عنوان « عروس شاهزاده » جادویی بودن فیلم را تضمین میکند. داستان فیلم از جایی شروع میشود که پیتر فالک در حال خواندن یک کتاب است.
فیلمهای خاصی وجود دارند که به منظور لذت بردن از آنها در زمان بزرگسالی حتما باید در زمان کودکی آنها را تماشا کرده باشید. برای مثال فیلم «ویلی ونکا و کارخانه شکلات سازی» را در نظر بگیرید. یک فیلم کلاسیک فارغ از زمان، اما نه لزوما فیلمی که خود را وقف تصورات بزرگسالی کند. یا فیلم «سر نخ» که در سن سیزده سالگی به نظر در سبک کمیک ساخته شده است («بدن آقای بدن!» – آیا این یک شوخی بود؟) اما برای بزرگسالان فیلمی تقریبا جنایی در نظر گرفته میشود. پیش از تماشای مجدد فیلم «عروس شاهزاده»، این فیلم نیز ممکن بود جزو این دسته از فیلمها قرار گیرد. زمانی که برای اولین بار آن را دیدم، فیلم چیزی نبود که انتظار آن را داشتم. فیلم مانع تصورات مننمی شد – بلکه فیلمی به شدت هوشمند و دوست داشتنی بود. اما زمان گذشت و من فکر میکردم پس از تماشای آن در بزرگسالی، به یک جایگاه کمتر جادویی در خاطرهام تنزل یابد. عنوان «عروس شاهزاده» جادویی بودن فیلم را تضمین میکند. داستان فیلم از جایی شروع میشود که پیتر فالک در حال خواندن یک کتاب است.

همانند بسیاری از کودکان آمریکایی در اواخر دهه هشتاد، من نیز نمیدانم چند مرتبه «عروس شاهزاده» را دیدهام. حتی اگر یک انگشت نیز به دست راستم اضافه کنم قادر به شمارش این عدد نیستم. برای نسل من، این تنها یک فیلم نیست؛ بلکه نمایی از نوجوانی ما است و دیدگاه ما نسبت به دنیا را شکل داده است. در نظر گیری صفت «تاثیرگذاری» برای این فیلم، از لحاظ شخصی یا فرهنگی، باعث دست کم گیری این فیلم خواهد شد.
نقد و بررسی فیلم بهشت بر فراز برلین
این فیلم باعث شد من کلمات پیوترسنس (واقعی) و هیپوپوتامیک (واقعی) و بلیو (جعلی) را بدانم. بدین گونه بود که من در مورد هیدرولیک و خماری چیزهایی آموختم. در این فیلم من تنها جمله دلبری برای جنس مخالف که ارزش استفاده کردن برای خودم را داشت شنیدم: «لطفا من را به عنوان جایگزین خودکشی در نظر بگیر».
این فیلم اثری قابل لمس بر هالیوود ایجاد کرد. نمای آغازین فیلم – یک نمای بسته از یک بازی ویدئویی (که توسط فرد ساواج، در نقش یک بچه مریض بازی میشد) – کمتر از یک سال بعد در فیلم تجاری موفق «بزرگ» تکرار شد. عروس شاهزاده اگرچه در سال۱۹۸۷ افتتاحیه کم زرق و برق در سینماها داشت، اما در اوایل دهه نود به یک پدیده در صنعت ویدیوهای تلویزیونی VHS تبدیل شد. و حالا؟ این یک واقعیت آماری است که هر بیست ثانیه، یک نفر در آمریکا یاد میگیرد تا «از شانس خود لذت ببرد»

علاوه بر جذابیتهای واضحتر فیلم عروس شاهزاده – طنز هزلی، طیفی از کنایهها، بلوندهایی که همیشه در باد گیسوان خود را به پرواز در میآورند، بیلی کریستال و کارول کین معروف که در نقشهایی فرعی شاهد آنها بودیم – این فیلم لحن و ساختار دقیق رمان ویلیام گلدمن را اقتباس کرده است و آن را به نمایش درآورده است؛ همانند یکی از آن خانههای کوچک انگلستان جدید که روی بام یک آپارتمان در شهر نیویورک گذاشته شده است (بله، این اتفاق رخ می دهد).
در اکثر اقتباسها، ممکن است بخشهایی سازگاری کمرنگتری داشته باشند. اما فیلمنامه گلدمن و کارگردانی راب رینر تحسین برانگیز است. داستان وسلی (با بازی کری الویس) و باترکاپ (با نقش آفرینی رابین رایت) و ماجراجویی قرون وسطایی شجاعانه آنها همانند یک گروه خونی جهانی است که تنها در حرفهایهای تئاتر، بچههای بامزه، عاشقان، آدمهای تنها و هنرمندان جریان دارد.
