فیلم کیمی بر محور چند موضوع کلی ساخته شده است. سرفصلهایی همچون رخدادهای تروماتیک حل نشده، هوش مصنوعی و فناوریهای جدید و اهمیت درمانی ارتباط با خود و جهان اطراف. سودربرگ در غالب آثارش ترکیبی از حالات و اختلالات روانی با مسئله جنایت را محورقرار میدهد و اینبار در ساخت «کیمی» هم از این اصل پیروی کرده است. اما در نهایت این خط سیر کلی تبدیل به فیلمنامه و فیلمی درخور شده است؟
پاسخ مثبت و منفی است توامان. کیمی یک نیمه نخست ظریف و منسجم دارد. برجستهترین بخش فیلم مربوط به مقدمه چینی برای ترسیم شخصیت آنجلا است. در این بخش سودربرگ موفق شده تا جهان شخصیت اصلیاش را با کدگذاریهای ظریف و به اندازه برای مخاطبش تعریف کند. خانهای که او در آن زندگی میکند، نسبت این خانه با شهر و خانههای اطراف، جنس ارتباطات عاطفی توام با ترس او، وسواسها و نگرانیهای درونی شده و اضطراب آفرین او و طرح این سوال همراهی برانگیز که خب آنجلایی که تا حدی میشناسیم چه مشکلی دارد که دچار ترس شدید برای خارج شدن از خانه است؟
سودربرگ جدای از مولفههای متنی، با تکیه بر حرکات نرم و دقیق دوربین و بیان صریح و شفاف بصریاش که واسطه همراهی تصویربرداری خوب و تدوین به قاعده و البته بازی قابل قبول «زویی کراویتز» موفق شده است ما را به جهان محل زیست و تفکر «آنجلا» وارد کند. در کنار این همه فناوری «کیمی» هم تا حدی برای ما تعریف میشود
سودربرگ جدای از مولفههای متنی، با تکیه بر حرکات نرم و دقیق دوربین و بیان صریح و شفاف بصریاش که واسطه همراهی تصویربرداری خوب و تدوین به قاعده و البته بازی قابل قبول «زویی کراویتز» موفق شده است ما را به جهان محل زیست و تفکر «آنجلا» وارد کند. در کنار این همه فناوری «کیمی» هم تا حدی برای ما تعریف میشود و مخاطب درک میکند که این دستیار الکترونیکی که بر پایه هوش مصنوعی کار میکند چه مواهب و معایبی را داراست. اما تمام این کاشتهها میبایست در مرحلهای به برداشت منتهی شود، که نمیشود.
در واقع برداشت سودربرگ از فضای همراه کننده نیمه نخست فیلم کیمی به نتیجهگیریای سطحی، آنی، پرداخت نشده و سرهم بندی شده منتهی میشود. مخاطب انتظار دارد که ببیند اینکه آنجلا کی، کجا و چگونه بر ترساش غلبه میکند و رخداد تروماتیک گذشتهاش که منجر به ترس از اجتماع شده را فراموش میکند و طبیعتا انتظار میرود که این تغییر در شکل و شمایلی هم قد و وزن نیمه نخست داستان رقم بخورد اما این اتفاق نمیافتد.
مرحله مواجهه آنجلا با معمای جنایی فیلم که اتفاقا در آن پای تجاوز به یک زن و قتل او در میان است، و از پی آن به یکباره آنجلا از حصار بیرون میرود، تبدیل به کماندو میشود و در نهایت همه چیز ختم به خیر میشود! بسیار باسمهای و چیده شده و سریع اتفاق میافتد. در واقع آن دقت و ظرافتی که در ترسیم موقعیت و ابعاد شخصیت در نیمه نخست رقم میخورد، در مرحله طرح مسئله و گره گشایی در کار نیست و فیلمساز بیشتر سراغ عجله و سرهم بندی فیلم را گرفته است.
در نهایت چیزی تحت عنوان ترسیم منحنی تحول شخصیت و تحقق بازشناخت نهایی در کار نیست، بلکه هرچه هست تغییرات آنی و کماندو شدنهای ناگهانی است. همه چیز شبیه فرود اضطراری فیلمساز ارتفاعی است که خودش ترسیم کرده. مخاطب باید بپذیرد که آشنایی آنجلا با وسایل نجاری به حدی است که گره از کار فیلم باز میکند، حال آنکه تمام کدگذاریها در این مورد در حد یک دیالوگ در ابتدای فیلم است.
یا مهمتر از آن ترومایی که زندگی آنجلا را به هم ریخته و باعث شده حتی برای درمان درد دندان از خانه خارج نشود، میتواند با یک درگیری خونین به کل برطرف شود. این تروما چه بود؟ چه مختصاتی داشت؟ چگونه حل شد؟ بعد از حل ماجرا آنجلا به چه شناخت تازهای رسید؟ ماجرای هوش مصنوعی و باید و نبایدهای اخلاقی اطراف آن چگونه تعریف میشود؟ تا چه میزان باید به این فناوری اعتماد کرد؟ چه میزان باعث میشود حریم خصوصی ما زیر سوال برود؟ و… اینها و بسیاری دیگر سوالات در مورد فیلم بیپاسخ میماند و نیمه دوم فیلم کیمی تمام داشتههای نیمه اول را هدر میدهد و از تبدیل شدن فیلم به اثری درخور و ماندگار جلوگیری میکند.