فیلم جاده ای ایده آل من، چندان جذاب نخواهد بود.
فیلم جاده ای ایده آل من، چندان جذاب نخواهد بود و ساخته هم نخواهد شد و این دو نکته هم البته چندان به هم مربوط نیستند؛ چون مطمئنم آن فیلم ایده آل هم همان مسیری را خواهد رفت که پیش از «جادوگر شهر اُز» طی میشد: مسیری که یک یا چندتا از خصوصیات کلی زیر را خواهد داشت:
- شخصیت اصلی، نوعی فقدان انتزاعی را تجربه میکند و درنتیجه از زندگی عادی روزمرهاش کوچ میکند.
- شخصیت اصلی، هویت خودش را دوباره کشف میکند.
- در طی مسیر، شخصیت اصلی با افراد مهمی مواجه میشود که عموم آنها «اصالت» و «غم» را به تصویر میکشند.
- در پایان، شخصیت اصلی با رسیدن به فهم و درک جدیدی از زندگی، تمایل به بازگشت به نقطه ابتدایی سفر پیدا میکند.
اکثر آثاری که بهعنوان فیلم جاده ای شناخته میشوند، بر پایه این شعار کلیشهای ساخته شدهاند: «چگونگی رسیدن به مقصد مهمتر از کجایی آن است.» این فلسفه، البته سه سوال را برمیانگیزد که احتمالا هر سه به همان اندازه کلیشهاند: سینمای جادهای واقعا چیست؟ چرا اینهمه کارگردان (از دورههایی بسیار متفاوت) تا این اندازه به ساخت چنین فیلمهایی علاقه داشته و دارند؟ چه چیزی «حرکت» را تا این حد جذابتر (یا متفاوتتر) از ماندن در یک مکان ثابت میکند؟
تعریف کامل «روایت جادهای» را میتوان در رمان«در جاده» اثر جک کرواک (۱۹۵۷) یافت؛ رمانی که بعضی خوانندگانش آن را زیادی جدی میگیرند (ترومن کاپوتی، نویسنده مشهور آمریکایی، معتقد بود این کتاب اصلا نوشته هم بهحساب نمیآید.) و یا خیلی آن را بیاهمیت تلقی میکنند (جان للاند بهتازگی کتابی چاپ کرده با نام «چرا کرواک مهم است؟»). بهتازگی، فیلمی از این کتاب به کارگردانی والتر سالس برزیلی ساخته و در جشنوارهها پخش شده است. سالس کارگردانی است که پیشازاین فیلم هم به خاطر ساخت «خاطرات موتورسیکلت» و «ایستگاه مرکزی»، بهعنوان فیلمساز آثار جادهای شناخته میشد. میخواستم تا با سالس برای این مقاله مصاحبه کنم اما او الان در آمریکای جنوبی است و تمایل چندانی به گپ زدن ندارد، البته بهجای آن مقالهای که برای فستیوالی در یونان درباره آثار جادهای نوشته بود را برای من فرستاد. سالس در مقالهاش به این نکته اشاره میکند که این سینما از «ادیسه هومر» نشات گرفته و ریشهاش در نوعی کشف و شهود شخصی و انسانی است.