ایده فیلم شگفتزدهام کرد
کریستن استوارت در اثر جدید دیوید کراننبرگ – که در آن بدن هنرمندی (با بازی ویگو مورتنسن) اندامها و تومورهای جدید تولید میکند و او با همکاری دوستش آنها را در قالب اجراهای نمایشی (پرفورمنس آرت) از بدن خود خارج میکند – نقش یک کارمند اداری کمرو را بازی کرده است که بهسرعت به طرفداری پرشور و دوآتشه هنرمند بدل میشود. شخصیت استوارت در جرمهای آینده (Crimes of the Future) به تمام معنا از مشاهدات خود در اجراهای نمایشی به وجد میآید و حتی میتوان گفت که از یک طرفدار فراتر میرود و به یک هنرمند تبدیل میشود.
کریستن استوارت در این گفتوگوی خواندنی درباره مضامین «جرمهای آینده»، سفر هنری خودش و موارد جالب دیگری صحبت کرده است.
- وضعیتی که برای «فیلم رادیکال» توصیف کردید، بیشک درباره فیلم «جرم های آینده» نیز صدق میکند اما کراننبرگ در یافتن سرمایهگذار برای ساخت فیلمهایش همیشه با مشکل روبهرو بوده است. بیشباهتی هالیوود به جشنواره کن شما را دچار یأس و ناامیدی نمیکند؟
کریستن استوارت: خب، هالیوود یک صنعت است و نیروی محرکهاش میزان درآمدی است که به دست میآید. ما در لسآنجلس آن را صنعت سینما مینامیم. من با آن مشکلی ندارم چون میخواهم همه فیلمهای ما را تماشا کنند؛ و در نهایت، همه چیز به زاویه دید شما برمیگردد. اگر روی آن متمرکز نشوید، تاثیری روی شما نمیگذارد. البته که من بهشدت از آن بیزارم (میخندد).
- واقعاً؟
بله، اما همانطور که اشاره کردم قبول دارم که برای توسعه فعالیت سودمند است. از این منظر خوشایند است. در جامعه سرمایهداری هیچ راه گریزی از آن نیست. پس مثلاً در هر مصاحبهای که برای تبلیغ فیلمهای استودیویی انجام میدهید باید وانمود کنید که با یک گفتوگوی حسابی سر و کار دارید که در آن، فقط درباره تاریخ نمایش عمومی و چنین مواردی صحبت نمیشود! بماند که استودیو به تکتک کلمههای شما توجه میکند و مثلاً تذکر میدهد که «نباید این حرف را میزدی چون محرک است…» و شما میمانید که در فکر آنها واقعاً چه میگذرد!
- شخصیتتان در فیلم جرم های آینده را به عنوان یک طرفدار میبینید؟ چطور با نقش ارتباط برقرار کردید؟
یکی از موضوعهایی که فیلم مطرح میکند این است که چه کسی میتواند کار و اثری را «هنر» بنامد. کاری که ما حالا انجام میدهیم ممکن است برای کسی حکم هنر را داشته باشد؛ اما آدمهای بهخصوصی هستند که با دیدن کسانی که مجبور به نمایش زندگی درونیشان هستند، از خود بیخود میشوند یا مثلاً حسادت، آنها را دیوانه میکند. این امر زیباست که خودتان را بکاوید و ماحصل آن را به جهان نشان دهید. به طور طبیعی هر کسی از این موهبت بهرهمند نیست یا قادر به این کار نیست. بنابراین بازی در نقش فردی که اینقدر خودسرکوبشده و حبسشده است و میخواهد کار خوبی انجام دهد، تجربه جالب و سرگرمکنندهای بود. او به اسطوره باور دارد؛ به دولت هم همینطور. او به تمام ساختههای ما باور دارد (استوارت دستانش را به اطراف میچرخاند تا به همه چیز اشاره کرده باشد)؛ همه اینها را ما ساختهایم! او وقتی میبیند که کسی کار متفاوتی انجام میدهد، قلبش جوری به تپش میافتد که انگار میخواهد سینهاش را بشکافد. برای همین به تجربهای نیابتی علاقهمند میشود. بازی در نقش کسی که دچار یک بیداری تمامعیار میشود واقعاً خوشایند بود.