«چیزی برای همه» همیشه یک هدف فروش خوب نیست – نه برای تماشاگرانی که خود را در رویایی درخور تصور میکنند – با این حال چه کسی میتواند فیلم عروس شاهزاده را دوست نداشته باشد؟ تنها یک فرد بدبخت و تنفر انگیز.

مسئله من این بود که آیا میتوانم به عقب بازگردم و فیلم را دقیقا با خلوص گذشته تماشا کنم؟ آیا میتوانم وارد دنیای فیلم شوم؟ آیا هنوز هم میتوانم باترکاپ را به عنوان یک اسم برای انسان قبول کنم؟ اکنون داستان زندگی خود را میگویم، من شاید بیش از حد از نحوه ساخت فیلم آگاه بودم. بنابراین، برای حفظ تصورات جادویی خود از عروس شاهزاده، حس کردم به نوعی تضمین نیاز دارم. بنابراین یادداشتی از ساختار تو در توی فیلم برداشتم و برای به اشتراک گذاری داستان با یک کودک همراه شدم.
این فیلم به صورت اتفاقی یکی از فیلمهای محبوب خواهر زاده من، زوئی شد. برای تولد هشت سالگیاش، او تصمیم گرفت یک عروس شاهزاده داشته باشد. پس از آشنا شدن زوئی با عروس شاهزاده توسط مادرش (خواهر بزرگتر من)، او اکنون این داستان را به نسل جدیدی از شمشیر بازان انتقال میدهد. بنابراین، در یک بعد از ظهر بهاری، من سوار قطار شدم و از منهتن به حومه نیوجرسی رفتم. پس از مدرسه زوئی را دیدم و ما تا خانه خواهرم پیاده روی کردیم، جایی که سرگرمی ما آماده آغاز شدن بود.
- من: من فکر میکردم که مجبورم از خواهرزاده خوشگلم کمک بخوام. اما چون اونو پیدا نکردم، فکر کنم تو بتونی این کار رو انجام بدی.
- زوئی: هههه اصلا خنده دار نبود.
- من: مامانت بهت گفت که من چیکار دارم میکنم؟
- زوئی: آره، اون گفت تو در مورد عروس شاهزاده مینویسی.
- من: آره اما اون گفت که چرا من میخوام با تو این فیلمو تماشا کنم؟
- زوئی: چون سرگرم کنندس.
- من: این حرف جسورانهایه.
- زوئی: منظورت چیه؟
- من: منظورم اینه که ما مطمئن نیستیم این کار سرگرم کننده باشه.
- زوئی: قطعا سرگرم کنندس! این بهترین فیلمیه که دیدم.
- من: خب، من کنجکاوم بدونم تو چجوری فیلمو به کسی که هنوز هزار بار ندیدتش پیشنهاد میکنی.
- زوئی: هممم. من میگم که اگه انتقام و شمشیر بازی و عشق واقعی و معجزه رو دوست داری، پس این فیلمو رو هم دوست داری. اما اگه اینطور نیست، پس احتمالا از فیلم خوشت نمیاد.
- من: درسته. بزن قدش.

با توجه به تفاوتهای احساسی ما به دلیل اختلاف سن سی ساله، من تصور کرده بودم زوئی درک رویاییتر از فیلم نسبت به من داشته باشد. اما خیلی زود معلوم شد که هوش زود هنگام او و عدم بلوغ من تقریبا حالتی میانه را ایجاد کردهاند. دیالوگ مورد علاقه من جملهای است که در ابتدای فیلم بیان میشود. هنگامی که پیتر فالک در نقش پدربزرگ داستان نحوه مورد حمله قرار گرفتن کشتی وسلی توسط دزد دریایی مخوف رابرتز را تعریف میکند. نوه او، که تشنه عناصر غرور مردانه است میگوید «کشته شدن توسط دزدان دریایی قصه جالبی میشود.» برای من، این یک جمله کمدی پیشبینی کننده باقی داستان و تمام شوخیهای بعد از آن بود. زوئی نیز با صدای بلند خندید.
هنگامی که من در مورد دیالوگ محبوبش پرسیدم، او برای چند ثانیه فکر کرد و پاسخ داد «هاها. هاهاهاها. هاهاهاهاهاهاها» و سپس وانمود کرد که در حال سقوط از روی مبل است. استاد ذهن جنایتکار سیسیلی «ویزینی» که حین خنده میمیرد در واقع مشهورترین کمدی پر سر و صدای فیلم است و مطمئنا اولین تصویری است که افراد زیر چهل و پنج سال هنگام تفکر در مورد والاس شاون به یاد میآورند. ظاهرا خواهرزاده من با دقت زیادی فیلم عروس شاهزاده را تماشا کرده است.
هنگامی که به ما گفته شد باترکاپ برای چند روز «نه خوابید و نه چیزی خورد»:
- زوئی: اگر کسی چیزی نخوره یا نخوابه ممکنه بمیره، درسته؟
- من: فکر کنم که انسان تنها میتونه بیست روز بدون آب زنده بمونه.
- زوئی: اما اون آنقد بیحال میشه که حتی نمیتونه لیوان آب رو برداره.
- هنگامی که وسلی به ویزینی نزدیک میشود در حالی که ویزینی چاقو را زیر گلوی باترکاپ گذاشته است:
- زوئی: چرا روی میز سیب و پنیر گذاشتن؟ انگار یک پیک نیک حسابی برقرار بوده!
- من: شاید اون خوراکیها هم مسموم شده بودن.
- زوئی: اما پودر آیوکان دست وسلی بود. مگر این که اون اول به این مکان رسیده باشه.
- من: به نظرم اینطور نیست. وسلی در تعقیب اونها بود.
- زوئی: خب پس این صحنه منطقی نیست.
- در آستانه عروسی باترکاپ و شاهزاده هامپردنیک، در اتاق هامپردنیک:
- زوئی: هامپردنیک اگه قصد داره باترکاپ رو خفه کنه پس چرا داره چاقو رو تیز می کنه؟
- من: شاید برای باز کردن نامه به چاقو نیاز داره.
- زوئی: امکان نداره. چرا هامپردنیک گفت که اون مرد باید «سعی کنه مدتی حاکمیت دنیا رو حفظ کنه» در حالی که اون اصلا حاکم دنیا نیست؟
- من: اون فقط فکر میکرد که حاکم دنیاست. این جور چیزا عادی هستند.
در صحنه شمشیربازی هامپردنیک با وسلی:
- زوئی: اونها میگن که گوشش سالم باقی میمونه، اما احتمالا باید کاملا زخمی شده باشن.
- من: وسلی وقتی که قدرت کاملش رو داشته باشه شمشیر باز خوبیه.
- زوئی: نه، گوشها حتما باید زخمی شده باشن.
- پس از روکش کردن قرص شکلاتی با شکلات:
- زوئی: مکس معجزهگر بازنشسته شده است. آیا اونها باید باز هم این همه شکلات داشته باشن؟ اونها باید تا حالا همه شکلاتها رو خورده باشن.
- من: شاید به شکلات حساسیت دارن.
- زوئی: هر دوشون؟
- من: تو اصلا این فیلمو دوس داری؟
- زوئی: آره … اما هیچ کدوم از اتفاقهای فیلم در واقعیت رخ نمیدن.
حرفهای او در اکثر موارد صحیح بود.

اکثر بخشهای فیلم نمیتوانند در واقعیت رخ دهند. جمله «همانطور که شما می خواهید» (“یک روز، او متوجه شد که وقتی وسلی میگوید «همانطور که شما میخواهید» یعنی «من عاشق شما هستم»”) درست همانند زمانی ادا میشد که یک دختر در کلاس درس خودکارش را به من قرض داد، اما با این حال، من رابطه وسلی و باترکاپ را به جذابیتی میدیدم که اکنون زوئی آن را میبیند. این جذابیت شاید در پوستر فیلم نمایان باشد، اما دلیل جذابیت فیلم این نیست. اگر بخواهید یک درس از تماشای مجدد عروس شاهزاده بگیرید، آن درس این خواهد بود: من فکر میکنم این فیلم در مورد چیزی نیست که ما تصور آن را داریم.
ادعا میشود که این فیلم در مورد عشق واقعی (رمانتیک) است؛ اما ما هیچگاه شاهد عشق وسلی و باترکاپ نبودیم، زیرا درواقع این عشق هیچگاه رخ نداد. در واقع فقط ازدواج او با هامپردنیک را دیدیم. این دو نفر به مدت پنج سال هیچ صحبتی با همدیگر نداشتند و قبل از آن نیز هیچ رابطهای با یکدیگر نداشتند.
در سرتاسر این ماجراجویی هیچان انگیز، باترکاپ یک فرد احمق و تقریبا بدون کمک است که گستاخانه و شجاعانه حرف میزند اما به راحتی خود را در دام افرادی میاندازد که میخواهند او را بکشند. در همین حال، وسلی به تنهایی تمامی جملات عاشقانه را ادا می کند (“من نمیخواهم این جا یه خونه تابستونی بسازم، اما درختهای اینجا واقعا دوست داشتنی هستن”؛ “افراد خیلی کمی هستن که جذابیت بی نقصی داشته باشن. حیف میشه که شما آسیب ببینین”). او درخشندگی قبل از تبدیل شدن به یک دزد دریایی را باز می یابد (که البته استرس ناشی از در خطر بودن جانش در هر شب را به همراه دارد).
