تی تی فیلم جسورانه و غافلگیرکنندهای است. در لحن روایت، در فرم قصهگویی و در مضمون. از این آخری شروع کنیم: فیلمهای «جدی» و به اصطلاح «اجتماعی» روزگار ما، پر شدهاند از فقر و اعتیاد و جرم و جنایت و دروغ و خیانت و سیاهی و نکبت؛ پر از مرگ کودکان، زجر زنان، خشونت، بهرهکشی، آدمهایی که مدام سر هم عربده میکشند و دنبال کَندن از یکدیگرند… و همه اینها در میزانسنهایی پرتنش با دوربینهایی آزارگر. در چنین فضایی تیتی به یادمان میآورد که میشود به شکل دیگری هم فیلم جدی ساخت.
همه چیز درباره فیلم سینمایی تی تی
فیلمی که آدمهایش (حتی در دنیایی با آن تلخی و ناامیدی) به دنبال نجات جهان باشند، یکی با حل مسألهای مهم درباره سیاهچالهها، دیگری با بزرگ کردن نطفه این و آن در بطن خود. فیلمی درباره عشق، خواستن و شور زندگی، که حتی آدمبدهایش هم (مثل «جیرودی») سایهای از زشتی شخصیتهای آن فیلمهای اجتماعی ندارند. فیلمی که حتی عاشق حسود بیسروپایش هم -که معشوقش را به خاطر پول، برای نگه داشتن جنین این و آن در رحمش اجاره میدهد- حاضر نیست تیغش بزند و زمینش را بالا بکشد. فیلم تیتی این جهان امن و مهربان و آرام را –که البته بیرنج و دغدغه و اندوه نیست- بیهیچ شعار و حرف گلدرشتی، به شکلی ظریف و اثرگذار پیش چشممان میسازد. از هیچ واقعیت ناخوشآیند و آزارندهای چشم نمیپوشد، اما بلد است جوری این آجرهای زشت را کنار هم بچیند که نمای ساختمانش از دور، بیقواره و ترسناک به چشم نیاید.
در فرم قصهگویی، پناهنده جسارتی را که پیش از این در «اسرافیل» به خرج داده بود یک بار دیگر در تیتی تکرار کرده است. اینکه در میانه فیلم وقتی هیچ منتظرش نیستیم، شخصیتی اصلی را –که بیشتر از سایهای به نظر نمیرسید- به روایت اضافه کند و به موازات آنچه تا آن لحظه تعریف کرده بود، خط تازهای را هم پی بگیرد. اگر در اسرافیل، بعد از نمایش تکههایی از عشق کهنه اما هنوز گرم «ماهی و بهروز» (هدیه تهرانی و پژمان بازغی)، با رفتن به سراغ زندگی «سارا» (هدی زینالعابدین) ناگهان حتی جغرافیای داستان نیز عوض میشد، اینجا خط روایی «امیرساسان/ هوتن شکیبا» به همان اتمسفر قبلی علاوه میشود، و به قصهای که میشد صرفاً عاشقانهای آرام و کلاسیک بین یک استاد فرهیخته دانشگاه و دخترکی ساده و روستایی باشد (که تا لحظه ورود امیرساسان، لطیف و باورپذیر و دوستداشتنی پیش رفته بود و درنهایت میتوانست با تحول هر دو شخصیت، به شکلی قابل قبول -و قابل انتظار- به پایان برسد) لایهای جدید و پیچیدگیای مضاعف میبخشد. پناهنده (و همکار فیلمنامهنویسش ارسلان امیری) با چنین انتخابی نشان میدهند با محافظهکاری در روایت میانهای ندارند و از خطر کردن و «معمولی نبودن» در داستانگویی لذت میبرند.
این شجاعت و ماجراجویی در لحن قصه تیتی هم خود را نشان میدهد. تیتی برخلاف دو فیلم قبلی پناهنده (و برخلاف فیلمهای جدی این روزها)، پایش تمام و کمال روی زمین قرار نگرفته. سرخوشی و دیوانگی و گاه مشنگیهایی در روایت دارد، و شاید حتی نشانههایی از یک قصه پریانی بتوان در آن جست: زنی که با به دنیا آوردن بچههای دیگران، مردم را به آرزویشان میرسانَد، و استادی که تمام هستیاش در گروی حل مسألهای است که فرمولهایش در قفس خرگوشها پنهان شده. فیلمی پر از رنگ و نور و گرما و شور، که از همان سکانس آغازین به ما میگوید قرار نیست یک روایت معمولی روی پرده ببینیم.
