فیلمهای شعاری همواره محکوم به تاریخ انقضا هستند. جایی که فیلمساز تصمیم میگیرد به جای تعریف کردن قصه دست به خطابه گویی بزند و شخصیتهای اصلی داستان را در گود میدان به گفتن حرفهای قلمبه سلمبه وادار کند نشان میدهد فیلم و جهانی که ساخته شده است وصله ناجوری برای هدفی است که از ابتدا در ذهن فیلمساز بوده است. ابلق نماینده چنین نگرشی در فیلمسازی است.
معرفی و نقدهای اولیه فیلم ابلق
نرگس آبیار جزو فیلمسازان مستعد سینمای ایران است اما در ابلق هیچ نشانهای از آن استعداد دیده نمیشود. آبیار که خودش از دنیای داستان و رمان پا به عرصه فیلمسازی گذاشته است در آخرین ساخته سینماییاش در سقوطی عجیب و باورنکردنی حتی توان اجرای یک داستان دراماتیک را در قاب تصویر ندارد. عنصر مجهول در فیلم ابلق فارغ از تمامی شعارزدگیها و بیانیهنویسیها روابط میان آدمها است.
فیلمساز ما که در شناخت قهرمانهای فیلمهایش تسلط خوبی دارد در ابلق در خلق شخصیتهای موثر و قابل باور ناکام مانده است. جهانی که در ابلق تصویر شده است تصویری کارت پستالی از فقر است. فقر فرهنگی و اقتصادی که در جهان داستانی ابلق به نمایش درآمده از ذهنیت فیلمساز آنقدر دور است که هیچ کدام از مولفههای داخل داستان برای مخاطب قابل درک نیست.
سیستم کارهای خانگی و درست کردن ترشی و سبزی خرد کردن آنقدر از اتمسفر جغرافیای مطرح شده دور است که نمیتوان آن را باور کرد. همانطور که نمیتوان لاتگرافی شخصیت علی با بازی هوتن شکیبا را درک و باور کرد. حضور او و شیوه شخصیتپردازیاش هیچ تناسبی با فضای داستان ندارد و تنها به دلیل فهم ناقص فیلمساز از دنیای آدمهای حاشیهنشین که لابد باید حتما درون قصه یک لات آسمان جل هم حضور داشته باشد از این تیپ برای شخصیت علی استفاده کرده است.
از جهت دیگر ایده مرکزی فیلم فارغ از آنکه چقدر دغدغه و نگرش فیلمساز است در حد یک ایده مرکزی ابتر و عقیم باقی میماند و فرصت رشد پیدا نمیکند. بزرگترین نقص این اتفاق هم نبود درک درست از دنیایی است که دوربین فیلمساز وارد آن شده است. اساسا مطرح کردن آزار و تعرض جنسی در فضای یک مرکز حاشیهنشین که ساختاری سنتی و مذهبی دارند و تعمیم دادن آن به جامعه ایرانی چه کارکردی میتواند داشته باشد؟ چرا فیلمساز یک خط مرز کاملا غیرانسانی میان جامعه دو پاره ایرانی میکشد و آنهایی که در چالهای در حاشیه بزرگراه مطرح تهران زندگی میکنند را از باقی شهروندان جدا میکند و گرفتاری را تنها منتسب به چنین قشری میداند؟
نگاه حسرت آمیز شخصیتهای داستان به فضای پر از شادی شهربازی که در بکگراند تصویر حضور دارد به غیر از نگاه بالا به پایین فیلمساز به شخصیتهای داستانیاش چه چیز دیگری را تداعی میکند؟ مگر میشود انقدر از شخصیتها دور بود و با این وجود دلت برای آنها بسوزد؟ هیچ فیلمی با درک نادرست فیلمساز از شخصیتهایش تبدیل به شاهکار سینمایی نشده است. گویی آبیار همچون یک برج عاج نشین تنها از روی دلسوزیهای یک شهروند درجه اول به کاراکترهایش نگاه کرده است.
ابلق حتی در کلام هم نتوانست به ایده مرکزی وفادار باشد. فیلمساز محافظه کار برای آنکه در پایان داستان نه سیخ بسوزد و نه کباب به راحتی از کنار بحرانی که ساخته بود گذشت و گنده لات محل که شخصیتی بزن بهادر دارد به یکباره تبدیل به یک انسان روشنفکر شده و از کنار ماجرای تعرض به همسرش گذشت. اینجاست که میگوییم فیلمساز هیچ شناختی از آدمها و موقعیت جغرافیایی که ترسیم کرده ندارد و تنها از روی چند عکس کارت پستالی میزانسنهای صحنه را چیده است.
ابلق یک عقبگرد تلخ برای فیلمساز مستعدی است که در نفس به خوبی قهرمان داستانش را تا پایان برای مخاطب دلپذیر جلوه میدهد و شبی که ماه کامل شد یکی از تریلرهای جذاب سینمای ایران است. کاش نرگس آبیار باز هم به جهان داستان و فضاهای دلپذیر گذشته بازگردد.