گفت‌وگوی کوتاه و خواندنی به بهانه فیلم جدیدش برادر و خواهر

ماریون کوتیار: کار سخت است وقتی با کارگردان خوب کار نکنی

«من واقعا عاشق شخصیت آلیس در فیلم Brother and Sister شدم»

فیلم جدید آرنو دِپلِشن با عنوان «برادر و خواهر» اولین نمایش جهانی‌اش را در جشنواره کن ۲۰۲۲ تجربه کرد. جالب این‌که امسال فیلم‌های متعددی در بزرگ‌ترین رویداد سینمایی جهان به روابط خانوادگی پیچیده می‌پرداختند. «برادر و خواهر» هم در باب این‌که عشق و تنفر و تردید نسبت به آدم‌های نزدیک – چه خوب و چه بد – به چه معناست، کاوش می‌کند. داستان درباره آلیس (ماریون کوتیار) و لویی (ملویل پوپو) است. خواهر و برادری در ۵۰‌وچند سالگی که بیش از ۲۰ سال است که از هم فاصله گرفته‌اند و با هم دشمن شده‌اند. آلیس به‌شدت از لویی متنفر است اما دلایل حقیقی احساسات او نسبت به برادرش از همه پوشیده به نظر می‌رسد. وقتی والدین این ۲، قربانی یک سانحه رانندگی وحشتناک می‌شوند، خواهر و برادر مجبور می‌شوند با هم و گذشته روبه‌رو شوند و چرایی کشیده شدن کارشان به اینجا را مورد بازنگری قرار دهند.

فیلم برادر و خواهر Brother and Sister پر از موقعیت‌های احساسی غم‌افزا و بازی‌های درجه یک از بازیگران متفاوتش است اما توجه اصلی، معطوف به بازی ماریون کوتیار می‌شود که تمام توانش را صرف خلق این شخصیت کرده است؛ زنی که می‌توان او را رقیب شخصیت فوق‌العاده‌ای دانست که کوتیار در سال ۲۰۰۷ در «زندگی به رنگ صورتی» (La Vie En Rose) خلق کرد؛ گرچه کاملا منحصربه‌فرد است و غیرقابل قیاس. کوتیار در این گفت‌وگو درباره فرایند شکل‌گیری این شخصیت پیچیده، همکاری بلندمدتش با آرنو دپلشن و اسراری که «برادر و خواهر» برای تماشاگر به جا می‌گذارد، صحبت کرده است و لازم به گفتن نیست که او بازیگری مجرب است با دیدی نبوغ‌آمیز و عمیق که حتی برای همتایان او هم می‌تواند ارزشمند باشد.

معرفی و نقد فیلم برادر و خواهر

  • چه موضوعی باعث می‌شود که فیلم پشت فیلم با آرنو (دپلشن) همکاری کنید؟ شما سال‌هاست که همکاری‌های فوق‌العاده‌ای دارید.

ماریون کوتیار: خب، احساس می‌کنم خیلی خوش‌شانس هستم که او هر دفعه می‌خواهد یک بار دیگر با من کار کند (مثل همین فیلم برادر و خواهر)؛ و خیلی هم خوش‌شانس بودم که به خانواده وویار وارد شدم که آرنو قبلا به آن‌ها پرداخته بود؛ و این‌که توانستم در چنین فیلم شخصی‌ای از کارنامه آرنو بازی کنم. در ضمن «قصه کریسمس» (A Christmas Tale) را هم در کارنامه او دوست دارم.

  • چالش‌برانگیزترین جنبه این شخصیت چه بود؟ بازی شما فوق‌العاده است و واقعا صحنه‌های احساسی دشواری را بازی کرده‌اید. به همین دلیل دوست دارم بدانم که سخت‌ترین کارتان در ایفای این نقش چه بود؟

فکر نمی‌کنم «سخت» صفتی باشد که بخواهم از آن استفاده کنم؛ شاید پرتنش و پراحساس برای توصیفش خوب باشد. کار بازیگر زمانی دشوار است که با یک کارگردان خوب همکاری نمی‌کند؛ اما درباره این‌که کدام جنبه چالش‌برانگیزتر بود، می‌توانم بگویم این بود که انسانیت را در این زن پیدا کنم که سرشار از خشم و نفرت است؛ و بدون این‌که توضیح داده شود که چرا. بعضی کارهایی که او انجام می‌دهد و برخی موقعیت‌هایی که تجربه‌شان می‌کند، جای سوال دارند. به نظرم این واقعیت که او را قضاوت نکردم به من کمک کرد تا ویژگی‌های انسانی‌اش را بیابم. آرنو فقط به من گفت: «لطفا نجاتش بده.» من هم واقعا متوجه منظورش شدم چون چطور ممکن است زنی بچه برادرش را ندیده باشد؟

البته متوجه قطع رابطه‌ای هستم که او به آن احتیاج داشته چون رابطه‌ بیش از حد قوی‌ای داشتند؛ عشقی بیش از اندازه میان این برادر و خواهر وجود داشت. پس تنها راهی که او برای حفظ این رابطه پیدا می‌کند – در حالی که قطع شده چون بیش از حد قوی بوده – این بوده است که همان میزان انرژی را پیدا کند؛ و همان میزان انرژی، در تنفر موجود است.

ماریون کوتیار در فیلم برادر خواهری

  • تنفر آلیس از لویی، معمای مرکزی فیلم است. ما نمی‌دانیم چرا؛ اما شما وقتی برای ایفای نقش آماده می‌شدید دلیلی برای خودتان پیدا کردید؟

عشق بیش از حد.

