از منظر ریختشناسی سینمای ایران اگر به فیلم ملاقات خصوصی نگاه کنیم، با پدیده جالبی مواجه میشویم. بهلحاظ مضمون و شکل فیلمنامه فیلم تمام تلاش خود را کرده تا از بند کلیشهها و کهنالگوهای تکراری سینمای ایران رها شود و اثر متفاوت و شاخصی باشد، که هست. اما از منظر گسترش پیرنگ روایی و نگاه پشت اثر قابل انتقاد و بررسی است. زمان حدودا ۲ ساعته فیلم را میتوان اینگونه دستهبندی کرد. یک نیمساعت اولیه احساساتی و عاشقانهای که غریب بودنش در کنتراست فضاهای خشن و کدر فیلم بیشتر عاملی پسزننده است تا پیش برنده.
در حد یکی از عاشقانههای عادی یک دهه پیش که میکوشند با آشناییزدایی از فضا و محیط، روایتی نامکرر از یک قصه تکراری ارائه دهند که خب، با توجه به محدودیتهای عرفی و محافظهکاریها، معمولا موفق و بهیاد ماندنی هم نمیشوند. بعد از آن یک شصت دقیقه خیلی خوب در مقیاس سینمای ایران داریم. تریلری قابل توجه با گرهافکنیهای متفاوت، تداخل رخدادهای جذاب، فضاسازیهای باورپذیر و ماجرایی که هردم جذابتر میشود. بهویژه در صحنههای زندان که فارغ از درست و واقعی بودن یا نبودن موقعیتها، اندکی یادآور فیلم درخشان ژاک اودیار «پیامبر» است. و یک نیم ساعت پایانی ناامید کننده و دور از انتظار.
جایی که گرهافکنیهای قدرتمند به گرهگشاییهای سردستی و لَق منتهی میشود. تا برسیم به سکانس پایانی رویایی و سانتیمانتال، با آذینبندی و تزیین اغراقآلود سلول ملاقات خصوصی که نه تنها باورپذیر نیست، که نگاهی از موضع ضعف و پذیرش وضعیت ناگوار موجود و تن دادن به قضا و قدر دارد. یک ملودرام کمرمق و بیتاثیر. شبیه همه فیلمهای بیمسئله ظاهرا اجتماعی که این اواخر کم ندیدهایم.
اما مشکل اصلی فیلم بهنظرم از تعیین استراتژی روایت آغاز میشود. یعنی جایی که تماشاگر خیلی زودتر از شخصیت پروانه (پریناز ایزدیار) طرح و توطئه اصلی قصه را میفهمد. در نتیجه سکانسی که پروانه در دادسرا میفهمد چه فریبی از فرهاد خورده و چگونه بیخبر وارد بازی ناجوانمردانه او و همسلولیهایش در زندان شده، هیچ تاثیری بر مخاطب نمیگذارد. در حالی که این سکانس پتانسیل تبدیل شدن به یکی از بهترین نقطه اوجهای قصه در سینمای سالیان اخیر ایران باشد. ما تقریبا از دقیقه ۳۰ به بعد میدانیم که همه آن عاشقپیشگیهای اغراق آلود فرهاد از زندان تنها نقشهای است که منافع آدمهای داخل آن را تامین میکند. در نتیجه سکانسی با بازی قابل توجه پریناز ایزدیار و هوتن شکیبا به همین سادگی هدر میرود.
در همان نیمساعت پایانی با یک توئیست (چرخش) غافلگیر کننده مواجه میشویم. فرهاد که با وجود لو رفتن نقشه و گیر افتادن خود و همدستان زندانیاش، با حیلهای تازه و انداختن تقصیر قاچاق مواد به گردن پروانه، چندسال بعد از قفس جسته و آزاد شده، ناگهان تصمیم میگیرد برگردد و خود را معرفی کند. چیزی که بهلحاظ منطق روایی باورپذیر است و نه با توجه به روحیه و طراحی شخصیت فرهاد در فیلمنامه. یک موقعیت یا ایده ناظر درخشان در فیلم وجود دارد که میتوان آن را در یک جمله خلاصه کرد: «اگر تن بهکار خلاف ندهی هرگز بههم نمیرسیم.» اما این ایده و ظرافتهایش بهراحتی هدر رفته است.
اما در کنار این کاستیها، فیلم لحظه خوب کم ندارد. لحظههایی انتزاعی از قالب داستان و پراکنده در جایجای فیلم. سکانس نخستین رویایی و خلوت پروانه و فرهاد در سلول خصوصی، با آن فضای آکنده از هوس و حرمان و محدودیت، باتوجه به انگارههای غالب در سینمای ایران، جاندار و اثرگذار است. برخی شوخیها و موقعیتهای داخل زندان نمونههایی خوب از کمدی سیاه هستند. بازیهای ایزدیار، شکیبا و نادر فلاح قابل توجه است هرچند که بازی همه بازیگران فیلم یکدست نیست. فیلمبرداری و دکوپاژ هرصحنه هم به لحاظ سروشکل ظاهری، تمیز و دیدنی است. اما فیلم در طراحی استراتژی روایت، خلق موقعیتها و چندپارگی فیلمنامه که در مسیری سینوسی حرکت میکند، کمبودهایی اساسی دارد.
یک درام پر فراز و نشیب عالیییی