واقعیت این است که نقد و تماشای آثار مسعود کیمیایی (از جمله فیلم اعتراض) خیلی ارتباطی به ساخت و ساختار و قواعد دراماتیک روایتگری ندارد. کیمیایی قاب و تصویر و نور و رنگ و حال را خوب میشناسد. اما همزمان واقعیت این است که کیمیایی بیش از آنکه نگران انسجام و درهم تنیدگی ساختارمند خط روایی متنی و تصویری آثارش باشد، درگیر نوشتن دیالوگهایی است که هر کدام در جهان خودشان سیر میکنند. او بیشتر مشغول درست از آب در آوردن تک پلانها و تک سکانسهایی است که دل خودش و مخاطب را شاد کند. کیمیایی بیش از آنکه برای مخاطب فیلم بسازد برای خودش فیلم میسازد. کیمیایی بیش از آنکه توجهش را معطوف به این اصل کلیدی کند که داستان و شخصیت و روایت باید منسجم و در هم پیوسته و قابل ردگیری باشد، حواسش را متوجه تک سکانسها و تک دیالوگها و تک پلانها میکند.
نتیجه اینکه دیدن فیلمهای کیمیایی خیلی ربطی به تمایل مخاطب برای دنبال کردن خط روایی داستان، سکته نیفتادن در روایت بصری، پرت نشدن از یک نما به نمای دیگر و حفظ انسجام نماهای تقطیع شده و به هم متصل شده، قابل فهم بودن جهان شخصیتها و مشخص شدن اینکه آنها بالاخره چه دغدغهای دارند، چه دردی دارند، چطور فکر میکنند، چرا فلان حرف را میزند یا نمیزند، چرا بهمان کار را میکنند یا نمیکنند، اصلا چرا هستند، چرا بعد از این نما آن نمای دومی به تصویر در آمد، ربط این نما به نمای قبل و بعدش چه بود، فلان موقعیت داستانی چطور منتج به بهمان موقعیت داستانی شد و… ندارد. اصولا مخاطب آثار کیمیایی یا باید مثل خود کارگردان با تک سکانسها و تک دیالوگها به صورتی مستقل ارتباط برقرار کند و دل خوش باشد به لذت شنیدن فلان دیالوگ که مثلا «رضا داره بچه میشه، هوای بزرگیش رو داشته باش». یا از سوی دیگر دل خوش کند به فلان سکانس و دیالوگ و مونولوگهای آن که مثلا «سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن» و…
این قلم بر این عقیده است که برخی از این تک دیالوگها و تک سکانسها عمیقا بوی سینما میدهد و ماندنی و ماندگار است. این درست. اما در کل خبری از انسجام در روایت نیست. خبری از توجه به روابط علی و معلولی نیست. خبر از اصل احتمال و ضروت نیست. حتی بعضا رفت و برگشتها در نماهای رج زده شده جنسی از نبود حفظ راکورد حس و لحن و حال را تداعی میکند. اما خب کیمیایی است و این ویژگی ها.
فیلم اعتراض به عنوان یکی از آخرین آثار قابل قبولتر کیمیایی هم تمام این ویژگیها را دارد. اما نام فیلم هم نوعی پیوستگی در مجموع آثار کیمیایی را یادآور میشود. معترض و یاغی بودن شخصیتهای کیمیایی جزء جدایی ناپذیر از رگههای مضمونی آثار اوست. اصلا این ویژگیها اساس سینمای کیمیایی را شکل داده است.
از همان «قیصر» و «گوزنها» گرفته تا «رضا موتوری» و «سلطان» و «سربازهای جمعه» و همین اواخر «خون شد» و «خائن کشی» همگی این رگه اعتراضی را با فراز و فرودهایی، در خود دارند. کیمیایی همواره شخصیتهایی را ملاک روایت داستانش قرار میدهد که به تنهایی و از سر عاصی شدن و سرخوردگی، دست به طغیان میزنند. طغیان علیه خودشان و یا طغیان علیه سیستم و افراد و رفتارهای غالب. در کنار اینکه کیمیایی همواره در تلاش بوده که همراه با نبض زمانه خودش حرکت کند. این جدای از تحلیل میزان موفقیت یا موفق نشدن اوست که مبحثی جداست. اما رگههایی از تلاش او همواره دست مایه ساخت آثارش شده است.