عاقلهمردی میانسال با بادکنکی قرمز و دوچرخه در راهروهای بیمارستان، که از دختری کمسواد و شوخ و شنگ -که شاید عقلش پارهسنگ برمیدارد و میخواهد شعاعهای آفتاب را در دست بگیرد- آدرس میپرسد. این غیرعادی بودن لحن روایت را بیش از همه در مثلث عاشقانه فیلم میشود دید؛ گرافی از روابط پیچیده و نامتعارف، که راستش به همین دلیل حتی در اطلاق عنوان «مثلث عشقی» به آن باید احتیاط کرد. آدمهایی که مشابه هر کدام را در دنیای واقعی به ندرت بتوان یافت، چه رسد به اینکه در ملغمهای چنین بههم تنیده به پست یکدیگر نیز بخورند. شخصیت خود تیتی (با بازی قابل قبول «الناز شاکردوست») بهتنهایی برای نشان دادن تمایز این جهان با دنیای واقعی دیگر فیلمهایمان کافی است. زنی که تا آخر به یقین نمیفهمیم مجنون و شیرینعقل است یا توانایی ماورایی هم دارد، و میتواند برای پایان جهان در چندصدهزار سال بعد زار بزند.
با این جسارتهای فرمی و مضمونی و لحنی، پناهنده کموبیش از پس تعریف کردن قصهاش برآمده. استقبال چشمگیر از فیلم -آن هم در روزگاری که سینمای کمجان و نحیفمان هر روز بیش از قبل رو به احتضار به نظر میرسد- نشان میدهد که تیتی با تماشاگر نیز به خوبی ارتباط گرفته است یک فیلم سرحال و زنده که با شخصیتها، موقعیتها و لحظههایش غافلگیرت میکند و سر شوقت میآورد. بهخصوص که خیلی چیزها در فیلم آنطور که حدسش را میزنیم پیش نمیرود. نه امیرساسان (با همه حسادتها و بدجنسیهای ظاهرش) قصد کلاه گذاشتن سر تیتی را دارد، نه ابراهیم در مواجهه با خبر ازدواج همسر سابقش، آن آدم فهمیده و منطقی و اتوکشیدهای که فکر میکردیم باقی میمانَد. حتی تیتی وقتی برای به دنیا آوردن و نگه داشتن بچه جیرودی، درمیرود و خودش را گم میکند، نشان میدهد که آنقدرها هم بیدستوپا و بیعرضه و هپروتی نبوده است.
با این همه تیتی فیلم کمایرادی نیست و دستکم از سه ناحیه لطمههایی جدی خورده است. اول از همه شخصیتپردازی: دو مرد حاضر در فیلم (برخلاف خود تیتی) آنچنان که باید، درست قوام نیافتهاند. «ابراهیم» گرچه یکی از بهترین بازیهای «پارسا پیروزفر» است –در کارنامه بازیگر محبوبی که نقشهای به یاد ماندنیاش به انگشتان یکدست نمیرسد- اما شخصیتی ناپرداخته، کمجزئیات و گنگ دارد. به بیان بهتر از سطح یک تیپ آشنا جلوتر نمیرود: مردی (حتی نِردی) که در زندگیاش جز روابط علمی و فرمولهای ریاضی نمیفهمد، هست و نیستش به همین اعداد و ارقام روی کاغذ ختم میشود و ذرهای از پیچیدگیهای روابط انسانی و ارتباط خانوادگی با همسر و کودکش سر درنمیآورد.
این شخصیت یکبعدی در یک سر معادلهای که آن سویش زنی با پیچیدگیهای تیتی است، مجال چندانی برای عرض اندام پیدا نمیکند. در مقابل امیرساسان یکی از پیچیدهترین شخصیتهای سینمایی این سالهای ماست. عاشقی دلخسته، ناآرام، پریشان و در عین حال به غایت حسود که هم از صمیم قلب به معشوقش وابسته است و هم از آزار شدید او ابایی ندارد. با این حال فیلم نه به درستی به ریشهها و انگیزههایی شکلگیری چنین شخصیتی میپردازد، نه به شکل احساسی و تصویری (بدون منطق و استدلال) موفق میشود او را برایمان باورپذیر کند. به همین دلیل هم امیرساسان با وجود تلاش قابل تحسین شکیبا، آنطور که لازم است واقعی از کار درنمیآید. از بعضی شخصیتهای فرعی فیلم (بهخصوص «گیلدا» همسر سابق ابراهیم و «مسعود» شوهر تازهاش) هم بگذریم به صواب نزدیکتر است؛ شخصیتهایی که نه فقط پرداختشان روی کاغذ، که حتی انتخاب بازیگران و کیفیت نقشآفرینیشان در بعضی لحظات فیلم، در حد یک اثر حرفهای نیست.
پایانبندی تیتی برای فیلمی که پایش یکی دو قدمی بالاتر از سطح زمینِ منطقی است، راضیکننده به نظر نمیرسد. از جایی به بعد (مشخصاً از کتک خوردن تیتی از امیرساسان و گم شدنش) میتوان پایانهایی را برای داستان حدس زد، که خب هیچکدام قدرت کافی برای به زمین گذاشتن بار سنگین چنان روایت غیرمعمولی را ندارند. درنهایت هم فیلمنامهنویس/ فیلمساز، کار مهمی خارج از همین حدسهای اولیه نمیکند و قادر نیست روایتش را به گونهای جمع کند که در عین منطقی بودن، به اندازه کافی غیرمنتظره هم باشد. سادهتر بگویم، آدم انتظار ندارد فیلمی با شروعی چنان غافلگیرکننده، اینقدر دم دستی و قابل انتظار به آخر برسد. اما مهمتر از شخصیتپردازی و پایانبندی، تیتی از فرم کارگردانیاش آسیب دیده است. قصهای با شخصیتهایی غیرعادی و لحن اندکی دیوانهوار که انگار کمی از سرش در بین ابرهاست، نمیبایست در اجرا چنین تخت و ساده جلوی دوربین میرفت.
