محمد حسین لطیفی (که در کارنامه کاریاش آثار سینمایی چون روز سوم، عینک دودی و توفیق اجباری به چشم میخورد) در بهمن ماه سال ۹۸ و در واکنش به پذیرفته نشدن فیلم مرد نقرهای در جشنواره فیلم فجر ضمن گلایه از هیات انتخاب این جشنواره میگوید: «از روزی که با آقای امیری تهیهکننده درباره این فیلم صحبت کردیم، پیشنهاد کار در حوزه نوجوانان را ارجح دانستم و برای این کار هم همه تاوان دادیم. دلمان میخواست تصویر خوبی از ایران ارائه بدهیم و در این امر فکر میکنم موفق بودیم. همه ما نسبت به چنین کارهایی باید احساس دین داشته باشیم، فارغ از اینکه مدیران فرهنگی حواسشان به جشنواره ونیز، به جشنواره کن یا به فضای روشنفکری هر جای دیگری باشد.» (خبرگزاری تسنیم، ۲۶ بهمن ۱۳۹۸)
فرار رو به جلوی جناب کارگردان که با پنهان شدن در پشت محتوای فیلم خودش و با تکیه بر عباراتی چون: تصویر خوب از ایران، وطن دوستی، احترام به پرچم، عزت و هویت ایرانی و… آدرس غلط گمراه کننده برای یکی از ضعیفترین و آشفتهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران ارائه میدهد جالب توجه است. مرد نقرهای با آن ساختار بهم ریخته و فیلمنامه سراسر شعاری و پر از حفرهاش، شاید تنها بتواند به اصرار و تلاش مصاحبههای کارگردان و دیگرعوامل سازندهاش، شمایلی از یک قهرمان ایرانی را در ذهن مخاطب تداعی کند، اما مخاطب باهوش امروزه، در مواجهه با خود اثر، چیزی جز شلختگی و نابلدی در تصویرسازی همان معانی مورد نظر را دریافت نخواهد کرد.
برای فیلمسازی که فضاسازی و کارگردانی یک صحنه مبارزه ساده برای خلع سلاح یک گروگانگیر، به حدی دشوار و طاقت فرسا است که نتیجه کار به یک صحنه فکاهی آن هم از اتودهای ناشیانه یک فرد مبتدی و تازه کار انجمن سینمای جوان تبدیل میشود، صحبت از جشنواره ونیز و کن و انتقاد از هیات انتخاب جشنواره مبنی بر نادیده گرفتن ارزشهای اثر تولیدی، چیزی جز فرار رو به جلو به قصد بیپاسخ گذاشتن ضعفهای آشکار فیلم تعبیر نخواهد شد. آن هم فیلم پر بازیگر و شلوغی که هزینههای تولیدش در کشور ترکیه، تنها چیزی که به ذهن متبادر میسازد، از بین رفتن سرمایه و پول هنگفتی است که در راه تولید این اثر به کار گرفته شده است.
در طی این سالها معمولا فیلمسازانی که به سرعت و با پول حاضر و آماده ناشی از سفارشی سازی، دست به تولید آثار ضعیف و غیر قابل دفاع زدهاند، همواره کوشیدهاند با به میان کشیدن محتوا و مضمون فیلمشان، حواس سرمایهگذاران و شیفتگان صدور پیامهای اخلاقی در یک اثر سینمایی را به خود جلب کرده و با مصاحبههای متعددی که عمدتا حول محور گله و شکایت از وضع موجود صورت میپذیرد، هوادارانشان را مجبور به پذیرش این مساله نمایند که فیلمی که به تماشای آن نشستهاند یکی از بهترین آثار سینمایی تولید شده در طی این سالها است که در حق آن ظلم و اجحاف بعمل آمده است.
واقعیت این است که نه فیلمساز و نه فیلمنامهنویس مرد نقرهای (پیمان عباسی بعنوان فیلمنامهنویس، پیش از این با متن فیلم زهرمار به کارگردانی جواد رضویان برای علاقمندان شناخته شده است) هیچکدام تصور دقیق و روشنی نه از ژانر ورزشی که به آن پرداختهاند داشته و نه تسلط چندانی بر روی تریلرهای حادثهای و هیجانانگیز از خود نشان میدهند. نتیجه همکاری محمدحسین لطیفی و پیمان عباسی یک فیلم بزن دررو و بیتاثیر است که هیچکدام از آنها حتی زحمت طراحی یک سکانس آبرومند از رابطه مادری که بعد از مدتها فرزندش را دیده است به خود ندادهاند. گویی پول حاضر و آماده و شرایط تولید بدون دغدغه موجود، چنان تاثیری بر کلیه عوامل گذاشته که همه آنها (از بازیگران گرفته تا کارگردان و فیلمنامه نویس) به چشم نوعی رفع تکلیف همراه با خوشگذرانی در هتل بزرگی که اکثر حوادث فیلم در آن لوکیشن میگذرد، به موضوع نگاه کردهاند.