داستان فیلم «اعتراض» اما کاملا مبتنی بر ساختار اجتماعی و فکری سالهای منتهی به ساختش است. سالهای آغازین شکلگیری جریان اصلاحات و اصلاح طلبی و سالهای جنبش دانشجویی و رونق روزنامهنویسی و روزنامه نگاری و به تبع آن تعطیلی فلهای روزنامهها. سالهای اعتراضهای دانشحویی و برخوردهای از پی آن و… سالهایی که جامعه جوان ایرانیخیز برداشته بود تا پوست اندازی کند و در این راه هزینههای بسیاری هم پرداخت. سالهایی که تغییر نسل جدیتر از پیش به چشم میآمد. تضاد و تعارض منافع بیشتر برجسته شده بود. تضارب آرا بیش از پیش به چشم میآمد و تمرین بسیاری از قواعد دموکراتیک زیستن باعث بروز بحرانهای بسیاری شده بود. دیگر هیچ چیز شبیه قبل نبود. در این مسیر بسیاری تباه شدند، بسیاری تغییر موضع دادند، بسیاری هزینههای بسیار دادند، بسیاری مقاومتهای شدیدی نسبت به تغییر به خرج دادند و… فضای تغییر و التهاب سکه رایج آن روزگار بود. همین اتمسفر و منش و تفکر در کلیت فیلم «اعتراض» هم جاری شده است.
مسعود کیمیایی؛ مثل یه کوه بلند…
تعدد نگاهها، تعارض میان تفکرات میان نسلی، شیوههای متفاوت بودن و اظهار نظر کردن و التهاب و سردرگمی مضامینی است که در این فیلم کیمیایی به وضوح قابل ردگیری است. کیمیایی خط اصلی داستانش را بر مبنای همین تغییر شدید بنا کرده است. امیرعلی ناموس پرست و قیصر مآب بعد از یک قتل ناموسی و گذران حبس باید در جهانی حاضر باشد که دیگر ادبیاتش آن نیست که پیشتر بود، مرزهای اخلاقی تغییر کرده، خوب و بدها رنگ دیگری گرفته است و…. در جهان فیلم اعتراض، امیرعلی دیگر جایی در اجتماع جوان و پوست انداخته ندارد چون دوران دست به تیغ بردنهای قیصر گون سرآمده است. رضا هم دیگر همان رضا موتوری سابق نیست. موتور دارد اما به عنوان پیک غذا رسان مشغول کار است. او حالا به تفکر و گفتمان سیاسی و اجتماعی پایبند است. رضا آن رضا موتوری سابق نیست، اما در حال تکاپوست که از طبقه فرودست بالا بیاید و سری در سرها پیدا کند و به جای چاقو و تیغ و تیزی، به زبان آدمیزادی گفتوگو کند بلکه طرحی نو در اندازد. کلیت ماجرای فیلم اعتراض، ماجرای تلاش کیمیایی برای همراه شدن با زمانه خودش است. در همین راستا هم هست که امیرعلی خودش را مال این زمان نمیداند و خودخواسته تن به مرگ میدهد. مرگی که شاید خود کیمیایی هم در مورد خودش و سینمایش تمایل به وقوع آن را داشته است. پس کیمیایی هم شخصیتها و منشی که دل بستهاش بوده را میکشد و در شکلی جدید در قامت «رضا» متولدش میکند. گویی جنسی از پوست اندازی در سینما و شکل نگاه کیمیایی به واقع رقم میخورد. گویی همان مرام و معرفت و اخلاق گرایی همچنان پابرجاست اما در شکلی متمدنانه و خشونت پرهیزانهتر ارائه میشود.
نتیجه اینکه اعتراض آخرین رگههای کیمیایی سرحال را تداعی میکند. کیمیاییای که بعدتر به هر دلیلی به سراشیبی ساخت فیلمهای ناموفقش افتاد. اعتراض اما نشان از آن داشت که کیمیایی در تلاشی واضح است برای اینکه مرزهای اخلاقی و فکریاش را با چارچوبهای زمانه همسان کند. نشان از آن داشت که کیمیایی فهم کرده بود که باید فرزند زمانه خود بود. حال اینکه در این مسیر چقدر موفق بوده یا نه مسئله دیگری است. نکته اما آنجاست که کیمیایی با همه کیمیایی بودنش ضرورت تغییر نگاه در سینمایی که حالا مخاطبش نسل و مرام دیگری است را درک کرده بود. این مسئلهای ساده نیست و حتما ارزش قدر نهادن و توجه را درد، حتی اگر نقدهای جدی به سینمای کیمیایی داشته باشیم.