داریوش خنجی: مطمئن نبودم که خلاقیت لازم را دارم
داریوش خُنجی فیلمبردار برجسته و تحسینشده ایرانی-فرانسوی که با کارگردانان بزرگ متعددی شامل دیوید فینچر، وودی آلن، ژان-پییر ژونه، گاس ون سنت، رومن پولانسکی، وونگ کار-وای، میشاییل هانکه، دنی بویل، پل تامس اندرسن، وس اندرسن، بونگ جون-هو و نیکلاس ویندینگ رفن همکاری داشته است، در جشنواره کن ۲۰۲۲ با «زمان آرماگدون» (Armageddon Time) اثر جیمز گری (که چندمین همکاریاش با خنجی است) حضور داشت؛ فیلمی که برای کسب نخل طلا رقابت کرد و حالا حدود یک ماه است که در سینماهای ایالات متحده به صورت گسترده اکران شده است.
داریوش خنجی در خصوص چگونگی علاقهمند شدن به سینما و فیلمبرداری میگوید: «از فیلمهایی که الهامبخش من شدند تا فیلمبردار شوم، میتوانم به «همشهری کین» اشاره کنم که خیلی روی من تاثیر گذاشت؛ و در کل فیلمهای اورسن ولز مثل «امبرسنهای باشکوه». البته فیلمهای کارل تئودور درایر هم مانند «کلام»، «گرترود» یا «خونآشام» خیلی الهامبخشم شدند!» در ادامه گفتوگو با فیلمبردار مطرح ایرانی سینمای جهان را میخوانید.
داریوش خنجی در این مصاحبه توضیح میدهد که کارش در فیلم زمان آرماگدون کار آسانی نبود: «مطمئن نبودم که انرژی و خلاقیت لازم را دارم اما بعدش پی بردم که چقدر فیلم مهمی است. برای همین نمیتوانستم کار روی چنین فیلمی را قبول نکنم. فیلمنامه بسیار شخصی و پرشور بود؛ و زمانی که کارگردانی مثل جیمز چنین فیلمنامهای را به شما میدهد، شما هم باید خودتان را در اختیارش قرار بدهید. همانطور که همه چنین کردند.»
معرفی و نقد فیلم باردو یا وقایع نگاری نادرست یک مشت حقیقت
- این سومین همکاری شما با جیمز گری است. چطور اتفاق افتاد؟
داریوش خنجی: جیمز قبلا درباره ساخت این فیلم با من تماس گرفته بود اما بعدش کار به مشکل خورد. میدانید که ساخت برخی فیلمهای کمهزینه دشوار است. این فیلم هم یکی از آنها بود که ساختش به تعویق افتاده بود؛ اما ناگهان پاییز سال گذشته همه چیز مهیای تولید شد. مطمئن نبودم چون تازه کار فیلم بسیار طولانی آلخاندرو گونسالس اینیاریتو را در مکزیک تمام کرده بودم که بهنوعی یک تجربه زندگیتغییر بده بود؛ اما از آنجایی که «زمان آرماگدون» فیلمی کوچکتر بود که قرار نبود مثل قبلی یک سال یا نصف سال طول بکشد، تصمیم گرفتم کمک کنم ولی بعدش همینطور بیشتر و بیشتر در آن غرق شدم.
- ماجراهای فیلم در محله کویینز در دهه ۱۹۸۰ روی میدهد و واقعا اینطور به نظر میرسد که حالوهوای این دوره را بهخوبی تصویر کرده است. رویکرد شما از نظر فنی چه بود؟
من به «رویکردم» فکر نمیکنم. در واقع «رویکرد ما» مطرح است. احساس میکنم کارم بهشدت در پیوند و آمیخته با کار کارگردان و گروه فیلمسازی و آدمهای نزدیک به من است؛ مثلا گابریل کولودنی که برای من رنگ را درمیآورد یا ریچی گینس و جو بِلشنِر که سر صحنه و با وسایل صحنه کمکم میکنند. این آدمها و در کل عوامل فیلمسازی، معمولا قدرندیده باقی میمانند! اگر دقیقتر بگویم به عنوان نمونه همین همکارم جو که هنرمند تجهیزات دالی هم هست و دقیقا مثل یک هنرمند، عین یک موسیقیدان سر صحنه هنرنمایی میکند. قضاوت درباره چنین هنرمندانی دشوار است چون خیلی از آنها در سراسر جهان وجود دارند اما من میدانم که جو استثنایی است. کار او برای من مثل ویولننوازی است که مثل ژان سیبِلیوس مینوازد. پس از نظر فنی هم پروژه بسیار جذابی بود چون جیمز همیشه به کوچکترین چیزها هم فکر میکند و بنابراین، ما هیچ چیز زائدی نداشتیم.
- با توجه به اینکه جایزه سالانه پییر آنژنیو برای دستاورد یک عمر فعالیت اهدا میشود، کنجکاوم بدانم که از میان تمام فیلمهایتان، مردم بیشتر درباره کدامیک از شما سوال میپرسند؟
«هفت» (Seven) یکی از آنهاست. درباره «اغذیهفروشی» (Delicatessen) هم خیلی سوال میکنند. گاهی وقتها از «جواهرات تراشنخورده» (Uncut Gems) میپرسند. «عشق» (Amour) هم سوالبرانگیز است که عاشقش هستم. البته فیلمهای زیادی از کارنامهام را دوست دارم؛ اما بله، بیشتر درباره «هفت» از من میپرسند. دلیلش را نمیدانم؛ شاید برای شمایل فیلم در آن دوره و زمانه است.
- وقتی به کارنامهتان نگاه میکنید فیلمی هست که خیلی به آن افتخار کنید؟
همین فیلم «زمان آرماگدون» خیلی مایه مباهاتم است چون حالوهوای احساسیاش را دوست دارم. در روزگاری که داستان فیلم در آن میگذرد، نور هم متفاوت بود، درست مثل خود «زندگی» که فرق میکرد. در فرانسه بهاصطلاح میگویند « un temps révolu» که یعنی: زمانی که دیگر وجود ندارد. به این همکاری خیلی مفتخرم چون فکر میکنم همه ما به جیمز کمک کردیم تا فیلمی را بسازد که خیلی به او نزدیک بود و واقعا شخصی است. البته به «باردو» (Bardo) هم خیلی افتخار میکنم و همینطور «جواهرات تراشنخورده» که اگر کارگردانانش بخواهند فیلم دیگری را هم با آنها کار میکنم چون بهترین هستند.
- مگر چطور تجربهای بود؟
همکاری با جاش و بِنی سفدی، تجربهای کاملا متفاوت از هر فیلمی بود که پیش از این تجربه کرده بودم. تقریبا هر کاری را که در فیلمبرداری انجام میدادم مجبور شدم دوباره دربارهاش فکر کنم و همین کار (فکر کردن) را هم متفاوت از قبل انجام بدهم. آنها خیلی خلاق و هنرمند هستند؛ و کاری میکنند که شما چیزهای پنهانی را کشف کنید؛ چیزها و کارهایی که شاید هرگز فکر نکرده باشید که میتوانید انجامشان بدهید.
- آثار و کار درایر چه چیزی دارند که الهامبخش شما شدند؟
حالوهوایشان. «خونآشام» برای من فیلم بسیار مهمی است؛ فیلمی دانمارکی که در مرز میان سینمای صامت و ناطق قرار گرفته است؛ فیلمی است که من در مرحلههای مختلفی از زندگیام آن را دیدهام. وقتی در دانشگاه نیویورک دانشجو شدم و برای اولین بار به این شهر پا گذاشتم، بهشدت تحت تاثیر نیویورک قرار گرفته بودم؛ در واقع سال ۱۹۷۷ برای من شگفتانگیزترین مکان در دنیا بود. در دانشگاه با هِیک مَنوجین (هایک مانوکیان) کلاسی داشتم و به خاطر دارم که شب قبل از ساخت اولین فیلم کوچکم – که یکدقیقهای بود – تنها فیلمی که دیدم «خونآشام» بود.
فیلمهای صامت در رشد حرفهای من خیلی مهم بودند مثل «طمع» (Greed) اثر اریش فون اشتروهایم؛ و سپس سینمای ایتالیا روی من تاثیر گذاشت. من زبان ایتالیایی را یاد گرفتم چون وقتی ۱۷ سالم بود فکر میکردم قرار است در ایتالیا مشغول به کار شوم چون بعضی از فیلمبردارانی که دوست داشتم اهل این کشور بودند. لحظههای خاص و متفاوتی هم وجود داشت، مثل «باروکو» (Barocco) اثر آندره تشینه که از نظر فیلمبرداری خیلی روی من تاثیر گذاشت؛ یا «دنبالهرو» (The Conformist) اثر برناردو برتولوچی و Zoo zéroبه کارگردانی آلن فلیشر.
- به خاطر دارید که فیلم یکدقیقهایتان درباره چه بود؟
فیلمی سیاهوسفید که از آخر به اول فیلمبرداری شد. آن را برای کلاس منوجین کار کردم که استاد فوقالعادهای بود.
- نمیدانم برای ساخت «باردو» چقدر میتوانستید با آلخاندرو گونسالس اینیاریتو گفتوگو کنید؛ اما نام او سالها با امانوئل لوبزکی مترادف بود. از این منظر همکاریتان برای شما حس عجیبی نداشت؟
البته که داشت! اما آلخاندرو همیشه با فیلمبرداران خیلی خوبی کار کرده است، از جمله لوبزکی و رودریگو پریتو. او هم در روزگار دشواری تماس گرفت چون در اوج شیوع کووید بودیم. ژانویه ۲۰۲۱ بود. هنوز واکسنی در کار نبود و ما قرار بود از فرانسه – که من زندگی میکنم – به مکزیک برویم. تلفنی چند بار گفتوگو کردیم و هنوز فیلمنامه را نخوانده بودم؛ اما گفتوگوهای ما خیلی امیدبخش بودند. وقتی فیلمنامه را خواندم شگفتانگیز بود. کارگردان واقعا عامل اصلی من برای همکاری با یک پروژه است. «باردو» هم فیلم خیلی شخصیای است؛ اما میدانید که نمیتوانم چندان دربارهاش صحبت کنم.
- البته. حالا در کل بگویید که «باردو» را چقدر میشود با «از گور برخاسته» (The Revenant) قیاس کرد که به خاطر فیلمبرداری دشوارش مشهور است.
کار عاشقانه بود؛ اما به دلایل دیگری فیلمبرداریاش دشوار بود؛ موضوعی که برای من اهمیتی ندارد و آن را نمیبینم. آنچه به یادم مانده است هیجان و لذت فوقالعاده آن است نه دشواری ساختش. اگر بگویم کار آسانی بود دروغ گفتهام اما به خاطر ماهیت فیلم و کووید بود، نه آلخاندرو.
منبع: فیلماستیج، روری اوکانر