اینجا است که فیلمساز مدعی، به جای اینکه بتواند پاسخگوی ضعفهای اساسی فیلمی که ساخته است باشد، با گلایه کردن نسبت به وضعیت موجود از تاوان دادن خود و عواملش گفته (راستی کدام تاوان؟!) و هیات انتخاب جشنوارهای که فیلم ساخته او را حتی پایینتر از استانداردهای آثار کوتاه انجمن سینمای جوانان دانسته است را به همراهی با جشنوارههای خارجی متهم میکند!
محمدحسین لطیفی نه میتواند یک قهرمان ایرانی خلق کند و نه میتواند درامی هیجانانگیز ازکلیشه بارها تکرار شده گروگانگیری را به مخاطب ارائه دهد. اصلا گروگانگیرهای نمایش داده شده در فیلم آنقدر احمق و دست و پا چلفتی تصویر شدهاند که رها شدن از دست آنان اصولا به قهرمانبازی و تیزهوشی و اجرای اعمال و حرکات محیرالعقول ندارد. همین که گروگانگیرها مهمترین برگ برنده خودشان در میان گروگانها را که همان تکواندوکار نوجوان آمریکایی است (بعلت اینکه ظاهرا پدرش در آمریکا یکی از اشخاص صاحب نفوذ است و میتواند با فشار به دولت ترکیه خواستههای آنها را برآورده سازد) درطی یک بازی کودکانه وغیر قابل فهم، به دوئل مرگ و زندگی با یک بازیکن ایرانی میکشانند و حاضر میشوند کارت برنده خود را این چنین به مسلخ بفرستند، طبیعی است که با این میزان از هوش باید در آن سکانس مضحک روی پشت بام، هلیکوپتر نجاتشان را تبدیل به اتوبوس سرویس مدرسه نمایند تا با یک گاز اشکآور ساده قافیه را به پلیس حاضر در محل ببازند.
صحبت از مواجهه با آن سکانس آزاد کردن گروگان زخمی و حل معمای دلایل شلیک رئیس گروگانگیرها به پای مربی آمریکایی (ایرج نوذری) و سپس درخواست او از دکتر طناز فیلم برای زنده نگهداشتنش هم از آن دست موارد عجیبی است که با معمای نحوه پیدایش اهرام ثلاثه در مصر برابری میکند! بگذریم از اینکه فیلمساز اصلا حوصله درگیر کردن خودش با چیزی به اسم میزانسن و فضاسازی و تقطیع درست نماها به همدیگر را نداشته و آنها را عناصر تجملاتی و غیر ضروری میدانسته است که میتوان در برابر مضمون و شعارهای مورد نظر، آنها را نادیده گرفت.
واقعیت این است که فیلمسازی سفارشی که بر پایه خواستهها و جهتگیریهای ارگانها و مراکز خصوصی و دولتی صورت میپذیرد، امری رایج و متداول در ساخت و تولید آثار سینمایی در سراسر دنیا است. اتفاقا بسیاری از آثار مهم و ماندگار تاریخ سینما از دل همین فرآیند سفارش داده شده است که به لیست انتخابی بسیاری از علاقمندان و فیلمبازها راه پیدا کردهاند. اما ظاهرا در این سوی دنیا، سفارشیسازی چیزی معادل با آسانگیری و نوعی حرکت سطحی برای رفع تکلیف به شمار میرود که باعث میشود نتیجه نهایی کار به چیزی خلاف آن مضمون و شعارهای مد نظر سفارش دهندگان تبدیل شود.
در دنیای مارکتینگ اصل مهمی وجود دارد که اجرای درست یک فرآیند تبلیغاتی را مهمتر از هر چیز دیگری میداند. چرا که اجرای بد و ناهمگون یک تبلیغ، نه تنها پیام مورد نظر سفارش دهنده را به مخاطب القا نمیکند که حتی میتواند حکم نوعی ضد تبلیغ را پیدا کرده و مشتریان و مخاطبان مورد نظر را از خود براند. به نظر میرسد بیحوصلگی محمد حسین لطیفی در ساخت و پرداخت یک اثر آبرومند، همان کاری را با مرد نقرهای کرده است که اجرای بد یک تیزر تبلیغاتی برای سفارش دهندهاش کرده است.