  • زیباست، واقعا زیبا. انتظار چنین جوابی را نداشتم. اگر در زندگی واقعی زنی مثل آلیس را می‌شناختید، در خصوص رابطه‌اش با لویی چه توصیه‌ای به او می‌کردید؟ و در مقیاس بزرگ‌تر پیرامون رابطه او با خانواده‌اش؟

وای… نمی‌دانم. اگر واقعا مجبور بودم شاید می‌گفتم: «شاید لازم داری که خودت را دوست داشته باشی و ببینی که آدم خوبی هستی…» شاید هم عشق و نفرتی را که نسبت به برادرتان احساس می‌کنید راحت‌تر می‌شود هضم کرد. شاید این را هم به او می‌گفتم که «با والدینت صحبت کن. کاری کن که با ناکامی‌شان مواجه شوند.»

  • لحظه‌های پایانی فیلم برای شما چه معنایی دارند؟ چون خیلی راحت به هر تفسیری راه می‌دهند.

بله؛ و به همین خاطر از برداشت‌های خودم نمی‌گویم. به نظرم چنین فیلم‌هایی خیلی صمیمانه و شخصی‌اند. پس هر کسی حس متفاوتی را دریافت و تجربه می‌کند و به همین دلیل، برداشت متفاوتی خواهد داشت. من هم برداشت خودم را دارم و نیاز داشتم برداشت خودم را داشته باشم تا این شخصیت را بسازم.

  • برخی تا جایی پیش خواهند رفت که بگویند این نقش‌آفرینی بهترین بازی کارنامه شما است. راستش را بخواهید من هم چنین احساسی دارم. خودتان این شخصیت و بازی در این فیلم را چطور با شخصیتی مثل ادیث پیاف قیاس می‌کنید که برایش جوایز بی‌شماری را برنده شدید؟

شما می‌توانید داستان‌های عاشقانه را با هم قیاس کنید؟ نمی‌دانم؛ اما من واقعا عاشق این شخصیت شدم.

ماریون کوتیار

  • بله،‌ واقعا به‌راحتی می‌شود عاشق او شد.

خب، این خیلی خوب است چون به‌راحتی می‌شود از او متنفر هم شد؛ اگر سردی و خشونت رفتارش را ببینید.

  • به عنوان بازیگر چطور چنین رابطه واقعا پیچیده‌ای را با ملویل (پوپو) شکل دادید؟ احساس می‌کنم متفاوت از هر رابطه خواهر و برادری است که در سال‌های اخیر در سینما دیده‌ام.

فیلمنامه خیلی خوب نوشته شده بود. در واقع هر چیزی که لازم داشتم در فیلمنامه وجود داشت. من در این مورد، تجربه واقعا متفاوتی هم داشتم که برای اولین بار در زندگی‌ام آن را تجربه کردم. به‌نوعی شیوه بازیگری مِتُد را تجربه کردم که اصلا شیوه کاری من نیست اما واقعیت این بود که ملویل را نمی‌شناختم. ما حدودا ۲۰ سال پیش بود که مدتی را با هم گذراندیم چون دوستان مشترکی داشتیم؛ اما من واقعا او را نمی‌شناختم. سپس از او دور شدم تا سر صحنه هم بتوانم دوری کردن از او را بهتر و درست‌تر به نمایش بگذارم. از سوی دیگر، وقتی شما با همبازی‌تان سر صحنه هستید، معمولا بین نماها، وقفه‌هایی هست که با هم گپ می‌زنید و بیش‌تر یکدیگر را می‌شناسید. درباره زندگی‌های خودتان صحبت می‌کنید و… من در این فیلم لازم داشتم که از چنین رابطه‌ای سر صحنه اجتناب کنم.

بهترین فیلم های خواهر برادری سینما

از این رو، احساسات عجیب و متفاوتی سر صحنه حاکم بود و من به‌نوعی نگران بودم که او به این قضاوت درباره من برسد که آدم سردی هستم و چندان دوستانه رفتار نمی‌کنم؛ که فکر نمی‌کنم این‌طور باشم؛‌ بنابراین واقعا به چنین فاصله‌ای در حین فیلمبرداری نیاز داشتم. می‌خواستم لحظه‌ای که به او نگاه می‌کنم – وقتی می‌خواستم با چشمانم درون چشم‌هایش غوطه بزنم – سر صحنه باشد و در مقابل دوربین. برای همین می‌گویم که احساسات عجیب و متفاوتی بر صحنه حاکم بود چون نتیجه‌ی همان تشویش و نگرانی‌ای بود که فکر می‌کردم: «آه خدای من، او با خودش فکر می‌کند من آدم خونگرمی نیستم.» اما در عین حال، هیجان‌انگیز بود. من نوعی هیجان را در شیوه اجتنابم از او و عدم برقراری ارتباط با وی پیدا کردم؛ اما در پایان فیلمبرداری، زمانی واقعا به آرامش رسیدم که به سراغ او رفتم و توضیح دادم که نیاز شدیدی به این رویکرد در پشت صحنه داشتم تا بتوانم بهترین بازی را جلوی دوربین داشته باشم.

او هم واقعا درک کرد چون در جریان فیلمبرداری رفتار من برایش سوال‌برانگیز شده بود ولی در نهایت متوجه قصدم شد. در پایان فیلمبرداری بالاخره توانستم بگویم: «واقعا دوستت دارم و می‌خواهم با هم صحبت کنیم و وقت بگذرانیم.» همین کاری که داشتم انجام می‌دادم! خیلی خوشایند بود چون سرانجام مثل یک آدم عادی شده بودم.

 

منبع: اسلش‌فیلم، لِکس بریسکیوسو

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil