فیلم بلوند در تلاش است تا تصویری درونیتر و عمیقتر از دنیای ذهنی مرلین مونرو که نمادی از سطحی و پوستهای بودن است را به تصویر بکشد اما نکته اینجاست که خود فیلم به اثری سطحی و قشری بدل میشود و توان تبدیل شدن به اثری قابل اعتنا را پیدا نمیکند. فیلم بیش از آنکه دغدغهمند باشد، سوءاستفادهگر است. فیلم مسیری را طی میکند که بازهم یادآوری میکند که هالیوود متخصص بازاری و سطحی کردن سوژههای عمیق و جدی است چرا که بیش از آنکه کیفیت و پیچیدگیهای فرمی و مضمونی اثر برایش اهمیت داشته باشد، فروش و انتقال مستقیم پیام در اولویتش است.
مرلین مونرو که در دوران اوجش به دختر بلوند و همزمان نه چندان دانا و با خرد در سینمای هالیوود مطرح شده بود، کارکردی شبیه عروسک باربی در فرهنگ آمریکایی داشت که به عنوان یک نماد فرهنگی به جهان مخابره و صادر میشد. او ادامهای بود بر دو قطبی دختران بلوند دوست داشتنی و مورد تایید و دختران با موهای تیره نسبتا خطرناک و نه چندان مثبت، آن هم در دورانی که بلوند بودن تداعی کننده نوعی از تایید و پذیرش اجتماعی بود.
همزمان سادگی و سبک سریای که طعنه به حماقت میزد و با چاشنی تابوشکنی جنسی و برهنگی و لوندی تثبیت میشد، مونرو را به نماد مصرف شدن زنان به واسطه ویژگیهای زنانه در جامعه تبدیل کرده بود. زنانی که دغدغهای جز زیبایی و جذابیتهای جنسی نداشتند و بازی مردان هوس باز و مصرف کننده زنان را، تکمیل میکرد. بسیاری از تحلیلها اطراف شیوه زندگی و مرگ زودهنگام مونرو اطراف همین مصرف شدگی خودآگاه یا ناخودآگاه او در هالیوود شکل گرفته است.
مصرف شدگیای که ریشه در آسیبهای ایام حیات مونرو داشت و همزمان آسیبزا هم بود و مشکلات فکری، روحی و زیستی مونرو را خطرناکتر و پیچیدهتر هم کرده بود. فیلم که اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته جویس کارول اوتس است، تلاش میکند روی همین مسئله تاکید کند. اینکه کودکی پر آسیب و تلخ مونرو و حالاتی که از پی رها شدن توسط پدر و بدرفتاری از سوی مادر برای او ایجاد کرده، موجبات شکل نگرفتن هویت قدرتمند در مونرو شده و بعدتر موجبات مورد سواستفاده قرار گرفتن او را فراهم آورده است.
در واقع خط مضمونی داستان، فارغ از با یا بیکیفیت بودن پرداخت داستانی و روایتگری سینمایی آن، حول محور بررسی روانشناختی شیوه زیست و تفکر مونرو و بررسی رخدادهای تروماتیک دوران کودکی او میگذرد. ترومایی که در بزرگسالی دست از سر او بر نمیدارد و در نهایت منجر به مرگ تلخ او میشود. ماجرای گم گشتگی و هویت شکل نگرفته مسئله کلیدی داستان است. نورما دختری است که ناخواسته به دنیا آمده و هیچ کس از یادآوری اینکه او بچهای ناخواسته بوده به او فروگذار نمیکند. ماجرا به همینجا هم ختم نمیشود و جدای از آسیبهای کلامی دهشتناکی که به او وارد شده، در کودکی به پرورشگاه سپرده میشود. او همیشه در جستجوی هویتی بوده که هیچ آن را نیافته است.
هویتی که در روان او با یافتن پاسخ این سوال که «پدر من کیست؟» گره خورده است. فیلم شناخت و درک دقیق از مفهوم پدر و مادر را ملاکی برای آغاز روند شکل گیری هویت مستقل فرد میداند. که درست هم هست. در واقع بیش از آنکه جنون و بدرفتاری مادر برای نورما تلخ و آسیبزا باشد، بیاطلاعی از اینکه پدرش کیست و چه وقت سراغ او خواهد آمد و وجود او را به رسمیت میشناسد، به نورما آسیب زده است.
ایستگاه نهایی داستان هم دقیقا روی همین نکته تکیه دارد. مادری که از فرط جنون دیگر دخترش را به جا نمیآورد و پدری که اصولا نیست و وجودی موهوم و خیالی دارد. اینجاست که نورما که با دست و پا کردن نام هنری «مونرو» تلاش کرده تا هویتی برای خودش دست و پا کند تا شاید از سوی اجتماع اطرافش به طور ویژه مردان (نمادی از جایگزینی پدر برای نورما)، مورد پذیرش واقع شود، خسته از تلاشهایی که در طول عمرش کرده، به ایستگاه ناامیدی مطلق میرسد و در جهان ذهنی خودش مرگ تنها راه پیش رو تلقی میکند. اما آیا این همه که ذکر شد در فیلم به شکلی دراماتیک روایت شده است؟ قطعا خیر.
آیا فیلم بلوند ارزش تحلیل روانشناختی دارد؟ به سختی. آیا فیلم میتواند بهانهای برای ورود به جهان موضوعاتی رواشناختی در درام با شخصیت محورباشد؟ با اندکی اغماض بله. اما ساخت این اثردر این سالها چه دلیلی دارد؟ فیلم در دورانی ساخته میشود که یک جریان جهانی در جهت تغییر نگاهها به شیوه حضور زنان در اجتماع به مسئلهای جهانی بدل شده است. در واقع فیلم تلاش میکند ضمن بررسی مسیری که منجر به تولد مرلین مونروها شده، به آسیبهایی که چنین خروجیای را باعث شده بپردازد و تلنگری باشد به پدران، مادران، زنان و تمام اقشار جامعه جهانی تا از اثرات ریز و درشت تفکرات و تصمیمات و قضاوتهایشان آگاه شوند و روند نابهنجار رفتار با زنان که ریشه در استفاده ابزاری از جنس زن دارد را، به نقد بکشد.
نکته اما اینجاست که خود فیلم بلوند هدفش را نقض میکند. فیلم سراپا نماد استفاده ابزاری از بدنمندی و زنانگی است و از بازیگری برای ایفای این نقش بهره میبرد که بیراه نیست اگر او را مرلین مونروی معاصر خطاب کنیم. ایفاگر نقش مرلین مونرو، «آنا دی آرماس» است. بازیگری که بیش از آنکه کیفیت بازیگریاش باعث شهرت جهانی شده باشد، زیبایی ظاهری و حضورش بر مبنای بدنمندی روی پرده سینما باعث مطرح شدنش شده است. البته نباید از حق گذشت که اجرای فرمهای بدنی و چهرهپردازی او کاملا باورپذیر از آب درآمده است.
جدای از این انتخاب، شیوه روایت داستان در فیلم بلوند هم در مسیری پرتناقض گام بر میدارد. فیلم بیش از آنکه به وجوه درونی شخصیت و پرداخت لایههای شخصیتپردازی و داستان گویی بپردازد، در تلاش است به شکلی بیرونی از ویژگیهای فیزیکال آنا دی آرماس، بهره ببرد و مخاطبی برای خودش دست و پا کند. این هدف را میشود در شکل و شمایل دکوپاژ صحنهها، شیوه طراحی لباس و صحنه، انتخاب لنز و اندازه نما، شکل تدوین و تاکید زمانی بر برخی پلانها و سکانسها که باقی پلانها و سکانسهای فیلم را تحت تاثیر قرار میدهد جستجو کرد.
حتی در شکل فیلمنامهنویسی بیش از آنکه مکث نوشته روی نقاط عطف حسی و روانشناختی فیلم باشد و یا خلوت مونرو را به شکلی درونیتر پرداخت کند، سراغ رفتارهای شکل و قشری رفته تا چشم مخاطبش را سیر کند و نه ذهن و روانش را. نتیجه این شده که فیلم بیش از آنکه نگاهی آسیب شناسانه به روند و روالی که منجر به آسیبهای جدی روحی و هویتی در مونرو شده و سرنوشتی تراژیک برایش رقم زده را واکاوی کند، روی موج جذابیتهای این زندگی و سرنوشت سوار شده تا بعد از مرگ مونرو بازهم از برند او استفاده کند تا همزمان که ادای روشنفکری و دغدغه مندی در میآورد، همان روند همیشگی ارضای تمایلات مردسالار برای تماشای جذابیتهای زنانه روی پرده سینما را ارضا شده ببیند.
نا گفته پیداست که کم نیستد آثار مهمی در تاریخ سینما که بدنمندی را ملاک روایتهای عمیق و چندلایه داستانی کرده و شائبه سو استفاده از فیزیک و بدن بازیگر را ایجاد نکردهاند. این ویژگی را در سینمای بزرگای چون کوبریک، پازولینی، برتولوچی، تروفو، شابرول و… بسیاری از فیلم سازان معاصرتر میتوان جستجو کرد. «بلوند» اما بیش از آنکه اثری عمیق و دغدغهمند باشد، یک اثر فرصت و منفعت طلب است که روی موج جریانات اجتماعی حال حاضر جهان اطراف حقوق زنان پرسهای سطحی زده اما در بطن خودش کاملا مردسالار و متظاهر است.
فیلم بلوند بیش از آنکه دغدغه اجتماعی و روانشناختی داشته باشد، نگران گیشه و فروش و جذابیتهای بصری است. جذابیتهایی که تلاش برای تحقق آن و پول به جیب زدن از کنار آن، مونرو را به ورطه تباهی و مرگ سوق داده بود. پس فیلم بیش از آنکه سوگوارهای برای مونرو باشد، سواستفاده دیگری از حضور این دختر بلوند سبک سر است، حتی سالها بعد از مرگ تلخ و تراژیک او.