قسمت اول سریال یاغی، همان چیزی است که از محمد کارت انتظار داریم. تداوم مسیری در فیلمسازی که پیش از این، آن را در مستندهایش، فیلم کوتاهش «بچهخور» و فیلم بلندش «شنای پروانه» دیده بودیم؛ حالا این بار در قالب یک سریال: فضاهای چرک و سیاه پایینشهری، حاشیهنشینهای به تهخط رسیدهای که چیزی برای باختن ندارند و به هر جرم و خلافی تن میدهند و البته گندهلاتهایی از همان قماش، که از بیاخلاقی و رذالت حتی در حق همپالکیهایشان دست برنمیدارند و به همین واسطه، سروَران این جهان کثیف و تاریک شدهاند. همه اینها با یک چاشنی غلیظ، که (تقریباً) ردی از آن را در آثار قبلی این کارگردان جوان سراغ نداریم: عشق.
کارت فضای سریال را کموبیش به خوبی و در همان قواره فیلم سینماییاش ساخته. شروع داستان غریب و غافلگیرکننده است: آدمهایی که در پوشش مأموران شهرداری، تکهتکه از سازههای بزرگ و آهنی مختلف شهر میبُرند و به سرقت میبرند. شور و انرژی و هیجانی که در ادامه این قسمت، در چند سکانس/ فصل دیگر هم به بیننده تزریق میشود: کُشتی گاوبندیشده «جاوید»، التماس «عاطفه» و خط و نشان جاوید برای عمه (با بازی خوب ناهید مسلمی)، و آن اتفاق نامنتظَر عروسی.
همه چیز تر و تمیز و شُستهرفته اجرا شده و فیلمنامه با ریتمی قابل قبول و گاهی کمی تند، بین موقعیتهای مختلف میچرخد تا شخصیتهایش را معرفی و داستان را کمکم برایمان پهن کند. هرچند درام فیلم، با همین سرعت تغییر موقعیتها پیش نمیرود و در جاهایی برای آشنا کردنمان با آدمهای قصه یا توضیح وضعیتشان، دچار سکون میشود؛ مثل اجرای خیابانی عاطفه با رفقای نوازندهاش جلوی موزه سینما، یا ملاقات جاوید با خانم وکیل. ایستایی روایت در این دقایق باعث شده که قسمت اول یاغی، با زمان طولانی ۹۰ دقیقهایاش گاهی خستهکننده به نظر برسد.
همه چیز تر و تمیز و شُستهرفته اجرا شده و فیلمنامه با ریتمی قابل قبول و گاهی کمی تند، بین موقعیتهای مختلف میچرخد تا شخصیتهایش را معرفی و داستان را کمکم برایمان پهن کند. هرچند درام فیلم، با همین سرعت تغییر موقعیتها پیش نمیرود و در جاهایی برای آشنا کردنمان با آدمهای قصه یا توضیح وضعیتشان، دچار سکون میشود
در عین حال تصمیم کارگردان برای آوردن حداکثر شخصیتها جلوی دوربینِ این قسمت، فرصت چندانی برای شناخت بعضیهاشان باقی نگذاشته است. مثلاً از «بهمن» (پارسا پیروزفر) بیشتر از سایهای دیده نمیشود. هرچند بعید است حضور کوتاه برادرش رحمان (مهدی حسینینیا) با آن تیک عصبی ترسناک (کندن ابروها) تا قسمت بعد از یاد بیننده برود.
در این رفت و برگشتهای کوتاه بین شخصیتهای متعدد، دو نفر بیشتر از بقیه به چشم میآیند: «اسی قلک» و جاوید. اولی غولتشنی است با هیبتی ترسناک و رفتارهایی عجیب (از تکیهکلامها تا کاشتن مو روی سر تاسش)، با بازی خوب (هرچند آشنا و دیدهشده) امیر جعفری که هر وقت صحنهگردان داستان شده، یاغی جان گرفته است. و دومی جوانی با جنم و جربزه اما معصوم و ساده که احتمالاً بازیگرش را در سالهای اخیر با شنای پروانه و سریال «میخواهم زنده بمانم» به یاد میآوریم.
علی شادمان، که در یاغی نقشی متفاوت را تجربه کرده و البته نوسانات بازیاش در قسمت اول نشان میدهد که هنوز نبض شخصیت را تمام و کمال در اختیار نگرفته است. در سکانسهایی مثل حضور در دادگاه یا تهدید کردن عمه یا بلاتکلیفی و تردید پیچیدهاش روی زمین خاکی کشتی، خوب از پس نمایش شور و اضطراب و سادگی و اراده جاوید برآمده، و در سکانسهایی مثل ملاقات عاشقانهاش با «ابرا» روی پل، انگار نخ تسبیح نقش را از دست میدهد و بیدلیل، وجهی مصنوعی و نمایشی به شخصیت میبخشد. بماند که خط عاشقانه داستان، فعلاً جان و کشش و ظرفیت مهمی از خود به نمایش نگذاشته و کلیشه تکراری و نخنمای رابطه بین دختر پولدار/ پسر فقیر -حتی اگر پدر دختر خودش روزگاری طعم نداری را چشیده باشد- تا اینجا بدون بداعت پیش رفته است.
اما با وجود تمام این نکات مثبت قابل توجه، جمله اول این یادداشت کوتاه، نقطه ضعف قسمت اول یاغی هم محسوب میشود. بهخصوص اگر فیلمهای داستانی پیشین کارگردان را دیده و از حال و هوای فیلمهای مشابهی مثل «مغزهای کوچک زنگزده» باخبر باشید. یاغی در این قسمت، شگفتی مهمی برای تماشاگرش در آستین ندارد. همه چیز همانطور که میشود حدسش را زد پیش میرود. ویژگیای که تداومش در قسمتهای آینده، سریال را به طور جدی تهدید میکند و ممکن است آن را در دستانداز بیندازد. هرچند هنوز دو بازیگر اصلی کار (پارسا و طناز طباطبایی) پا به داستان نگذاشتهاند و این یعنی میتوان امیدوارانه چشم به راه آمدنشان نشست. هنوز کارتهای وسوسهانگیزی برای رو شدن در دورهای بعدی در دستان کارت باقی مانده است.