تریلرهای جاسوسی که عمدتا بر پایه رقابتهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی کشورهای مختلف بنا شدهاند، همواره یکی از جذابترین و پرمخاطبترین آثار تولیدی در تاریخ سینما به شمار میروند.
از زمان جنگ جهانی دوم و به میان آمدن پای ایالات متحده آمریکا به این نبرد فراگیر که در نهایت به رونمایی از هولناکترین و مخربترین سلاح ساخته دست بشر و استفاده از بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی منجر شد، چنان ترس و واهمهای در سرتاسر دنیا پدید آمد که بیش از هر چیز بر نقش تعیین کننده دانشمندان هستهای و لزوم دستیابی به فرمول و فرآیند چنین سلاح مخربی که میتوانست معادلات بسیاری از روابط بینالمللی را نیز برهم بزند، در سرتاسر جهان پدید آمد.
بهترین فیلمهای جاسوسی تاریخ سینما
در این بین، رقابت کشورهای پرقدرت جهان همچون شوروی و انگلیس، برای دستیابی به اطلاعات موثقی که بتواند آنها را به بمب اتم (که در آن سالها حکم سلاحی بازدارنده را پیدا کرده بود که میتوانست فکر و خیال حمله نظامی به کشور دارنده این سلاح مرگبار را از ذهن دیگران بیرون کند) نزدیک کند، موجب شکلگیری جنگ سردی شده بود که نقش عمده و مهم این جنگ را ماموران مخفی و جاسوسانی بازی میکردند که میکوشیدند با نفوذ به دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی طرف مقابل، دادههای مهمی از پیشرفتهای تسلیحاتی آنها به دست آورده و به کشور خود انتقال دهند.
در این میان، سینما با اتکا به تریلرهای پرهیجان جاسوسی که عموما تاثیر پذیرفته از فضای بوجود آمده ناشی از رقابتهای تسلیحاتی کشورها، بعد از واقعه مهم اتمی در سال ۱۹۴۵ بود، آثاری را روانه اکران سینماها کرد که شخصیتها و قهرمانان اصلی این آثار همچون جیمزباند و اتان هانت (کاراکتر اصلی مجموعه فیلمهای ماموریت غیر ممکن) تا به امروز هم برای مخاطبان جذابیت داشته و بسیاری را برای تماشای کشمکشهای جاسوسی و اطلاعاتی میان کاراکترها، به سینماها میکشاند.
فیلم پرونده ایپکرس در سال ۱۹۶۵ و در واکنش مستقیم به همین قضایا بود که راهی پرده سینماها شد. هری سالتزمن بعنوان یکی از مطرحترین تهیهکنندگان سینما، به دنبال قصه و خلق کاراکتر جذابی بود که در پی محبوبیت شخصیت جیمزباند، بتواند جایگزین و یا رقیب سرسختی برای این سری از آثارسینمایی باشد.
رمان جاسوسی لن دیتون که در آن شخصیت هری پالمر را بعنوان نیروی سرویس مخفی انگلیس، در پی یک فیزیکدان هستهای ربوده شده به دالانی از حوادث عجیب و غیر قابل پیشبینی میکشاند، همان چیزی بود که هری سالتزمن به دنبال آن بود. استفاده از بازیگر جوان و با استعدادی چون مایکل کین (که قرار بود رقیبی برای نقش آفرینیهای شان کانری در مجموعه آثار جیمزباند باشد) و همکاری با جان بری که در ساخت موسیقی چند فیلم از مجموعه جیمزباند همکاری داشته، چشمانداز روشنی را برای تولید این اثر پیش روی تهیهکننده قرار داده بود.
فیلم اگر چه به لطف داستان مهیج و پر از کشمکش خودش توانست مورد اقبال نسبی تماشاگران و برنده جایزه بفتا شود، اما ساخت ۲ دنباله ناامید کننده (خاکسپاری در برلین و مغز بیلیون دلاری) که هر ۲ شکست سختی را در گیشه به فیلمساز تحمیل کردند، باعث شد کاراکتر سینمایی هری پالمر و شمایل مایکل کین نتواند عمر و دوام چندانی در رقابت با جیمزباند داشته باشد.
شاید برای مردمی که به خوشپوشی، زیرکی و مهارت جیمزباند در استفاده از سلاحهای جدید دلبسته بودند، مواجهه با یک مامور مخفی شلختهای که با عینک بزرگ سیاهش، رگههایی از بیحواسی و کند ذهنی را به ذهن متبادر میسازد و در استفاده از اسلحه هم رغبت چندانی از خود نشان نمیدهد، چیزی نبود که بتواند رویاهای ذهنی آنها را از یک قهرمان سینمایی برآورده نماید.
