخ‌طبعی‌شان را بشنوید؛ و زمانی که اوضاع خیلی خوب پیش می‌رود شما فقط می‌کوشید که از صحبت‌های آن‌ها جا نمانید!

  • جِنی الاغ، حقیقتا قهرمان تحسین‌نشده این داستان است. کالین، چقدر با جنی وقت گذراندی تا به چنین پیوند احساسی‌ای برسی؟

فارل: پیوند احساسی ما را که روی پرده می‌بینید احتمالا نتیجه افزودن دود و دیگر کارها در مرحله تدوین است؛ اما نه، من واقعا شیفته‌اش شدم چون خیلی دوست‌داشتنی بود و شک ندارم که حسابی گیج شده بود. اگر ندانید سر صحنه فیلمبرداری چه می‌کنید و هدفی نداشته باشید، می‌تواند موقعیت خیلی طاقت‌فرسا و پراسترسی باشد. مطمئن نیستم که جنی می‌دانست ما سر صحنه فیلمبرداری هستیم اما او یک الاغ همکار هم داشت به نام رُزی؛ چون گاهی وقت‌ها کمی عصبی می‌شد. آن‌ها رزی را می‌آوردند و جنی احتمالا او را می‌دید که بعدش خوب می‌شد و می‌آمد بازی‌اش را می‌کرد! بهترین اتفاق درباره هر حیوانی سر صحنه، که در مورد بچه‌ها هم می‌تواند چنین باشد، این است که وقتی بیش از حد راهنمایی و مراقبت در کار نباشد، صداقت خودش را نشان می‌دهد. البته که بچه‌ها بهتر دروغ می‌گویند اما حیوان‌ها کاملا صادقانه برخورد می‌کنند. پس وقتی جنی سر صحنه بود و ناگهان وسط کار بلند می‌شد و می‌رفت، کار تمام می‌شد. بعدش مربی وارد می‌شد و ۲۰ دقیقه کار می‌کرد. همه واقعا صبور بودند و هیچ فشاری وارد نمی‌شد. این اولین فیلم جنی بود و فکر می‌کنم شاید آخرین هم باشد.

نقد محمدرضا مقدسیان درباره فیلم بنشی

  • کالین و برندن، اولویت‌های زندگی شما در خصوص میراث‌تان چیست؟

فارل: فقط می‌خواهیم کار خوب انجام دهیم. گاهی وقت‌ها برای سرگرمی کار می‌کنیم که شاید پول بهتری هم داشته باشد. گاهی هم برای پاسخ دادن به کنجکاوی‌مان؛ و در هر صورت نمی‌خواهیم وقت مردم و زندگی‌شان را هدر بدهیم. اگر شما این کارها را بکنید و زندگی و هنرتان را حقیقی و درست پیش ببرید، میراثی هم از خودتان به جا خواهید گذاشت. میراث شما با دوستی و آدم‌هایی که می‌بینید و الهام‌هایی که می‌گیرید و می‌بخشید و… شکل می‌گیرد. وقتی می‌بینم که نسخه کرایتریئن کالکشن «دنیای نو» (The New World) منتشر شده، هیجان‌زده می‌شوم. یکی از بچه‌هایم مدتی پیش به من گفت: «عجیبه بابا، ۱۰۰ سال دیگه، هیچ‌کس چیزی از تو یادش نمی‌آد.» که گفتم: «شاید ۱۵۰ سال دیگه.» لازم نیست نگران این چیزها باشیم.

گلیسن: زندگی کردن در لحظه، میراث و اولویت است. احساس می‌کنم هنر خوب برای من، دارای کیفیت بخشندگی است. شما به‌نوعی تلاش می‌کنید تا جهان را معنا کنید یا زیبایی را ثبت یا شکلی از آن را بیان کنید. کاوشگری و تجربه‌ها هستند که شاید دیگران ندیده باشند و شما آن‌ها را در مقابل دیدگان‌شان قرار دهید. برای من در مورد بازیگری چنین نیست که برای خودم درمانگرانه باشد، بلکه برای تماشاگر چنین کیفیتی دارد. این وظیفه است. میراث بر اساس وجدان ساخته می‌شود، جایی که هنرمند احساس می‌کند نیاز است چیزی را برگرداند، احساس می‌کند مفید و خلاق است، و وقت تماشاگر را هدر نمی‌کند… و ماهیت این‌ها کیفیت بخشندگی دارد. همه چیز در سهیم شدن زیبایی‌ای است که هنرمندی از دل یک سنگ بیرون می‌کشد یا آوایی را به دنیا می‌افزاید که پیش از آن وجود نداشته است. البته که گاهی وقت‌ها کمی سختی هم دارد و گاهی خسارت جانبی هم به بار می‌آید، اما دستاوردی باشکوه می‌تواند در پی داشته باشد؛ و خیلی از هنرمندان بزرگ مجبور به رویارویی با چنین شرایطی شده‌اند. حتی خود ما وقتی که درگیر کاریم، می‌توانیم بدخلق شویم و به اطرافیان‌مان آسیب بزنیم. مساله فقط این است که چقدر این آسیب را محدود کنیم.

فارل: خوشحالم که بالاخره اعتراف کردی.

منبع: کولایدر، کریستینا رَدیش

دانلود فیلم بنشی‌ های اینیشرین

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil