همهچیز درباره فیلم بدترین آدم دنیا
فیلم بدترین آدم دنیا حکایت بیقراری و سرگشتگیهای هر روز بشر قرن بیست و یکمی است. فیلم یک درام شخصیتمحور است و براساس سرگیجههای فکری و ذهنی دختری جوان که مرز میان زیستن در لحظه و شناخت نیازهای خود از یک سو و سردرگمی و تصمیمات آسیبزا برای خودش و دیگران را گم کرده است.
«جولی» در تلاش است خودش را پیدا کند ولی در این مسیر هزینههای هنگفتی را به خودش و دیگرانی که دوستش دارند، وارد میکند. فیلم بخش عمده جذابیتش را به واسطه اجرای قابل تامل بازیگر نقش اولش در قامت جولی، کسب کرده است. فیلم کاملا بر ستون شخصیتپردازی «جولی» و ترسیم جهان ذهنی او تکیه زده است. پس برای تحلیل آن هم باید سراغ شخصیت و لایههای درونی آن رفت.
ظاهر ماجرا این است که «جولی» نماینده انسان سردرگم و مستاصل و مضطرب امروزی است. اما جای دوربین فیلمساز و شیوه روایت داستان و نتیجهای که از رخدادها میگیرد، حکایت از آن دارد که فیلمنامهنویس و کارگردان جانب جولی را گرفتهاند
من کیستم؟ چه میخواهم؟ چه هدفی در زیستن دنبال میکنم؟ نقطه امن و آسایش من کجاست؟ بهترین تصمیم چیست؟ او را دوست دارم یا ندارم؟ او مرا دوست دارد یا ندارد؟ بمانم یا بروم؟ درست یعنی چی؟ غلط یعنی چی؟ ملاکها و مرزهای ذهنی من چیست؟ آیا میتوانم بدون شناخت آنچه «من» را شکل داده است با «دیگری» در ارتباط باشم؟ بلاتکلیفی من چه بر سرم آورده است؟ آیا اصولا میتوان بلاتکلیف نبود؟ بلاتکلیفی من چه بر سر دیگران آورده است؟ مسئولیت من در قبال خودم چیست؟ در قبال دیگران چقدر مسئولم؟ اصولا ارتباط یعنی چه؟ فیلم بدترین آدم دنیا در دل تمام این سوالاتی که احتمالا برای تمام انسانهای دنیا مطرح است و مسئله آنهاست، سیر میکند.
اصل ماجرا بر مبنای جهان ذهنی و زیست و تصمیمات «جولی» رقم میخورد. جولی دختری است کاملا بلاتکلیف که نمیداند چه دوست دارد. او نه در انتخاب شغل نه رشته تحصیلی و نه حتی مردی که میخواهد با او باشد، هیچ دید و چارچوب مشخصی ندارد. جولی صرفا بر مبنای هیجان لحظهای و حالات مقطعی خودش تصمیم میگیرد و رفتار میکند و اصولا چیزی تحت عنوان عواقب تصمیم برایش تعریف نشده است.
ظاهر ماجرا این است که «جولی» نماینده انسان سردرگم و مستاصل و مضطرب امروزی است. اما جای دوربین فیلمساز و شیوه روایت داستان و نتیجهای که از رخدادها میگیرد، حکایت از آن دارد که فیلمنامهنویس و کارگردان جانب جولی را گرفتهاند.
خب مسئله کجاست؟ طبیعتا از یک منظر میتوان جولی را ستایش کرد چرا که با خودش روراست است و در لحظه زندگی میکند و در آنی تصمیمهای مهم میگیرد. اما سوی دیگر ماجرا اینجاست که آیا حالاتی که بشر امروزی در حال تجربه آن است از دل همین خودمحوری به نام زیستن در لحظه و آن بیرون نمیآید؟ نکته اینجاست که مرز باریکی میان زیستن در لحظه و روراست بودن با خود و نیازهای خود وجود دارد با زیستن به حساب دیگران و از جیب روح و روان سایر انسانهای قمار کردن و خطا کردن و در نهایت گردن نگرفتن مسئولیت آن.
طبیعتا همه ما در زندگی ناخواسته آسیبهایی را به دیگران تحمیل کردهایم. طبیعتا سایر انسانهای اطراف ما باید سهم خودشان را از انتخاب کردن ما گردن بگیرند. اما سهم ما چه میشود؟ میتوانیم هرچه خواستیم بگویی یا انجام دهمی و بعد بگوییم خودش خواست!؟ این است مرز باریک خود بودن بالغانه و آگاهانه و خودمحوری و خودشیفتگی و پناه گرفتن پشت واژهها برای بهرهکشی از دیگران.
«جولی» بیش از آنکه نماینده زیست شفاف و انسانی و آزادانه باشد، نماینده زیست سردرگم و آسیبزا برای جامعه بشری است. در واقع «جولی» هزینههای سعی و خطاهایش و البته اثرات بالا و پایین پریدنهایش برای رشد کردن و شناختن دنیا را از جیب دیگرانی که با آنها در ارتباط است، پرداخت میکند. طبیعتا نام فیلم هم بر همین مبنا انتخاب شده و «جولی» بدترین آدم دنیا تلقی شده است.
اما این انتخاب نام و بعد شیوه روایی فیلم جنسی از کنایه را در خود دارد. همانطور که در بالا قید شد فیلمساز جانب جولی را میگیرد و تصمیمات او را تایید و پررنگ میکند. شاید با این مدل از نگاه که «جولی» که از منظر ما احتمالا آدم بدی است و حتی بدترین آدم دنیاست، از بخش بزرگی از ما آدم بهتری است و ما با قضاوتهایمان به «جولی» و بعدتر خودمان جفا کردهایم.
اما در اصل به همان میزان که میتوان «جولی» و سرگشتگیهایش را درک کرد، به همان میزان که میتوان آسیبهایی که از ناحیه رفتارهای پدرش خورده و بعدتر از شکل ارتباط او با «اکسل» و بعدتر «ایویند» و بیثباتی و بیتصمیمیاش در مواجهه با آنها فهم کرد، به همان میزان که رگههای سرگشتگیهای انسان جهان معاصر، آسیبهایی که در دل خانوادههای پر اضطرب به او وارد میشود و لطماتی که از اجتماع هیجانزده و پا در هوا را میتوان در شیوه زیست جولی دید، نمیتوان «جولی» را به عنوان نمونهای از انسانهایی که بلاتکلیفی و بیتعهدیشان به شناخت از خود، باعث تسری یافتن جریان آسیبهای روانی و اجتماعی میشود، نادیده گرفت.
«جولی» به همان میزان که قابل درک و همدلی است، قابل شماتت و انتقاد هم هست. فیلم اما به طرزی خودآگاه یا ناخودآگاه جانب جولی را میگیرد. این جانب داری در انتخاب بازیگر با شمایلی شیرین و همراهی برانگیز و اجرایی درخور توجه قابل جستجوست و همین روال در شیوه کارگردانی و پرداخت صحنهها هم وجود دارد.
کافیست برای نمونه سکانس بیداری شدن صبح، دویدن درخیابانی که همه در آن ثابت ماندهاند و رفتن سراغ «ایویند» و تبلور ارتباطی پر زا احساس در او را میتوان در نظر داشت. اصل ماجرای عاشقیت و شیوه کارگردانی و اجرای آن قطعا برای هر مخاطبی جذاب و احساسات برانگیز است. اما آیا جولی و تصمیمش پیش و پس از این سکانس مورد انتقاد فیلم قرار گرفته است؟ خیر.