حالا و با سپری شدن بیش از نیم قرن از اکران فیلم کلاسیک پرونده ایپکرس، مینی سریال پرونده ایپکرس ۶ قسمتی با همین عنوان و با اتکا به چارچوبهای اصلی داستان لن دیتون روانه نمایش در پلتفرمهای شبکه نمایش خانگی شده که بسط و گسترش پیچشهای داستانیاش، آن را در مرتبهای بالاتر و جذابتر از نسخه سینماییاش قرار داده است.
استفاده از جان هاج (سینما دوستان نام او را همواره بعنوان فیلمنامهنویس در کنار دنی بویل به یاد میآورند) بعنوان فیلمنامهنویس هر ۶ قسمت مینی سریال پرونده ایپکرس با اتکا به موقعیتهای پر تعلیقی که کشمکش میان کاراکترهای مختلف را در فضایی سرشار از سوءظن و بیاعتمادی به نگارش درآورده است، مهمترین نقطه قوت این مینی سریال محسوب میشود. جان واتکینز که پیش از این بعنوان کارگردان، توانسته بود مهارت و توانایی خود را در ایجاد فضاهای پر تعلیق در سریال مکمافیا به نمایش گذارد، در اینجا نیز موفق عمل کرده و توانسته با جمع بازیگران با استعدادی که دورهم گردآوری کرده، آن حس درگیرکننده و پر تعلیقی که ناشی از بیاعتمادی و انتظار همیشگی برای خیانت کردن و رودست خوردن در میان کاراکترها هست را به خوبی به تماشاگر منتقل کند.
جو کول (که پیش از این او را در سریال پیکی بلایندرز دیده بودیم) در نقش هری پالمر، موفق میشود کاراکتری دوست داشتنی و همدلیبرانگیز از یک نظامی منفعت طلب، درونگرا و باهوش را ارائه دهد که با همان عینک سیاهش، گرچه در ابتدا کند ذهن و پر اشتباه به نظر میرسد، اما هوش سرشار و زیرکی بالفطرهاش نه تنها راهی جدید برای رسیدن به هدف اصلی برای او میگشاید که درست همانند شخصیت جیمزباند، زنهای زیبای داستان را هم به سمت او متمایل میکند. شاید یکی از برگ برندهها و جذابیتهای مینی سریال پرونده ایپکرس، بسط و گسترش کاراکتر جین کورتنی (با بازی درخشان لوسی بوینتون) باشد که او را از یک مامور مخفی ساده در نسخه سینمایی، به یک فم فتال جذاب و سینمایی بدل کرده که بسیاری از حوادث و رخدادهای درام، تحت تاثیر رفتار و کاراکتر او قرار گرفته است.
رابطه دلپذیر میان هری و جین که با دیالوگی درخشان و با اشاره به گردنبند جین (که میتواند شخصیت زیرک و درونگرای هر ۲ کاراکتر را برای تماشاگر هویدا کند) آغاز میشود، در طول درام، مسیر پر افت وخیزی از تمایلات عاشقانه و بیاعتنایی ناشی از احساس وظیفه پیدا میکند که تماشاگر را تا انتهای سریال با آنها همراه میکند.
بسط و گسترش فیلمنامه به حوادث ریز و درشتی که پای نیروهای جاسوسی و دلالهای بینالمللی را برای مبادله اطلاعات میان ۳ قدرت هستهای جهان (بریتانیا، شوروی و آمریکا) به داستان باز کرده و به فضای پر از سوءظن موجود دامن میزند، باعث شده که تماشاگر در طی هر قسمت به یکی از کاراکترهای اصلی درام شک کرده و او را مستعد خیانت و دور زدن دیگر دوستانش بداند. به نظرم همین نکته مهم و کلیدی است که میتواند یک تریلر جاسوسی پر هیجان را از نمونههای مشابه ناموفق خودش متمایز کند.
مینی سریال پرونده ایپکرس برای علاقمندان آثار جاسوسی یک لذت تمام عیار است. سریالی جمع و جور و کم هزینه که با شخصیتهای جذاب و چند بعدیاش و حادثههای پر تعلیقی که طراحی کرده، موفق میشود تماشاگر را تا انتها با خود همراه کند.