البته پناهنده در لانگشاتهایی که گرفته و فضای کمی «روسی«ای که با اقلیم و جغرافیا و ساختمانهای فیلمش ساخته، سعی داشته جهان بصری تازهای در اثرش ایجاد کند. سکانسهایی مثل عروسی (که صحنه ورود امیرساسان به قصه است)، بازی دستشده تیتی و ابراهیم (که به رسیدن جیرودی ختم میشود)، شعبدهبازیهای تیتی با دختر ابراهیم یا گرفتن دستش در شعلههای آتش و از همه مهمتر سکانس عجیب (و حتی مهیب) به دل دریا زدنِ تیتی برای نجات ابراهیم، رنگ و بویی متفاوت به لحظاتی از فیلم داده، اما خب باز هم جان و توان کافی برای اینکه «مریضی»ِ قصه روی کاغذ را تا روی پرده بالا بکشد نداشته است. انگار پناهنده آن شجاعتی را که در نوشتن فیلمنامه و اصلاً در انتخاب چنین سوژهای برای ساخت فیلم به خرج داده بود، همانجا تمام کرده و دیگر با خود به پشت دوربین نیاورده.
تیتی فیلم سهل و ممتنعی است. حتی با وجود این ایرادهای جدی، بعید است بعد از روشن شدن چراغهای سالن از آن ناراضی باشی؛ آن هم بدون آنکه تحول عجیبی در شخصیتها دیده باشی، با پیچ و خمهای دراماتیک و رودستزنیهای معماییاش گیج شده باشی، یا از واقعیت اجتماعی سنگین و مکتومماندهای باخبر شده باشی. همه چیز به آن چاشنی بهاندازه سرخوشی و جنون، و آن جهان آرام و امن (هرچند نه چندان زیبا) که جلوی دوربین شکل گرفته برمیگردد. تیتی –که نام واقعیاش در فیلم «سکینه شنبهسرایی» است- در گیلکی معنای «شکوفه» میدهد. شکوفهای خوشعطر و نقش در مسیر فیلمسازی پناهنده، که در این چند سال از «ناهید» تا به امروز فیلم به فیلم بهتر شد، و حالا ما را بیش از گذشته مشتاق تماشای اثر بعدیاش نگه می دارد.
یک مواردی در فیلم بود که جالب بود، البته مشخص نبود که آیا کارگردان عمدا و با علم به موضوع این موارد را داخل فیلم قرار داده بود یا خیر، مثلا جایی که در گفتگو بین ابراهیم و تی تی صحبت از مریم مقدس می شود، البته اسمش مشخصا بیان نمی شود، ولی صحبت از زنی میشود که بدون وجود مرد باردار شده بوده و … و در ادامه صحنه زایمان تی تی در طویله که همان مکان تولد عیسی مسیح بوده این دو بخش را به هم ربط میداد. خرگوش سفید در دستان تی تی به مرموز و جادویی بودن این کاراکتر اضافه میکرد. جایی که امیرساسان به تی تی میگوید اگر دامنش پاک است کاغذ را بسوزاند که تی تی دستش را میسوزاند و صدمه هم نمیبیند که نشان از پاک بودنش داشت. دختری که احتمالا قدرت تکلم نداشت و در سکانس هایی در کنار تی تی حضور داشت که به مرموز بودن کاراکتر تی تی اضافه میکرد، این موارد حالتی نمادین داشتند که فیلم را خاص کرده بود. در رابطه با ابراهیم هم باید گفت که بالاخره دست از سر نقطه ضعف و به اصطلاح پاشنه آشیل خودش برداشت و تصمیم گرفت که دیگر بازیچه دست امیرساسان و مورد سواستفاده اش نباشد.
رابطه بین INFP و INTP
:”)
ای کاش علاوه بر نظر نقاد محترم میفرمودین خرگوش نماد چی بود … نسوختن تی تی { که نمیدونم چرا من رو یاد ژاندارک انداخت }و صحنه ی بدنیا اومدن بچه ی تی تی که مشابه تولد عیسی از مریم بود نماد چی بود … دوست تی تی نماد چی بود که تو قاب صحنه های مهم بود … و مهم تر تصمیم نهایی ابراهیم که نگرفتن کاغذ بود نشان از دگرگونی ابراهیم داشت بله ؟ چرا؟ …. چرا تی تی قدرتشو از دست داد … ممنون میشم بررسی کنین .