همه آنچه میخواهید درباره فیلم جرم های آینده بدانید
- نوعی از این تجربه را در زندگی واقعی هم از سر گذراندهاید؟
قبلاً فکر میکردم برای بازیگری فقط کافی است یک دروغگوی واقعاً خوب باشید. به نظرم ۱۳ ساله بودم که خودم را تحت تأثیر تجربههای خاصی میدیدم و جذب آدمهای خاصی شده بودم. من با خاطرات نقشهایم زندگی میکردم و احساس میکردم آنها برای خودم هستند؛ به این اندازه برایم شخصی بودند. واقعاً نمیدانم این روند کجا متوقف شد و به این نتیجه رسیدم که «من یک هنرمندم»… بعدش دوباره بهکل تغییر کردم و همیشه احساس شرمساری داشتم. جوری شده بود که فکر میکردم هر کسی بتواند راه برود و حرف بزند میتواند بازی کند. البته همچنان چنین فکر میکنم. بله، من هم قطعاً لحظه تحول خودم را تجربه کردهام که زندگیام را واقعاً و حقیقتاً تغییر داد.
- استعاره مرکزی فیلم، استخراج هنر از درون خود است که گاهی وقتها دردناک است و اغلب زیبا، حتی اگر گروتسک باشد. با این ایده موافقید؟
قطعاً. موقع ساخت فیلم جرم های آینده متوجه نبودم که شخصیت ساول تنسر (ویگو مورتنسن) خود دیوید (کراننبرگ) است. فکر میکنم دیوید حالا حالاها میتواند فیلم بسازد و حتی میتواند بیشتر از همه ما به کارش ادامه دهد؛ بهخصوص که در هنر چیزی مثل آخرین نفسها وجود دارد که یک هنرمند حتی میتواند آن را در سن ۱۵ سالگی نیز تجربه کند و مثلاً از خودش چنین سوالهایی بپرسد: آیا این آخرین کاری خواهد بود که میتوانم انجامش بدهم؟ هنوز میتوانم فیلمی کار کنم؟ اصلاً کارم نتیجهای در بر خواهد داشت؟ حالا وقتی میبینم ویگو این اندامها را تولید میکند با خودم فکر میکنم دیوید هرگز نمیتواند دست از کار بکشد. آشکار است که شما احساس میکنید اینها را تولید میکنید تا به عنوان پیشکش اهدا کنید؛ اما در عوض چیزهای زیادی هم نصیب شما میشود چون این یک بدهوبستان واقعی است.
- تا به حال احساس کردهاید که بیش از حد، خودتان را وقف کار کرده باشید؟
نه؛ درد، روانپالاترین لذت است. ایده فیلم جرم های آینده – اینکه برای احساس کردن یکدیگر، باید پیکر دیگری را برش زد – برای من خیلی جذاب است. من لحظههای سخت و پرآشوب زندگیام را با چشمانی مشتاق مرور میکنم چون فکر میکنم آنها بودهاند که مرا ساختهاند و در نهایت شکل دادهاند. درد، لذت و سرخوشی خاص خودش را دارد، پس خوب است که بتوان آن را با دیگری به اشتراک گذاشت؛ اما واقعاً مهیب است که با دردتان تنها باشید.
- شما دارید برای کارگردانی اولین فیلم بلندتان آماده میشوید. کار خوب پیش میرود؟
۵ سال است که روی این پروژه کار میکنم. نمیخواستم پیش از اینکه وقتش برسد و به اندازه کافی تجربه کسب کرده باشم، این تجربه را داشته باشم؛ یا باید بگویم که هنوز زمان ساختش فرا نرسیده بود. این فیلم بر اساس یک کتاب خاطرات شکل میگیرد و زیباییاش به این است که از جهتی حقیقی به نظر میرسد که دارای هوش هیجانی و وقایعنگاری است. نامش «وقایعنگاری آب» (Chronology of Water) است. کتاب رویکرد خاصی در مواجهه با خاطرات و کاوش در بُعد احساسیشان دارد که همین امر، پرداخت بصری آن را برای ما به یک چالش بدل کرده. بماند که من علاقهای به استفاده از ساختارهای قراردادی برای پرداختن به آن نداشتم. از سوی دیگر باید اشاره کنم که فیزیکیترین متنی است که تا امروز خواندهام. شیوهای که شخصیت زن اصلی داستان از برخورداری از یک تن صحبت میکند، واقعاً مرا کنجکاو دیدن نسخه سینماییاش کرده بود. میتوانم بگویم فیلمی مثل «نیلوفرهای آبی» (Water Lilies) اثر سلین سیاما و «موروِرن کالِر» (Morvern Callar) اثر لین رمزی است. موضوع مورد علاقه من همیشه این بوده است که هنرمندان چطور به بیان خودشان دست پیدا میکنند؛ و برای من همیشه اشتیاق و ضرورتی در یافتن این بیان وجود داشته است. شما حتی اگر خودتان را هنرمند هم ندانید، داستان خودتان را مینویسید.
منبع: شوتآنلاین، جِیک کویل