آیا ما باید باور کنیم که وسلی و باترکاپ سوار اسبهای سفید خود میشوند و وستلی مجددا به یک پسر مزرعه دار تبدیل میشود؟ من که اینطور فکر نمیکنم. علاوه بر این، اگر باترکاپ نمیتواند با یک موش بزرگ که در حال کشتن عشق واقعیش است مبارزه کند، به نظر نمیرسد که او بتواند وارد دنیای دزدان دریایی شود که حتی تصورش را نیز نداشته است.
همه این موضوعات باید مهم باشند. اما با این حال هیچکدام اهمیتی ندارند. زیرا این رابطه تنها میزبانی برای روح صادق فیلم است که همان عشق است؛ اما نه از نوع رمانتیک آن. جالبترین زوج این فیلم را اینیگو مونتویا (با نقشآفرینی مندی پاتینکین) و فزیک (آندره غولپیکر) شکل دادهاند که از ابتدای فیلم همیشه پشتیبان یکدیگر بودهاند (هنگامی که فزیک توسط ویزینی در حال سرزنش شدن است، اینیگو با قضیه قافیه کلمات دوست خود را آرام میکند). این پیوند آنها است که تاثیرگذارترین لحظه فیلم را میسازد. این لحظه در جنگل دزدان رخ میدهد. اینیگو آن دستهای بزرگ و آشنا را لمس میکند و به سمت صورت فزیک میرود. در این لحظه او زمزمه میکند: “این تویی”.
- زوئی: من رابطه بین اینیگو و فزیک و به نوعی وسلی رو دوس دارم. مخصوصا آخر فیلم. اما حرفای اونا در مورد دوستی خیلی باحاله.
- من: مثلا چجور حرفهایی؟
- زوئی: مثلا حرفهاشون در مورد تشکیل یه تیم.
- من: این چیزی هست که یک دوستی خوب رو شکل میده؟
- زوئی: به نظر من که آره. این که از دوستت پرستاری کنی تا حالش خوب شه. یا در مورد بعضی کارها با همدیگه برنامهریزی کنین. یا وقتی یه در رو بشکنی تا اونها بتونن کسی رو بکشن.

دوستی – که وفادارانه باشد، هدف خوبی داشته باشد، به سختی بدست آمده باشد، و واقعی باشد – در واقعیت میتواند رخ دهد. کودکان در تمامی سنین این موضوع را میدانند. این ممکن است در زندگی واقعی متفاوت باشد – شاید “شکستن یک درب برای دوستت تا او بتواند کسی را بکشد” در قالب کمک کردن به یک دوست برای اسبابکشی یا آشتیدادن او با نامزدش جلوه کند – اما دوستی از این نوع جذابیت بیشتری نسبت به رابطه وسلی و باترکاپ دارد.
پویایی اینیگو و فزیک (“و به نوعی وسلی”) جادویی را در فیلم عروس شاهزاده شکل داده است که بین نسلها جاودان میشود. در بیرون از دنیای فیلم افرادی وجود دارند که دوستی قویتری دارند. در اینجا باید به یاد داشته باشیم که زندگی بیش از آنکه در مورد عشق واقعی بین افراد کامل باشد، در مورد دوستیهای ناکامل بین افراد ناکامل است.
در پایان کتاب عروس شاهزاده، پس از آنکه قهرمانان ما با خیال راحت به سمت غروب آفتاب میروند، گلدمن مینویسد: “منظور من این است که من فکر میکنم عشق بهترین چیز این دنیا است؛ البته به استثناء آبنباتهایی که سرماخوردگی را درمان میکنند. اما من باید برای بار هزارم بگویم که زندگی عادلانه نیست. زندگی تنها از مرگ عادلانهتر است. فقط همین”. به همین دلیل ارزیابی زوئی از واقعگرایی مطالب هم درست و هم غلط است. درست همانند خود زندگی، عروس شاهزاده نیز از بیرون مضحک است، اما از درون صداقت زیادی دارد. این فیلم یک قرص معجزه است. کسی که به کمدی مبالغهآمیز و جهان بینی صمیمانه معتقد باشد میداند که جادوی ناب در واقعیت میتواند رخ دهد، و مهم نیست که شما در چه سن و سالی هستید.
- من: حق با تو بود، سرگرم شدیم.
- زوئی: حالا میتونیم بریم بیرون و بازی کنیم؟
- من: باشه، اما لباساتو کثیف نکنی. وگرنه مامانت منو میکشه.
- زوئی: هر طور که شما بخواهید.
- من: این دیالوگ منه.
- زوئی: نه نیست.
- من: هست.
- زوئی: نیست.
- من: ما نمیتونیم این کارو ادامه بدیم.
- زوئی: میتونیم.